با طلوع خورشيد فروزان اسلام در پهنه تاريك و ظلماني جهان، بارقههاي آن تشعشع نوراني با سرعتي خيره كننده سرزمينهاي پهناور را از شرق تا غرب درنورديد و تا پايان قرن هفتم در بخش بزرگـي از آسياي ميانه و آفريقاي شمالي پيش رفت. اما در خصوص نحوه ورود اسلام به افغانستان، تاريخ اين گـونه حكايت ميكند كه اسلام از دو مسير كاملا جداگـانه وارد افغانستان گـرديد: مسير شمال از طريق هرات و مرو و مسير جنوب از طريق سيستان.
در جبهه شمال، اولين نبردهاي اعراب و ساكنان محلي به وسيله عبداللّه بن عامر در سالهاي ۲۸ الي ۳۳ هجري فرماندهي ميشد. بعضي از نواحي با درگيري و جنگ و بعضي نيز با قرارداد صلح به سرزمينهاي اسلام ملحق ميشدند. از آن جمله شهرهايي چون پوشنگ، بادغيس و هرات در غرب افغانستان كنوني با امضاي قرارداد صلح و با اين فرمان عبداللّه در شمار سرزمينهاي شرقي اسلام در آمدند:[۱]
بسم اللّه الرحمن الرحيم اين فرماني است كه عبداللّه بن عامر به سوي مهتر هرات، پوشنگ و بادغيس فرستد، وي رافرمان دهد كه از خداي بترسد و مسلمانان را ياور رهنمون باشد و سرزمينهايي كه در دست خويش دارد، آبادان كند.
شهر مرو نيز بر اثر صلح و در ازاي پرداخت هزار هزار درهم و دويست هزار جريب گـندم و جو فتح شد. پس از تسخير مرو، احنف بن قيس[۲] به دستور عبدالله، عازم باقي نواحي طخارستان[۳] شد. او در پي جنگـهاي مداوم سرانجام در سال ۳۳ هجري شهر باستاني بلخ پايتخت طخارستان را فتح نمود. در همان ايام دروازههاي طالقان و فارياب نيز به دست امير بن احمر گـشوده شد. تمامي اين فتوحات در عصر عمر و عثمان رخ داد.
در روزگـار معاويه عبداللّه بن عامر بار ديگـر عامل بصره شد و از آنجا كه دارالحكومه بصره بر خراسان نيز حكومت داشت، وي ابتدا قيس بن هيثم را در سال ۴۱ هـ / ۶۲۱ م بر خراسان گـمارد؛ اما ورود قيس با شورشهاي مردم بادغيس، هرات، پوشنگ و بلخ همزمان بود.
به دستور قيس آتشكده نوبهار بلخ كه معبدي مورد احترام بود ويران شد و بلخ بار ديگـر مجبور به صلح گـرديد. پس ازبازگـشت قيس، عبدالله بن عامر شخص ديگـري به نام عبدالله بن خازم را عامل آن نواحي كرد. عبدالله با مردم هرات، پوشنگ و بادغيس از در صلح درآمد و بار ديگـر اين نواحي به سرزمينهاي اسلامي ملحق شدند.
در ابتداي همين بحث اشاره كرديم كه اسلام از دو مسير جداگـانه به افغانستان وارد شد. از راه شمال، پس از فتح طخارستان و از راه جنوب، پس از فتح قندهار در زمان صفاريان. شايدعلت اينكه طخارستان در همان نيمه قرن اول هجري در قلمرو اسلام درآمد، وجود مراكز مهم تمدن و آباداني در آن مناطق بود كه اعراب را به دستيابي آن ديار تشويق مينمود.
ولي در جنوب، اين علاقه به فتوحات جديد به شدت كم بود تا جايي كه مناطق جنوبي و جنوب شرقي افغانستان كنوني تا اواخر سده سوم هجري همچنان بر آيين و رسوم اجدادي خود و بدون حكومت اعراب پابرجا بودند. وجود محدوديت در آب و آبادي و مهمتر از آن، جدايي از بخشهاي شمالي به دليل وجود كوهستانهاي صعب العبور مركزي و بيابانهاي خشك جنوبي علت اين امر بود. البته بايد متذكر شد كه از دوران معاويه تا سالهاي ۲۵۷ ـ۲۶۰ هجري جنگ و گـريزهاي موقت بين حاكمان كابل و اعراب انجام ميشد. اما اولين حملات مسلمانان به مناطق جنوبي افغانستان كنوني كه منجر به تسليم شدن كامل ايشان به اعراب و پذيرش اسلام شد، در حوالي سالهاي ۲۵۷ هـ توسط صفاريان صورت پذيرفت؛ مقر اصلي صفاريان سرزمين سيستان بود، شهرهاي اصلي سيستان آن روزگـار، زرنج و بُست[۴] ناميده ميشدند. مردم مسلمان سيستان پس از يك دوره آرامش نسبي در دوران طاهريان، دچار لشكركشيها و جنگـهاي ممتد يعقوب ليث صفاري، بنيانگـذار سلسله صفاريان، گـشتند.[۵] در همان جنگـها و درگـيريهاي يعقوب ليث با حاكم غزني، پسر ژنبيل، بود كه اسلام براي اولين مرتبه وارد ساحات كابل و قندهار شد و همين يعقوب بود كه بتهاي طلايي به غنيمت گـرفته شده از كابل را به عنوان هديه به سوي دربار خليفه عباسي فرستاد.
بدين ترتيب، تقريباً تمامي خاك افغانستان، به استثناي دو منطقه كه نام خواهيم برد، تحت بيرق اسلام درآمدند. يكي از آن دو منطقه كه تا سال ۱۳۱۴ هـ / ۱۸۹۶م همچنان بر آيين بودايي خود باقي مانده بود، منطقه فعلي نورستان است كه با شمشير امير عبدالرحمان به دين اسلام در آمد و نام آن از كافرستان به نورستان تغيير نام داد.
منطقه ديگـر كه اتفاقاً بخش عمدهاي از مباحث شيعه، در افغانستان را به خود اختصاص خواهد داد، منطقه غور باستان است. شرح روشن و واضحي از نحوه ورود اسلام بدين منطقه و تاريخ اسلام آوردن آن وجود ندارد.[۶]
نحوه ورود آيين شيعه به افغانستان
اين موضوع از مسائل مورد اختلاف مورخان و صاحب نظران مسائل اسلامي و مذهبي است. ما از ميان اين به سه نظريه مشهورتر اشاره ميكنيم. براي نيل به مقصود نيز در واقع بايد درباره زمان ورود تشيع به هزارهجات سخن بگوييم.
طبق تعريفي كه از سرزمين غور در كتب جغرافيايي قديمي به دست آمده است، به احتمال قريب به يقين، اين سرزمين همين سرزمين هزارهجات كنوني است كه مقر اصلي شيعيان در افغانستان است اما آنچه نظر مشهور مورخان است و شواهد و قرائن تاريخي نيز تا حد بسياري آن را تأييد مينمايد، همزماني ورود اسلام و تشيع به اين ناحيه است. بحث بيشتر در اين زمينه را به مبحث بعدي همين مقاله واگـذار ميكنيم.
با توجه به بافت سنتي و قبيلهاي كه از ساليان دور همچنان بر جامعه افغانستان حاكم بوده است، ورود و پذيرش هر آيين و مسلكي با مسائل جمعي و قومي و قبيلهاي آميخته ميشده است و به ندرت ميتوان مواردي را يافت كه اعتقادات مذهبي يك منطقه قومي در ديگـر مناطق توفق و رواج يابد. در خصوص پذيرش و ورود آيين تشيع به افغانستان نيز اين مسئله صدق ميكند. چگـونگـي ورود تشيع مورد اختلاف مورخان است، اما آنچه مورد قبول همة آنان است، موقعيت جغرافيايي شيعيان است. ناحيهاي كه پايگـاه و جايگـاه اصلي شيعيان در افغانستان محسوب ميشود، غور است كه اكنون از آن به نام هزارهجات ياد ميشود: سرزميني در قلب افغانستان؛[۷] آباديها و شهرهايي در دامنه يا بر فراز كوههاي هندوكش، ازغزني در شرق افغانستان تا مرزهاي هرات در غرب و از بلخ تا مرزهاي شمالي قندهار.
همانگونه كه در بافت اجتماعي افغانستان يادآور شديم، هزارهها دومين يا سومين گـروه بزرگ قومي محسوب ميشوند كه از قضاي روزگـار قوم اصلي شيعي در افغانستاناند.
بنابر اين، هر محققي بخواهد در تشيع و موضوعات شبيه آن تحقيق كند، به ناچار بايد توجه خويش را به سوي هزارهجات و هزارهها معطوف نمايد.
هزاره به نام يكي از چهار قوم اصلي ـ در كنار پشتونها، تاجيكها و ازبكها ـ است. كلمه مترادف هزاره در جامعه افغانستان شيعه است. يعني اگـر بخواهند از كلمه هزاره استفاده كنند، از شيعه ياد ميكنند. هزارهها در طول حيات سياسي ـ اجتماعي خود همواره مورد ظلم و اجحاف ديگر اقوام مخصوصاً پشتونها قرار داشتهاند و تبليغات عليه آنها به حدي بوده است كه حتي شبهات و سؤالاتي در ذهن جمعي مردم افغانستان پديد آمده است كه هزارهها قومي بيگـانه, متجاوز و تحميلي به افغانستاناند.
اما بر خلاف غرض ورزان و دشمنان شيعه و اهل بيت, اين گـروه قومي از بوميان اصلي افغانستاناند. نظر اكثر مورخان هم اين است. از جمله مورخان ميتوان به عبدالحي حبيبي اشاره كرد كه تحقيقات خوبي در اين خصوص انجام داده است. ايشان معتقد است هزارهها يكي از اقوام قديمي افغانستاناند كه مقاومتشان در مقابل اسكندر مقدوني (در قرون قبل از ميلاد) در تاريخ ثبت شده است.
در خصوص ريشه كلمه هزاره نيز بايد گفت كه اين كلمه يا مأخوذ از هزاله است، چنان كه بطلميوس آن را در كتاب خود ثبت نموده، يا مأخوذ از هوساله است كه هوانگ تسانگ، مورخ معروف چيني، آن را در سفرنامه خود ذكر كرده است.[۸] فريه، جهانگـرد فرانسوي، نيز مينويسد: مراد از آنچه كونت كورث مورخ يوناني، درباره سفر اسكندر مقدوني به اين نواحي نوشته، سرزمين هزاره ها بوده است.[۹]
نظريات مربوط به ورود آيين تشيع به افغانستان
الف) ورود تشيع در دوران صفويان
بعضي از مورخان بر اين اعتقادند كه اين ناحيه در زمان سلسله صفويان و عليالخصوص دوران پادشاهي شاه عباس، همراه با ديگـر نقاط ايران آن روز، مذهب شيعي را به واسطه حاكميت صفويان پذيرفته است. ولي تاريخ اين مطلب را بر اساس دلايل و شواهد بسيار رد ميكند كه در اينجا به يكي از آنها اشاره ميكنيم.
هنگـامي كه بخواهيم اولين نشانههاي ورود سادات به افغانستان را جست و جو كنيم، خواهيم يافت كه ايشان اغلب بعد از سركوب قيام سربداران، در حد فاصل سالهاي ۷۳۷ الي ۷۸۸ ق از سبزوار به سوي ديگـر مناطق مهاجرت نمودهاند.[۱۰]
با توجه به اوضاع و شرايط زماني آن روز، آنان مسلماً نميتوانستند در هر جا و مكاني كه بخواهند سكنا گـزينند و به ناچار به مناطق شيعه نشين كوچ ميكردند.
تاريخ نيز نشان ميدهد كه خانوادههاي بزرگ سادات سبزوار در شهرهاي باميان، سنگـلاخ، وردك و شمال قندهار اقامت اختيار نمودند. البته ما نقش صفويه را در پيشرفت و شكوفايي اين آيين انكار نميكنيم، زيرا ايشان با فرستادن علما و مبلغان شيعه به اقصي نقاط كشور، باعث عميقتر شدن فهم مردم از اين آيين و مذهب شدند از آن جمله ميتوان به گـماشتن شيخ حسن عاملي، پدر شيخ بهايي، به عنوان شيخ الاسلام هرات اشاره كرد. همچنين عبدالحسين خاتون آبادي در سال ۱۰۸۲ ق از عدهاي از شيعيان افغانستان ياد ميكند كه به همراه هدايا و وجوه شرعيه به حوزه مشهد آمده بودهاند و درخواست روحاني داشتهاند[۱۱] البته اين نظريه طرفداران معروفي همچون محمد اسماعيل مبلغ و مدرس افغاني نيز دارد.[۱۲]
ب) همزماني ورود اسلام و تشيع به هزارهجات
اين نكته يكي از موارد بسيار نادري است كه در آغاز حيات تمدن اسلامي در سرزمين هزارهجات (غور) اتفاق افتاده است.
غور نام ولايتي است نزديك به غزنين و غرجستان كه اهالي آن در ايام خلافت حضرت علي (ع) شرف اسلام يافتند و به خط مبارك حضرت حكم گـرفتند.[۱۳] علي اكبر تشيد در كتاب خود، هديه اسماعيل در خصوص تشيع بلاد غور گـفته است: غور از ابتدا مركز شيعيان بوده است، زيرا ايشان بين سالهاي ۳۵ ـ ۴۰ ق در زمان خلافت حضرت علي (ع) به اسلام ايمان آوردند و حضرت علي (ع) نيز خواهر زاده خود، جعدة بن هبيرة مخزومي، را به ولايت خراسان گـماشت. به علت كردار و رفتار اسلامي جعده با مردم خراسان و غور، ايشان از مواليان و محبان حضرت گـشتند و اطاعت خود را از آن حضرت اعلان نمودند. حضرت نيز در مقابل، حاكمان سنتي آن ديار، يعني آل شنسب، را با فرمان دستنويس خود بر حكمراني آن مناطق ابقا كرد. آل شنسب نيز آن حكم را همچون ميراثي پرافتخار از نسلي به نسل ديگـر انتقال ميدادند تا اينكه سر انجام در سال ۴۰۱ ق همزمان با حمله سلطان محمود غزنوي به غور، آن سند نيز ناپديد شد.[۱۴]
بعد از شهادت حضرت علي (ع) در عهد معاويه و حكام بني اميه كه سب و لعن حضرت در منابر و مساجد عالم اسلامي انجام ميشد، ملت هزاره در سرزمين غور از اين فرمان معاويه سرپيچي كردند و آن عمل را ترك گـفتند.
قاضي منهاج السراج جوزجاني نيز در كتاب طبقات ناصري چنين ميگـويد:
به گـمان قريب به يقين، امير شنسب، والي غور، در زمان خلافت حضرت علي (ع) اسلام آورد و حاصل اين شد كه وي به واسطه عهد و فرماني بر ولايت غور باقي بماند. آن فرمان نيز دست به دست در ميان امرا و جانشينان شنسب ميگشت و مهر تأييدي بر حكومت و امارت غور بود. ايشان از مواليان و محبان علي (ع) و اهل بيت رسول (ص) بود و عقيده بسيار محكم و استواري در اين امر داشت.[۱۵]
ديگـر سندي كه در اختيار ماست، شعري از شاعر گـرانمايه، فخر الدين مبارك شاه، در مورد محبت و ولاي اهل غور به اهل بيت (ع) است: [۱۶]
در آن سالها تشيع هنوز به اين صورت متمايز و مشخص شناخته نشده بود و از تشيع فقط همان تعريف اوليه مبني بر ولا و محبت حضرت علي (ع) استنباط مي شد. اين تشرف به دين اسلام در همان سالهاي نخستين و مقارن آن پذيرش آيين تشيع و محبت شديد اين مردمان به اهل بيت (ع) و عدم سب و لعن حضرت علي (ع) در بسياري از كتب ديگـر هم ذكر شده است و البته نشانههاي وجود اين حقايق را حتي ميتوان در نقلهاي عاميانه و فولكوريك نيز يافت. از آن جمله ميتوان به اين مطلب اشاره كرد كه بربر شاه, سلطان آن روزگـار هزارستان، تسليم حضرت علي (ع) ميشود و از آن پس از موالي حضرت ميگـردد. كه البته اين گـفته صحيح نيست، زيرا دليلي در دست نيست كه گذر حضرت علي (ع) به اين ناحيه افتاده باشد.
گـذشته از همه اين مطالب، هزارستان، سرزمين شيعيان غيور، از همان اوان پذيرش اسلام و قبول ولايت و محبت اهل بيت (ع) تا دوران حاضر گرفتار غيض و كين دشمنان آل رسول الله واقع شدهاند.**
اولين برخورد فيزيكي منجر به جنگ و خونريزي مربوط به زماني است كه معاويه سپاهي را به فرماندهي حكم بن عمر بدين ناحيه فرستاد. در آن جنگ معاويه به زعم خود تصميم داشت كه اين رافضيان را خاموش كند، ولي با مقاومت دليرانه غوريان تن به شكست داد. از آن پس، هر حاكمي كه از سوي سنيان بر خراسان گـماشته ميشد، حتماً در طول دوران فرماندهي خود يك يا چند بار با ساكنان و امراي اين ناحيه به همان اتهام رافضي بودن درگـير ميشد. بزرگترين اين زد و خوردها مربوط به حمله سنگـين سلطان محمود غزنوي در سال ۴۰۱ ق به غور (هزارهجات) است. شعار اصلي نبرد سلطان، همچنان كه از تاريخ بر ميآيد، جنگ با كفار بود. وي حملات شديدي هم به آنجا نمود كه باعث تضعيف بسيار سلسله شنسب شد، ولي نتوانست آن خاندان را به كلي نابود كند. در نهايت هم همين غوريان زخم خورده، در سال ۵۸۲ ق سلسله غزنويان را از بين بردند.[۱۷]
ج) اسلام آوردن و پذيرش تشيع در دوران حكومت ايلخانيان
نظريه سوم كه شباهت بسياري با نظريه دوم دارد، بر آن است كه هزارهها در همان زمان گـرويدن به اسلام، مذهب شيعه را قبول كردند؛ اما با اين تفاوت كه گـرويدن ايشان در قرن سيزدهم ميلادي و نه در همان اوان گـسترش اسلام صورت گرفته است. اين نظريه را اولين بار تيمور خانف، محقق روسي، ارائه كرد. به نظر او هزارهها بت پرست (بودايي) بودند و حدود سي سال پس از مرگ هولاكوخان، فرزند بزرگ چنگـيز خان، (۱۲۵۶ م) به اسلام گـرويدند.
به نظر رشيد الدين فضل اللّه، غازان خان، فرزند بزرگ هولاكو خان و هفتمين فرمانرواي ايلخاني ايران (۱۳۰۴ ـ ۱۳۹۵)، اولين خاني بود كه در سال (۱۳۹۴ م) به اسلام گـرويد و ده هزار سرباز مغول نيز از او تبعيت كردند. گـفته ميشود او از همان آغاز به مذهب شيعه تمايل داشت پس از مرگ او ابوسعيد (۱۳۱۷ ـ ۱۳۳۵ م) سنت وي را ادامه داد. بدين ترتيب، مذهب شيعه توسط غازان خان، برادرش اولجايتو و فرزندش ابوسعيد در افغانستان كه در آن موقع بخشي از امپراتوري ايلخاني بود، ترويج و تشويق شد.
حال در مواجهه با اين آراي متفاوت ولي مهم، تنها راه حلي كه باقي خواهد ماند، جمع نمودن هر سه نظريه است. به قول استاد سيد عسكر موسوي[۱۸] ميتوان چنين گـفت كه همة اين نظريات صحيحاند؛ يعني ممكن است بعضي از هزارهها توسط غازان خان و ابوسعيد به مذهب شيعه گـرويده باشند، و اين با آن نظريه كه صفويان عامل ترويج بيشتر اين مذهب بودند، الزاماً در تضاد نيست. افزون بر اين، از همان آغاز تكون شيعه در افغانستان و ديگـر بلاد اسلامي، كساني بودندكه به دليل محبت علي (ع) و آل او، با سنيهاي حاكم مخالفت داشتند. تبعيدهاي سياسي شيعيان و تمركز آنها در زمان امام رضا (ع) در خراسان آن روز هم مي تواند دليل محكمي بر وجود شيعيان قبل از ايلخانان و صفويان باشد.
خلاصه ميتوان گـفت كه گـرويدن افغانها و به خصوص هزارهها به مذهب شيعه در دوره مشخصي اتفاق نيفتاده است. در واقع چنين تجزيه و تحليلهاي ميكانيكي از هر پديده تاريخي و اجتماعي كاري نادرست است. هر تغيير در جامعه انساني در طول يك دوره زماني نه چندان كوتاه به وقوع ميپيوندد كه طي آن فرايند توسعه را خود را ميپيمايد. شيعه شدن اين مردمان نيز مانند ديگـر پديدههاي اجتماعي و تاريخي، طي يك دوره زماني طولاني صورت گـرفته است.
افغانستان معاصر ( ۱۷۴۷م تا عصر حاضر)
اين دوران در واقع سرآغاز تشكيل سرزمين افغانستان به صورت رسمي و بين المللي و با نام مشخص افغانستان در جغرافياي ملل است.
احمد شاه درّاني
سال ۱۷۴۷ م در تاريخ سياسي جهان مقارن با موجوديت سياسي افغانستان با حكومتي كاملاً مستقل از امراي صفوي، ايراني و مغول هند است. اين جهش تاريخي توسط احمد شاه دراني و در سالهاي ۱۷۴۷ ـ ۱۷۷۲ م پايه گـذاري شد. البته قبل از آن، قيامي در سال ۱۷۰۹ م توسط ميرويسخان غلجائي انجام پذيرفت كه سراسر افغانستان جنوبي و حتي اصفهان را در سال ۱۷۲۲ م از اختيار صفويه بيرون آورد و انقراض سلسله صفوي را در پي داشت. آن قيام به دست نادر شاه افشار سركوب شد، ولي پس از مرگ او بار ديگـر افغانستان دچار كشمكشهاي دروني شد و آن جريانات منجر به ظهور چندين سلسله محلي گـشت. سرانجام در ۹ ژوئن ۱۷۴۷ م احمد شاه ابدالي با تأييد لوي جرگـه[۱۹]، به صفت اولين پادشاه افغانستان در قندهار بر تخت نشست. او پس از دريافت لقب درّ درّان، سلسله خود را از ابدالي به درّاني تغيير داد.
امپراتوري او نيز از بلخ و بدخشان تا درياي عمان و از سمنان[۲۰] تا كنارههاي رود گـنگ در هند گسترده بود.[۲۱] امپراتوري درّاني تا چندين دهه قدرت غالب منطقه به شمار ميآمد.
احمد شاه و شيعيان
معمولاً تشكيل و ايجاد دولت و حكومت، با تغييراتي مثبت در ساختار سياسي ـ اجتماعي كشور همراه است. ولي متأسفانه در خصوص تشكيل سرزمين افغانستان، از همان ابتدا معمار آن خشت اول را كج نهاد و بعد هم ديوار تا ثريا رفت كج. بلافاصله بعد از به قدرت رسيدن احمد شاه، ظلم و اجحاف او به شيعيان آغاز شد و در غصب و تملك اراضي حاصلخيز و قطع ارتباط آنان با مراكز علمي شيعه نمود يافت. البته تملك املاك و اراضي شيعيان به ويژه هزارهها در نواحي مختلف كشور از جمله قندهار، تاريخ طولاني و غمباري ـ همچون حيات خود تشيع ـ دارد كه از قرن هشتم هجري آغاز شد و در دوران حكمراني هوتكيان، با فتواي تكفيري كه ميرويس هوتكي ازبك از برخي علماي وهابي حجاز بر ضد شيعيان گـرفت، شدت بيشتري يافت. احمد شاه نيز بر روند ياد شده افزود و به آن شكل قانوني داد.[۲۲]
البته بار ديگـر غرور مذهبي شيعيان برانگـيخته شد و ابتدا درويش علي خان هزاره، شخصيت اول اقوام هزاره و ايماق غرب كشور، ايراد و خردهگـيري از اعمال درّانيها را آغاز نمود. وي پس از زنداني شدن در زمان تيمور شاه در سال ۱۱۸۵ ق اعدام شد و به شهادت رسيد.
از ديگـر قيامهاي شيعيان ميتوان به قيام عنايت اللّه خان دايكندي حاكم دايكندي (از مناطق ولايت ارزگـان) اشاره كرد. او در سال ۱۱۷۷ ق قيام خود را آغاز نمود و جمع كثيري از مردم دايكندي او را همراهي كردند و به شهادت مورخ درباري احمد شاه، چنان پايداري نمود كه گـوي تهور از رستم ربود و همراهان شيعي مذهب و هزاره وي نيز مردانه پيكار نمودند. سرانجام، عنايت الله خان مفقود الاثر شد و سپاهش شكست خورد.[۲۳]
تيمور شاه
پس از مرگ احمد شاه، پسر ارشد او تيمور شاه قدرت را در سالهاي ۱۷۷۲ ـ ۱۷۹۳ م به دست گـرفت و در اقدامي كاملاً سياسي براي جلب نظر اقوام غير پشتون اقداماتي انجام داد كه مهم ترين آن انتقال پايتخت از قندهار به كابل در سال ۱۷۷۵ م بود. او با اين اقدامات باعث رنجش سران اقوام پشتون گـرديد كه پس از مرگ او در ۱۸ مي ۱۷۹۳ م، تأثيرات خود را آشكار كرد و باعث نيم قرن هرج و مرج در كشور شد.
امير دوست محمد
اين وضع نابسامان تا سال ۱۸۳۶ م كه امير دوست محمد ( ۱۸۶۳ – ۱۸۱۹م) رسماً لقب اميرالمومنين را اختيار نمود، ادامه داشت. در همان زمان بود كه اولين مداخلات انگـليسيها در افغانستان آغاز شد. آنها توانستند با توطئههاي فراوان در سال ۱۸۳۹ م نوكر حلقه به گـوش خود، يعني شاه شجاع، را به سلطنت برسانند، ولي از آنجا كه مردم افغانستان هيچ گـاه از دخالت بيگـانگـان در امورشان خرسند نبودهاند، تاريخ، اولين جنگ افغان و انگـليس را در ۱۸۴۱ م بر صفحه خود ثبت نمود. در طي آن جنگ لشكر ۱۶۰۰۰ نفري بريتانيا كاملاً نابود شد.
در پنجم آوريل همان سال، شاه شجاع اعدام شد و امير دوست محمد خان دور دوم سلطنت خود را آغاز كرد. او با در پيش گـرفتن ديپلماسي جديد، كشور را از تجزيه نجات داد و ظرف مدت تقريباً ۱۰ سال به ايجاد مملكتي توفيق يافت كه مرزهاي آن كما بيش تا امروز باقي مانده است. امير دوست محمد در نهم ژوئن ۱۸۶۳ م در گذشت.
امير دوست محمد خان و شيعيان
امير دوست محمد خان در ادامه اجراي نقشههاي انگـليس در افغانستان كه ايجاد نفاق مذهبي، قومي و فرهنگـي بود، در صدد بر آمد تا شيعيان را كه در آن روزگـار به آگـاهي و تحرك اجتماعي مناسب رسيده بودند، متفرق سازد. از اين رو، وي شيعيان كابل را كه قزلباشها نمايندگـان آنان بودند، با دادن مناصب و وعده و وعيدهايي به دولت خود متمايل گـرداند و از وجود آنها براي سركوب شيعيان هزاره سوء استفاده نمود. ولي با همه نقشههاي شوم و خطرناكي كه بر ضد هزارههاي شيعه مذهب به اجرا در آورد، برخي شيعيان درباري، او را به عنوان چهرهاي غير متعصب و طرفدار تشيع تبليغ ميكردند. سوء استفاده از قزلباشها در سركوب ديگـر اقوام شيعي، در خاموش نمودن شمع وجود مير يزدان بخش بهسودي (۱۲۰۰ ـ ۱۲۴۸ ق) متجلي شد.
همان گونه كه گـذشت، انگـلستان در جنگ اول خود به سختي از افغانها شكست خورد و در اين ميان شيعيان نقش بسيار مهمي داشتند. ولي امير با همه فداكاري و شايستگـي كه شيعيان در صحنههاي گـوناگـون نشان داده بودند، به آنان بدبين و بدگـمان بود و ميدانست كه شيعيان كابل كه وسيله به قدرت رسيدنش را فراهم كرده بودند، ميتوانستند وسيله سقوطش نيز باشند. از اين رو، سياست براندازي سران روحاني و سرداران ملي شيعه[۲۴] را مد نظر قرار داد.
مير يزدان بخش بهسودي، يكي از سرداران ملي بود كه به تدريج در محدوده بهسود و دايزنگـي به شهرت رسيد. او رفع محروميت هزارهها و اتحاد داخلي و مشاركت عادلانه سياسيشان در امور كشور را در سر ميپروراند. وي مردي مذهبي، شجاع، دورانديش و شايسته احترام بود و در صدد برآمد كه با آگاهي دادن به مردم هزاره آنها را متحد سازد تا در مقابل افزونخواهيها، ناعدالتيها و حكومت انحصاري درّانيها بايستند. وي مي خواست از طريق احقاق حقوق شيعيان و آزادي مذهبي و فرهنگي آنان و دادن نگـرشي درست و صحيح به دولت و ساير اقوام درباره آنان، مانع ظلم مظاعف به شيعيان شود و اصلاحات اجتماعي و طرح نو سياسي را دراندازد. ولي امير كابل به او مهلت نداد و با خدعهاي معاويه گـونه يك جلد قرآن كريم مهمور شده را كه وثيقهاي مهم به شمار ميرفت، به عنوان امان نامه براي مير فرستاد، ولي بعد با عهد شكني و شيوهاي ناجوانمردانه وي را زنداني و سپس اعدام نمود. آخرين وصيت مير يزدان بخش بسيار قابل تأمل است: راه من اين است (شهادت)؛ آنان (همراهان) بايد راه مرا تعقيب نمايند.[۲۵]
امير شير على خان
پس از مرگ دوست محمد در ژوئن ۱۸۶۵ م، مير شير علي خان پس از يك دوره نزاع خانوادگي به سلطنت رسيد. در زمان پادشاهي او بود كه افغانستان تقريباً اولين بار با سيستم اداري حكومتي و نظم اجتماعي و انتظامي آشنا شد. اولين كابينه به معناي واقعي آن، در دوران سلطنت اين امير تشكيل شد. او نسبت به اسلاف و حتي بسياري از اخلافش از امتيازات و محسنات خاص برخوردار بوده است.
از اين لحاظ دوران حكومت وي منشأ خدمات اجتماعي و فرهنگـي مهمي به شمار ميآيد كه از آن جمله ميتوان به اين موارد اشاره نمود:
۱٫ ايجاد ارتش منظم
اين ارتش مركب از شصت هزار سرباز حقوق بگـير دولتي، با لباس فرم مخصوص به همراه آموزش ضمن خدمت بود.
۲٫ تأسيس روزنامه
انتشار هفته نامه شمس النهار در ذي الحجه ۱۲۹۰ ق و تأسيس نشريه كابل از جملة اين خدمات است.
۳٫ تشكيل دولت فراگير
وي براي نخستين بار در تاريخ معاصر افغانستان، دست به تشكيل دولت فراگير زد، زيرا در آن دولت اقوام گوناگون، اعم از پشتونها، هزارهها و تاجيكها حضور داشتند و مركب از پيروان مذهب تسنن و تشيع بود. نكته جالب اينكه براي اولين بار وزير جنگـ و وزير دربار هر دو شيعه بودند.
۴٫ خدمات ملي
ايجاد اداره پست و مخابرات، بيمارستان، هتل، راههاي مواصلاتي و …، از جملة اين فعاليتها شمرده ميشود.
۵٫ ترويج زبان پشتو
البته ذكر اين نكته هم لازم است كه در اين تصميمات و تغيير ديدگاه امير شير علي خان نميتوان نقش خورشيد شرق، سيد جمال الدين افغاني، را ناديده انگاشت، زيرا او خود يك دوره طولاني مشاور شاه بود؛ اگـر چه در نهايت با بروز اختلافاتي ميان او و امير مجبور به ترك افغانستان شد.
در اينجا لازم است از عالم فرزانهاي كه در زمان امان اللّه منشأ بركات فراواني بود يادي شود. ايشان كلب رضا، معروف به آخوند كلبي انگـوري، است كه به قول آيت اللّه صمدي از اولياء اللّه بود. وي از فضاي باز به دست آمده به بهترين نحو در راه احياي مذهب تشيع و زدودن خرافات و جعليات از دامن اسلام استفاده كرد و اقدام به تأسيس آموزشگاه و انجام كارهاي فرهنگـي عموماً در هزارهجات و خصوصاً جاغوري نمود.[۲۶]
نكته ديگـر درخور تأمل اين است كه ظاهراً امير شير علي خان هيچ اقدامي جهت استرداد اراضي و املاك عمومي و خصوصي شيعيان كه در دوران گـذشته مرسوم شده بود، انجام نداد.
در سالهاي پاياني حكومت امير شير علي خان، دو ابرقدرت روس و انگـليس بازي خطرناك ديگـري را به راه انداختند. روسها با فرستادن نمايندگـان ويژه در سال ۱۸۷۵ م درصدد گـرفتن امتيازاتي بودند. انگـليسها نيز كه منافع خود را در خطر ديدند، در نوامبر ۱۸۷۸ م لشكر بيست هزار نفري خود را وارد افغانستان نمودند. امير از پايتخت گريخت و پسرش محمد يعقوب بر تخت نشست و با فشار انگـليسها پيمان خفت بار گندمك را امضا نمود كه در طي آن بسياري از مناطقي كه اكنون در پاكستان قرار دارد به انگليسيها واگذار شد. در سوم سپتامبر سال بعد (۱۸۷۹ م) نماينده انگلستان (سرلوئي كاوانياي) به دست افغانها كشته شد. پس از آن، بار ديگر ژنرال رابرتس در دوازده اكتبر (حدوداً چهل روز بعد از آن واقعه) كابل را اشغال نمود. سپس محمد يعقوب را بر كنار كرد و در ۲۲ ژوئيه ۱۸۸۰ م عبدالرحمان خان (۱۸۴۴ ـ ۱۱۹۰ م) را بر تخت سلطنت نشاند.
عبدالرحمان خان
عبدالرحمان كه برادر زاده امير شير علي خان است، در طول جنگهاي قدرت ميان پدر و عمويش فعالانه شركت كرد. پس از شكست پدرش او به روسيه گـريخت و به سمرقند پناهنده شد و با مساعدت و مستمري روسها دو سال در آنجا زندگـي كرد. عبدالرحمان در فوريه ۱۸۸۰ م به افغانستان بازگـشت و با گـردآوري نيرو در بلخ، رقيب خود، ايوب خان[۲۷] (سردار ملي افغانستان)، را از صحنه بيرون كرد. [۲۸]
عبدالرحمان خان و شيعيان
در عصر امير شير علي خان، شيعيان افغانستان اندك نسيم دلنواز آزادي را استشمام كرده بودند و با افتخار تمام نيز در نبرد ميوند شركت داشتند. با روي كار آمدن عبدالرحمان، اين حاكم بي رحم، و اعمال ناشايست او، دوران تاريك و ظلماني ديگري آغاز شد كه منجر به قيام و از سوي ديگر سركوب سراسري شيعيان شد. مردم شيعه هزاره كه تا آن زمان با همه محروميت و مظلوميت تاريخي در درههاي هزارهجات درشئون مختلف به ويژه مسائل مذهبي و فرهنگـي خويش مستقل و آزاد زندگـي ميكردند، به ناگـاه ديدند كه در چنگـال حكومت فاشيست و وابستهاي گـرفتار آمدهاند كه تنها سرمايه باقي مانده آن يعني مقدسات مذهبي را به صورت آشكار به چالش فرا ميخواند و مذهب تسنن و فقه حنفي را با اجبار تمام جايگزين مذهب اهل بيت (ع) ميكند. فرهنگ مينويسد:
مردمان هزاره به علت انتساب به مذهب شيعه از اكثريت مردم افغانستان كه سني مذهباند تفريق ميشوند. تا عصر امير عبدالرحمان اينها در انزوا از ساير مردم به طور نيمه مستقل زندگـي ميكردند … هزارهها از تقاضاي ماليات زمين و ساير عوارض شاكي شدند؛ اما مهمتر از آن موضوع قضا بود كه توسط قضات دولتي براساس فقه حنفي اجرا ميشد، در حالي كه هزارهها چنان كه ديديم شيعه مذهب و تابع فقه جعفري ميباشند و تطبيق فقه حنفي را تعرض بر مذهب و اعتقاد خود ميشمردند … (بنابراين) عالمان ديني شيعه تبليغات عليه آن را آغاز كردند.[۲۹]
مردم شيعه در آغاز، مخالفت خود را با سياستهاي عبدالرحمان، به ويژه در حيطه مذهب، با ارسال مراسلات و طرح شكايات و اعزام نمايندگـان ابراز داشتند. اما عبدالرحمان به جاي رسيدگـي به شكايات و جست و جوي حقايق و اعزام مأموران لايق و شايسته، سردار عبدالقدوس را مأمور رسيدگـي نمود؛ مأموري كه به عناد و خصومت او به جماعت شيعه مذهب اطمينان كامل داشت. همين عبدالقدوس خان بود كه به دستور عبدالرحمان خان، سردار ملي ايوب خان را از افغانستان فراري داد.
عبدالرحمان تا سال ۱۸۹۲ م عملاً تمام هزارهجات را بدون برخورد با مقاومت جدي تحت اختيار درآورد. هزارهها مالياتهاي تحميل شده را قبول كردند و مردان خود را براي سربازي به كابل فرستادند. اما ثابت شد عبدالرحمان اينها را كافي نميداند. او همچنان هزارهها را بزرگترين تهديد تلقي ميكرد؛ از همين رو، تصميم داشت آنها را كاملاً از بين ببرد و به عنوان يك نيرو از افغانستان محو كند. براي اين، ابتدا ميرها و رهبران مذهبي شيعيان را به كابل فراخواند. سپس آنها را يا زنداني يا تبعيد يا اعدام نمود و به جاي آنها حاكمان و فرماندهان پشتون را همراه با گـروههاي سربازان سني مذهب به هزارهجات فرستاد كه آنها و فرماندهان پشتونشان كاري كردند كه قلم از بيان آن شرم دارد. آن سفاكان جاهل به هرجا كه حمله ميكردند، صدها تن، اعم از زن و كودك، را به قتل ميرساندند و بقيه جمعيت كاملاً خلع سلاح ميشد و اين چه بسا با تاراج، تخريب و تجاوز همراه بود.[۳۰]
شيعيان آزاده مرگ را صد بار بهتر از اين بي آبروييها ميدانستند، در يكي از اين حملات پشتونهاي كوچي (كوچ نشين) به خانه يك پهلوان هزاره و انجام جنايت، طاقت از كف نهادند و ۳۳ سرباز امير را در جا كشتند. به اين ترتيب، جرقه قيام زده شد.
قيامهاي عمده شيعيان از آوريل ۱۸۹۲ م (فروردين ۱۲۷۱ ش) از منطقه پالان آغاز شد و به دنبال آن، شيعيان ارزگـان سلاح به دست به قيام پيوستند. عامل ديگر در گسترش سريع قيام، پيوستن يكي از رهبران عمده هزاره (محمد عظيم بيك ـ امير دايزنگي) به قيام بود. او با تشكيل نشست عمومي سران هزاره، موسوم به جرگه اوقول، رسماً جنگ هزارهها با عبدالرحمان را اعلام كرد؛ كه مرام آن ساقط كردن امير كابل بود.
امير ابتدا قيام را جدي نگـرفت، ولي پس از شكستهاي مكرر عبدالقدوس خان و ژنرال شيرمحمد خان، از وسعت و دامنه قيام آگـاه شد. وي ابتدا از ترس جان خود جايگـاه خود را از كابل به پغمان منتقل كرد و سپس در يك اقدام نسنجيده بزرگترين اشتباه تاريخ افغانستان را انجام داد؛ اشتباهي كه تاكنون لكه سياه آن از اين مرز و بوم پاك نگـرديده است. آن اشتباه اين بود كه به سركوب انقلابيون شيعه و هزاره صبغه مذهبي داد؛ به اين نحو كه از چند تن از علماي درباري و متعصب سني مذهب، حكم مهدور الدم و كافر بودن شيعيان (هزارهها) را گـرفت و ضربهاي مهلك و جبرانناپذير بر پيكر وحدت ملي افغانستان وارد كرد.
به دليل زمينه سازي فراوان جاسوسان و وابستگـان انگـليس در كشور و جهل و ناداني مردم ـ كه عبدالرحمان مروج آن بود ـ اين فتواي سخيف مؤثر افتاد و تمام حكومت و اقوام پشتون، يعني هشت ميليون سني، متفق و يكدست شدند كه يك ميليون شيعه را از صفحه روزگار محو كنند.[۳۱]
جنگ، قيام، شورش، خونريزي، كشتار، تجاوز، قتل، غارت، پيروزي، شكست، ظلم، جور، جفا، خفقان، و مظلوميت، غريبي و بي پناهي شيعيان به مدت سه سال طول كشيد.
چه بسيار جوانان رشيد، ريش سفيدان مؤمن، اطفال بي گـناه كه در اين جنگ خانمانسوز جان خود را از دست دادند و چه بسيار زنان و دختران و مردان جوان كه به كنيزي و آوارگي و بردگي گرفتار شدند.
آقاي محمد صديق فرهنگ دراين باره مينويسد:
جنگ براي سه سال با نهايت شدت دوام كرد. امير كه توسط ملايان، احساس مذهبي سني (ها) را به درجه غليان رسانده بود، بزرگترين قواي مختلط (تركيبي) نظامي و قومي (مردمي) را از پنج سمت: كابل، غزني، قندهار، هرات و مزار شريف به داخل هزارهجات سوق داد ….
در اين مدت سه سال و سه ماه، بسياري از مساجد، تكايا، حسينيهها و مدارس علميه شيعه منهدم شد و حدود دو سوم جمعيت هزارهها يا به شهادت رسيدند يا به كويته (پاكستان) و مشهد (ايران) مهاجرت كردند. يك سوم باقي مانده هم به دليل محاصره شديد اقتصادي و نظامي هزارهجات، شيوع امراض واگـير، پراكندگـي مناطق شيعه نشين و فقدان راههاي مواصلاتي، قحطي و گـرسنگـي و عوامل ديگـر، تاب مقاومت را از دست دادند و با دولت وارد مذاكره شدند بدين ترتيب، قيام در اوت ۱۸۹۳ م پس از مذاكرات بين عبدالرحمان و رهبران هزاره به پايان رسيد.
اما اين خان بعد از مصالحه نيز به رفتارهاي غير انساني خود ادامه داد وبا وضع مالياتهاي سنگـين، اجراي قانون بردهداري، جايگـزين كردن عشاير پشتون در زمينهاي كشاورزي هزارهها، دستگـيري و اعدامهاي خود سرانه، جامعه شيعي افغانستان را به انحطاط و سرنگـوني سوق داد.
امير سرانجام پس از ۲۱ سال ظلم و جفا بر مردم مظلوم افغانستان، در سال ۱۹۰۱ م با مرگش كشور را از وجود خود آسوده كرد.
حبيب اللّه
بعد از عبدالرحمان فرزندش حبيب اللّه همان سياستهاي پدر را با اندك تخفيف ادامه داد. اما باز هم به هر ترتيب آزار و اذيت شيعيان ادامه پيدا كرد. آنان همچنان مجبور به تقيه بودند، زيرا در غير اين صورت، جان، مال و ناموسشان به خطر ميافتاد.
در دوران اين امير اقبالي خاص به تاريخ نگـاري پيدا شد و در همين عرصه ملا فيض محمد كاتب هزاره كه دانشمندي فيلسوف، شاعري توانا، نويسندهاي زبردست، سياستمداري آگـاه و هنرمندي باذوق بود، به دليل مهارت در انواع خوشنويسي به دربار حبيب الله راه يافت و به عنوان مورخ رسمي كشور تعيين شد. وي از اين فرصت بدست آمده استفاده كرد و بسياري از ناگـفتهها و حقايق را در كتب خويش از جمله سراج التواريخ به آيندگـان عرضه داشت.
امير حبيب الله هم سرانجام در نوزدهم فوريه ۱۹۱۹ م با شليك گـلوله فرد ناشناسي در بستر خواب كشته شد.
امان الله
بعد از او امان الله به سلطنت رسيد. شاه جديد راه و روش ديگـري در پيش گـرفت. در همين دوره بود (دهه ۱۹۲۰ م) كه به طور موقت حقوق خاصي براي هزارهها در نظر گـرفته شد. علاوه بر اين، استقلال رسمي افغانستان عملاً از همان سال (۱۹۱۹ م آغاز زمامداري او) در تاريخ بين الملل ثبت شده است. امان الله در آن سال به طور علني اعلام نمود كه افغانستان در مناسبات داخلي و خارجي كاملاً مستقل است. دولت بريتانيا از شناسايي استقلال افغانستان سرباز زد و امير امان الله هم عليه بريتانيا اعلام جهاد كرد و به اين ترتيب سومين جنگ افغان ـ انگـليس در چند جبهه در نقاط مرزي آغاز شد. اين نبردها به جنگ استقلال نيز معروف است.
بعد از جنگ و گريزهاي فراوان، بالاخره دولت انگليس با امضاي پيمان راولپندي در ۱۸ اوت ۱۹۱۹ م استقلال افغانستان را به رسميت شناخت. نخستين قانون اساسي كشور دربيستم فروردين ۱۳۰۲ ش در۷۲ مادّه تصويب گـرديد. اكنون اميد ميرفت كه كشور گـامي بلند به سوي ترقي و پيشرفت بردارد. عرصه مطبوعات هم جاي خود را با اين عناوين در ميان مردم باز كردند: امان افغان(هرات) ـ طلوع افغان(قندهار) ـ ستاره افغان(جبل السراج) ـ بيدار(مزار شريف) ـ اتحاد مشرقي(جلال آباد) ـ و روزنامه انيس در كابل ( ۱۳۰۶ش).
امان الله اصلاحاتي به سبك غربي انجام داد كه همگـام با مشي و روش رضا شاه و آتاتورك بود و با همان سبك و سياق و با تأكيد بر ناسيوناليزم پشتون در مقابل ناسيوناليزم ترك و ناسيوناليزم ايراني، كشور را در بحران زباني و ادبياتي درگـير ساخت. اين رويه در نهايت با اثبات ناتواني اين زبان (پشتو) در ايفاي نقش ميانجي براي اقوام افغانستان، كنار گـذاشته شد.
امان الله در سفري هفت ماهه به اروپا، هند، مصر، روسيه، تركيه و ايران، با فرهنگ و تمدن غرب و اصلاحات در ايران و تركيه آشنا شد. كه ثمره آن تقليد نسنجيده و عجولانه از فرهنگ غرب در افغانستان، چون كشف حجاب، اجبار به پوشش اروپايي، تحصيل دختران و اعزام آنها به خارج، تغيير تعطيلي روز جمع هجري منع تعدد زوجات بود. اين اقدامات شاه باعث شورش سراسري شد كه به واسطه آن فردي از قوم تاجيك به نام حبيب اللّه و معروف به بچه سقا قدرت را در ژانويه ۱۹۲۹ م دست گـرفت.
سركوب همه جانبه شيعيان
از روي كار آمدن بچه سقا تا كودتاي كمونيستي تَرَكي[۳۲]
ما در حد فاصل سالهاي ۱۹۲۹ تا ۱۹۷۸ م شاهد رويهاي ثابت و با اندك شدت و ضعف درباره شيعيان افغانستان هستيم. سركوب هزارهها در اين دوره بي سابقه و منحصر به فرد بوده است. در سراسر اين دوره، هزارهها به صورت اسيراني در دست پشتونها زندگـي ميكردند، تحقير و ارعاب شيعيان آشكارا اعمال ميشد و در عمل كليه حقوق و حمايتهاي قانوني از آنان سلب شده بود. به عنوان مثال، طي دوران نخست وزيري شاه محمود يكي از عموهاي ظاهر شاه (۱۹۴۶ ـ ۱۹۵۰)، طي نزاعي كه بين عشاير پشتون و هزارهها رخ داده بود، يك شيعه كشته شد و پاي يك شتر كوچيها (عشاير پشتون) زخم برداشت. حكم دادگـاه از اين قرار بود: ديه مرد هزاره ششصد افغاني[۳۳] و جبران خسارت پاي شتر۳۷۰۰ افغاني يعني شش برابر ديه مقتول؛ در حالي كه ديه قتل در شرع معادل صد شتر است. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.
آري توهين، تحقير و رفتار ظالمانه با هزارهها به يك هنجار عادي بدل شد. و حتي كلمه هزاره به مرور زمان در ذهنيت عموم بار منفي پيدا كرده بود. تا دهه ۱۹۷۰ م روحانيون سني كشتن شيعيان را يكي از راههاي مسلم و مقدس براي كسب رضاي خداوند و رفتن به بهشت اعلام ميكردند. اين امر منجر به واقعهاي شد كه كابل را تكان داد:
شخصي به نام لطيف گـل به جرم كشتن چهل نفر هزاره دستگـير شد. وي پس از دستگـيري در اعترافاتش گـفت كه چند تن از ملاها اين قتلها را مباح خوانده و به او گـفته بودند با كشتن هر شيعه يكي از گـناهانش بخشيده ميشود.
مثال بالا توصيفي از وضعيت شيعيان در شهرهاست. در عين حال، زندگـي در خود هزارهجات با فقدان جاده، مدرسه، درمانگـاه و ديگـر تسهيلات اوليه آسانتر از اين نبود. محروميت از خدمات عمومي، بيكاري و ماليات، جنبههاي ديگـر از زندگـي شهرياند كه بايد مورد توجه قرار گـيرند.
خلاصه مطلب اينكه ما در اين دوران تقريباً پنجاه ساله شاهد به انزوا كشيدن سياسي ـ اقتصادي و فرهنگـي شيعيان هستيم؛ ظلم و اجحافي كه نمونه قابل قياس آن را فقط در قرون وسطاي اروپا ميتوان يافت و بس.
به عنوان نمونه گـوشههايي از گـزارشها و نوشتههاي محققان را در اينجا ميآوريم:
در خشكسالي ۱۹۷۰ م احتمالاً پنجاه تا صد هزار نفر در هزاره جات از گرسنگي از بين رفتهاند. جدا نمودن هزارهجات از يكديگر و پيوستن آن به شش استان همجوار براي تمركز زدايي شيعيان[۳۴]، مرگ و مير ۵۶ درصدي مادران و كودكان و فقر فرهنگي از اين نمونههاست در تمام ساحه هزارهجات مطبوعاتي به نام جريده و روزنامه و ديگر وسايل تنوير و تبليغ مترقي و مدني هيچ چيزي وجود ندارد و مردم را به فقر وحشتناك فرهنگي دچار ساختهاند. از مكتب و شفاخانه (بيمارستان) و دواخانه نامي وجود ندارد.[۳۵]
البته با وجود نبود مؤسسات آموزشي به سبك جديد، شيعيان در حوزههاي ديني سنتي به پيشرفتهاي بسيار عالي دست پيدا كردند و استادان بزرگـواري همچون مدرس افغاني، اسماعيل مبلغ، سرور واعظ و آيت الله العظمي محقق را به جامعه شيعي جهان تقديم نمودند.
شيعيان در دهه ۱۹۸۰ م
با به قدرت رسيدن جناح پرچم حزب دموكراتيك خلق افغانستان (حزب حاكم دوران كمونيستي)، وضعيت سابق و نگـاه و ديد جامعه تا حدي تغيير كرد. به عنوان مثال، براي اولين بار طي ۲۵۰ سال گذشته افرادي از شيعيان توانستند به پستهاي نخست وزيري، معاون نخست وزيري و وزارت و ديگر پستهاي حكومتي تكيه زنند. به طور كلي، رژيم كمونيستي به دليل مخالفت مبنايي حزب حاكم با دسته بنديهاي مبتني بر قبيله، زبان و مذهب، برخوردهاي بسيار عادلانهتري با هزارهها داشت. مهمترين نمونه بهبود در وضعيت هزارهها، شناسايي رسمي آنان به عنوان يك قوم با همان حقوق ديگر اقوام افغانستاني بود. همچنين حضور هزارهها در نهادهاي مختلف ديگر از دانشگاه گرفته تا ارتش، كاملاً قابل توجه است. اگر برخورداري جامعه شيعه از اين فرصتها چند سال ديگر ادامه ميداشت، زمينهاي مساعد براي رشد و تحول اجتماعي آنان به وجود ميآمد.
تغييرات ذكر شده براي هزاره هايي كه در شهرها سكونت داشتند بسيار خوشايند بود، اما هزارههاي نواحي روستايي و غير شهري موضع ديگـري داشتند. آنان اين اصلاحات را رد كردند و سعي داشتند با استفاده از فروپاشي نظام سابق و بي ثباتي رژيم گـذشته به جايگـاه بهتري در جامعه افغانستان دست يابند. البته آن تغييرات براي افراد آشنا به جامعه شيعي و هزاره به مثابه يك انقلاب اجتماعي محسوب ميشد كه نگـرش، ارزشها و پيمانهاي اجتماعي حاكم را با هنجارهاي جديد عوض كرد.
با وجود اين، اين امور پيش درآمد مهمي براي پيدايش تحولات گستردهتر به شمار ميآيند. تغييرات پيش آمده در كابل ازبالا به پايين بود، اما درهزارهجات اين تحولات در سطوح پايين اتفاق افتاد و بعد به سمت بالا حركت كرد و اين اساس پايدارتري براي پيشرفتها و تحولات بنيادي ماندگار فراهم آورد.
جنبش مقاومت شيعيان ۱۹۷۸ـ ۱۹۹۰ م
اين جنبش شامل دو مرحله است.[۳۶]
۱٫ مرحله اول ( ۱۹۷۸ـ۱۹۸۲ م)
اين حركت يكي از بهترين نمونههاي جنبش مقاومت مردمي در دنيا به شمار ميآيد در طي اين خيزش تمام هزارهجات در سراسر هندوكش به جز شهر باميان آزاد شد و تمام آن زير كنترل و هدايت شوراي اتفاق به رهبري آيت الله سيد علي بهشتي قرار داشت. دليل اين موفقيت سريع، سازماندهي، وحدت عمل و اعتقاد به يك هدف روشن بود.
۲٫ مرحله دوم (۱۹۸۳ ـ ۱۹۹۰ م)
اين مرحله، دوره جنگهاي شديد داخلي در هزارهجات است كه دليل عمده اين جنگها ظهور گروههاي متعدد از نظر فكري و وابستگي است كه به سه دسته تقسيم ميشوند:
۱٫ گروههايي كه از نظر عقيدتي و سياسي با نظام جمهوري اسلامي ايران همسو بودند و تحولات جمهوري اسلامي ايران بر آنان تأثير مستقيم داشت و ايران از ايشان حمايت ميكرد. البته نفر مسئول در اين زمينه در آن سالها مهدي هاشمي معدوم بود. (سالهاي ابتدايي پيروزي انقلاب اسلامي)
۲٫ گروههايي كه از دهه ۱۹۶۰م در افغانستان فعال بودند و توسط غير روحانيها رهبري ميشدند و از تز اسلام منهاي روحانيت طرفداري ميكردند. از مشهورترين اين گروهها سازمان مجاهدين، كانون مهاجر و انجمن دانشجويان مسلمان را ميتوان نام برد.
۳٫ گروههايي كه با سياستهاي جمهوري اسلامي ايران همسو نبودند و در نتيجه وزارت خارجه و نهادهاي ايران از اين احزاب حمايت شاياني نمينمودند. نمونه اين گروهها حزب حركت اسلامي به رهبري آيت اللّه محسني است. (اوج اين اصطكاكها در سال ۱۳۶۸ رخ داد.)
اين افزايش ناگهاني در تعداد گروههاي سياسي، انعكاس و پيامد آشكار قريب يك قرن سركوب و انزواي سياسي به شمار ميرفت. اما بر خلاف سالهاي آغازين دهه هشتاد ميلادي، نيمه دوم آن شاهد انحلال گروهها و تشكيل ائتلافهاي جديد بود. تمركز بحثهاي سياسي در گروههاي شيعه و هزاره طي اين دوره بر نياز به ايجاد يك جبهه واحد قرار گرفت كه عمدهترين دلايل مهم آن را ميتوان:
طرد تدريجي عمومي مردم و خود آگاهي گـروهها به عدم كارايي خود ذكر كرد.
همين تعدد گروهها اين خطر را داشت كه در دوران گذر و انتقال قدرت هيچ سهمي به شيعيان تعلق نگيرد، همچنان كه در دو كابينه موقت در سالهاي ۸۸ و ۸۹ م هيچ وزارتي به شيعيان داده نشد. نخستين ائتلاف جدي احزاب شيعه در ۱۹۸۷ م توسط هشت گروه شيعي مستقر در ايران تحت نام شوراي ائتلاف اسلامي افغانستان شكل گـرفت. اساسنامه ائتلاف بر مشروعيت ولايت فقيه تحت رهبري امام خميني (ره) تأكيد داشت، اين ائتلاف به دلايلي چندان دوام نياورد، ولي ظرف مدت دو سال حزب وحدت اسلامي افغانستان مستقيماً از آن سربلند كرد. اما اين توده برخلاف ائتلاف قبلي هم از لحاظ مديريت و هم اهداف كاملا افغانستاني بود و توسط يك شيعه در داخل افغانستان رهبري ميشد.
شيعيان در دهه ۱۹۹۰ م
تحولات شيعيان طي دهه ۱۹۹۰م، هم از نظر گستردگي و هم از جهت ساختاري قابل توجه است. شيعيان به دليل حضور فعالانه در دهه هشتاد ميلادي به آگاهيهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي فراواني دست يافتند. اين بيداري به نوبه خود، خواستها و ديدگـاههاي مردم را در مورد هويت شيعي، خود مختاري و عدالت اجتماعي عميقتر نمود؛ به نحوي كه مشاركت و سهمگـيري در حيات سياسي جايگـزين اختلافات در دل شيعيان شد. علت اصلي اين امر گرد آمدن اكثر شيعيان تحت رهبري رهبر واحد (شهيد مزاري) و حزب واحد (حزب وحدت) بوده است. بي ترديد ميتوان گـفت كه بيست سال گـذشته اهميتي استثنايي در كل تاريخ هزارهها داشته است و نيمه اول دهه نود ميلادي مهمترين آن محسوب ميشود. اين دهه نيز خود به دو مرحله تقسيم ميشود.
با تشكيل حزب وحدت اسلامي در ۱۹۸۹ م شاهد حصول وحدت و همبستگي كم نظيري ميان جامعه شيعه افغانستان در نيمه نخست دهه نود هستيم. هدف اوليه اين وحدت هم برخلاف مرام و اهداف كوتاه مدت و زودرس گـذشته تأمين عدالت اجتماعي و مشاركت سياسي در سياستهاي ملي بود:
ما … سه چيز در اين مملكت در آينده ميخواهيم: يك رسميت مذهب ما (شيعه) و ديگـر اينكه تشكيلات گـذشته ظالمانه بوده و بايد تغيير كند. سوم اينكه شيعه در تصميمگـيري شريك باشد.[۳۷]
در اين ايام اميد و اعتماد جاي سركوب و ترس را گرفته بود و انقلاب اسلامي ايران كه يك انقلاب اسلامي و شيعي بود، منبع الهام و اعتماد به نفس محسوب ميشد. ديگر دوران گذر كامل شده بود و جمعيت شيعه از حالت تقيه به اعلان موجوديت و فعاليت اجتماعي روي آورد.
از نظر فرهنگي بسياري از جوانان شيعه در سالهاي مهاجرت به دانشگاههاي ايران، آذربايجان، تركيه و اروپا سرازير شدند كه نويد بخش آيندهاي درخشان براي جامعه شيعه است. از نظر مذهبي هم شخصيتهاي بزرگي چون آيتالله فياض در نجف و آيتالله محسني و آيت اللّه قربانعلي محقق، به مقام مرجعيت رسيدند. و جامعه به سوي تحولي بنيادي حركت كرد.
در اين دوران تمام هزارهجات و مناطق مهمي در شمال و شمال شرقي افغانستان و كابل در اختيار حزب وحدت قرار داشت و نبض تپنده آن در غرب كابل (محلات شيعه نشين) بود. با اين حال، حكومت موقت در پيشاور و توسط گروههاي مجاهدين مستقر در آنجا به رهبري سياف، شخصيتي مشهور به وهابيگري و طرفدار عربستان، ريخته شد. از آنجا كه طراح آن شخصي، معلوم الحال بود، هيچ نقشي براي شيعيان در دولت در نظر گـرفته نشد. در پي اتخاذ چنين موضعي در سطح سياسي، بار ديگر شيعيان براي احقاق حق خود يك تنه در مقابل متحدان حكومت وقت شامل بيش از هشت گـروه سني مجبور به جنگ شدند. اين زد و خوردها موازي با درگيريهاي حكمتيار و رباني، كابل را تبديل به ويرانهاي نمود.
مقاومت كابل از ماه مه ۱۹۹۲ م ( ثور / ارديبهشت ۱۳۷۱ ش) آغاز شد و تا مارس ۱۹۹۵ م (حوت / اسفند ۱۳۷۴ ش) ادامه يافت؛ مقاومتي كه بيشباهت به قيامهاي دهه ۱۸۸۰ م در مقابل عبدالرحمان نبود. در هر دو مورد، اختلافات شيعه و سني به عنوان ابزاري در جهت سركوب هزارهها مورد استفاده قرار گرفت.
متأسفانه ما در طول دهه نود بار ديگـر شاهد كشتار قتل عام گـسترده شيعيان هستيم. كشتار اول به وسيله تاجيكها در يازده فوريه ۱۹۹۳ م (دلو / بهمن ۱۳۷۱ ش) و مورد ديگـر در هفده اسد (مرداد) ۱۳۷۷ ش به وسيله پشتونهاي تحت رهبري ملا عمر در مزار شريف (طالبان) انجام گرفت. واقعه اول كه به فاجعه افشار معروف است در ساعت يك و نيمه شب با حمله نيروهاي سياف از سه جهت به ناحيه غرب كابل (منطقه شيعه نشين كابل) اتفاق افتاد. آنان تا ۲۴ ساعت به قتل، كشتار، تجاوز و آتش زدن خانههاي شيعيان پرداختند و حدود هفتصد نفر را به قتل رساندند. يك سال بعد كه حزب وحدت اين ناحيه را باز پس گرفت، چند گور دسته جمعي در محل كشف نمود.[۳۸] البته اين حادثه نياز به تحقيق و پژوهشي عميق دارد تا لايههاي پنهان آن ـ مانند نقش رهبري حزب وحدت ـ آشكار گردد.
پس از اين قتل عام، مناسبات هزارهها با اقوام ديگر تغيير كرد، زيرا ايشان دشمن جديدي به نام تاجيكها در نزديك خود پيدا كرده بودند. مقاومت براي رسيدن به حقوق حقه خود، همچنان تا مارس ۱۹۹۵ م (حوت / اسفند ۱۳۷۲ ش) و سقوط غرب كابل ادامه داشت.
به دنبال پيشروي گـروه ناشناخته طالبان در آن ايام و نزديك شدن آنان به كابل، حزب وحدت در محاصره نيروهاي طالبان در آمد. رهبري حزب در اين شرايط، در يك تصميمگيري بسيار مشكل و پيچيده، به صلح با طالبان گردن نهاد و نيروهاي طالبان وارد غرب كابل شدند. ولي از آنجا كه ماهيت انسانها به مرور زمان شناخته ميشود، در اينجا چهره ضد شيعي طالبان رخ نمود و در يك اقدام غير انساني عبدالعلي مزاري، رهبر حزب وحدت و همراهانش را زير شكنجه به شهادت رساندند و نيروهايش را خلع سلاح كردند. از سوي ديگر، نيروهاي حكومتي هم از فرصت استفاده كردند و بدون كمترين درگيري، مقاومت غرب كابل را كه به تدريج بدل به حماسهاي ديگـر ميشد، درهم شكستند. اين سقوط اثر عميقي بر جامعه شيعي داشت و از سوي ديگـر، از آشكار شدن چهره جديدي در بازي سياسي افغانستان حكايت ميكرد و آن چهره جز طالبان نبود.[۳۹]
وضعيت شيعيان بعد از سقوط حكومت طالبان
واقعة يازدهم سپتامبر نقطة عطفي در سياستهاي فرامنطقهاي آمريكا محسوب ميشود. بعد از اين حادثه است كه آمريكا از حمايت طالبان دست برداشته و به آرامي و در طي يك فرايند يكساله به حذف اين گروه از صحنة سياسي افغانستان متمايل ميشود كه با تصرف كابل توسط مجاهدين ـ كه در آن زمان به نيروهاي ائتلاف شمال معروف بودند ـ پايان حكومت طالبان رقم ميخورد. (۲۰۰۱ م)
بعد از حكومت طالبان و روي كار آمدن دولت موقت به رياست آقاي كرزي و باز شدن فضاي فعاليتهاي سياسي ـ فرهنگي در كشور، ما شاهد درخشش نيروهاي فكري ـ فرهنگي شيعه در بسياري از زمينهها هستيم. بطوريكه اين حضور هم اكنون در ساختار سياسي ـ اجتماعي افغانستان بسيار پررنگ شده است.
حضور اقشار مختلف فرهنگي و جهادي در پستهاي مهم وزارت، معاونت وزارت و در كادر مديريتي دولت چشمگير ميباشد.
در قانون اساسي مصوب بهمن ۱۳۸۲ نيز به شيعيان اجازه داده شده تا در امور شرعي و قضائي خود بنابر مذهب خود عمل نمايند. كه با اين اقدام گامي بزرگ در جهت نيل به مدنيت و احترام به حقوق اقليتها برداشته شده است.
به زودي افغانستان شاهد برگزاري انتخابات سراسري رياست جمهوري است كه براي اولين بار در تاريخ افغانستان در كنار ديگر نامزدهاي انتخاباتي فردي شيعي نيز كانديد اين پست شده است. تمامي اين نشانهها حاكي از آن است كه افغانستان وارد مرحلهاي جديد از حيات سياسي ـ اجتماعي خود شده كه اين مساله به نوبة خود وظيفة مسئولاني كه مرتبط با امور افغانستان هستند را سنگينتر مينمايد.
از سوي ديگر با توجه به آغاز فرايند بازسازي ساختار سياسي ـ فرهنگي افغانستان و اهميت دادن مسئولان فرهنگي افغانستان به دانش آموختگان و فارغ التحصيلان افغانستاني مراكز علمي ـ آموزشي جمهوري اسلامي ايران، از مسئولان ذي ربط انتظار ميرود با برنامهريزي صحيح و منطقي از پتانسيل موجود استفاده نموده و بيش از پيش به تربيت نيروهاي متعهد و متخصص اهتمام ورزيده و ياريگر برادران خود در كشور دوست و همسايه جمهوري اسلامي افغانستان باشند.
همچنين در صورت بهرهبرداري از پروژة عظيم مدرسة علميه خاتم النبيين كابل ـ كه در حال ساخت ميباشد ـ يكي از بهترين مدارس علمية شيعي را شاهد هستيم و اين خود قدمي بزرگ در راه اعتلاي فرهنگي جامعه افغانستان عموماً و جامعة شيعي آن خصوصاً ميباشد.
اكنون پس از اين گذر تاريخي بر قضيه شيعيان در افغانستان، به ابعاد ديگر حضور و زندگي شيعيان در افغانستان ميپردازيم.
وضع اقتصادي شيعيان
كشور افغانستان جزو فقيرترين كشورهاي جهان محسوب ميشود كه علت عمده آن هم تداوم بيش از بيست سال جنگ داخلي و نبود امنيت و فرصتهاي اقتصادي است. اما از نظر اقتصاد داخلي هزارهجات (جايگاه اصلي شيعيان) فقيرترين ناحيه كشور است كه ميتوان براي آن دو دليل اصلي اقامه كرد:
۱٫ وضعيت جغرافيايي
هزارهجات به گـونهاي است كه به علت سرد و خشك و كوهستاني بودن، منطقه كشاورزي در آن بسيار است. از آنجا كه پايه اقتصاد افغانستان بر كشاورزي و دامداري استوار است، اين منطقه از هر جهت فقير است و وضع اقتصادي آن رونقي ندارد.
۲٫ سياستهاي غلط اقتصادي
از همان ابتداي تشكيل سرزمين افغانستان، اجحاف و ظلم همه جانبهاي به شيعيان و هزارهها مي شود و كارخانه، نيروگاه و هيچ گونه ممر اقتصادي ديگـر براي آنان وجود نداشت. در حالي كه در مناطق ديگر كه از اقوام حاكم نشين تشكيل يافته بودند، انواع امكانات و فرصتهاي شغلي براي آنها مهيا بود.[۴۰]
مناطق شيعه نشين (غير از مناطق مركزي هزاره جات)
شيعيان به غير از جايگاه اصلي خود در شهرهاي عمدهاي نظير كابل، هرات، قندهار، مزارشريف، بغلان و پلخمري نيز از جمعيت قابل توجهي برخوردارند.
شيعيان كابل
شيعيان در كابل به دو دسته عمده قومي تقسيم ميشوند. گروه اول قزلباشهايند كه از زمان تصرف كابل توسط نادرشاه افشار در همانجا ساكن شدند و در بعضي مقاطع نقش مهمي در جريانات تاريخي داشتند. قزلباشها عموماً به علت قرابت صوري و شكلي و ساختار اندامي خود با پشتونها كمتر مورد آزار و اذيت واقع ميشدند و حتي دربرهههايي از زمان، ناخواسته عليه هزارهها تحريك ميشدند يا از آنها عليه ديگر شيعيان استفاده ميشد.[۴۱]
گروه دوم هزارهاند كه تحت تأثير شرايط دشوار زندگـي در هزارهجات، سركوب مضاعف حكومتي و كمبود عمومي تسهيلات اوليه مانند بيمارستان و مدرسه، به كابل مهاجرت كردهاند؛ به گونهاي كه در هنگام فتح كابل در زمان مجاهدين، بيش از نيمي از جمعيت كابل (سه ميليون) متعلق به هزاره بود.[۴۲]
از نظر اقتصادي هم شيعيان توانستند خود را از سطح پايين به سطح متوسط جامعه ارتقا دهند. از نظر سياسي نيز در پي آزاديهاي بسيار اندك دهه ۱۹۶۰ م تعدادي كرسي نمايندگي و پست وزارت به شيعيان تعلق گرفت و بعد از كودتاي كمونيستها حتي به مقام نخست وزيري كشور هم دست پيدا كردند. در حوزه فرهنگـي شيعيان كابل با دشواريهاي فراوان توانستند چندين كرسي استادي دانشگـاه كابل را به دست آورند. افرادي چون دكتر سرابي (اقتصاد) محمد اسماعيل مبلغ (فلسفه و ادبيات) مهندس يعقوب لعلي (مهندسي) پروفسور حسنيار (زيستشناسي) و نطاقي (كشاورزي)، از آن جملهاند.
اولين نشريات شيعيان نيز با انتشار پيام وجدان به سردبيري عبدالرئوف تركمني و برهان به سردبيري علمشاهي در كابل پا گرفت.
همان گونه كه گذشت در سال ۱۹۹۲ م حدود سه ميليون شيعه در كابل حضور داشتند كه در صورت مساعد شدن شرايط ميتوانند نقش مهمي در ساختار دولت آينده و ادارات دولت داشته باشند.
شيعيان در هرات
حدود ۷۰ درصد ساكنان شهر هرات را شيعيان تشكيل ميدهند. طبق تقسيم بندي جديد شهر هرات، شش منطقه از هفت منطقه شهري آن شيعه نشين است. اين گروه از شيعيان اغلب وابسته به قوم تاجيكاند و در طبقات مختلف اجتماعي و اقتصادي شهر پراكندهاند.[۴۳]
اينان از نظر فرهنگي نيز سطح مناسبي دارند و به دليل نزديكي با مركز تشيع (ايران) كمتر مورد هجمه و آزار و اذيت ديگـر مذاهب قرار گـرفتهاند و همين قرابت سرزميني، آنها را از نظر مذهبي هم در سطح خوبي نگاه داشته است. ميتوان جامعه شيعي هرات را جزو جوامع متوسط افغانستان در نظر گـرفت.
شيعيان قندهار
از قديم الايام و قبل از كوچاندن اجباري هزاره از مناطق خود در دهه ۱۸۹۰ م شمال قندهار به كلي منطقه شيعه نشين محسوب ميشده است و تاكنون هم عده چشمگيري از شيعيان در آن مناطق سكونت دارند، ولي اغلب شيعيان پشتوناند. ايشان هم به نسبتِ هزارهها كمتر تحت تحقير و شكنجه قرار داشتند؛ البته به جز مواردي كه ما در تاريخ، شاهد زد و خوردهاي مذهبي آنها با سنيهاي منطقه در دوران جنگ اول افغانستان و انگـليس هستيم. علت اين امر نيز توطئه انگـليسيها براي نجات خود از قندهار بوده است.[۴۴]
به گفته شيخ حسن قندهاري در كتاب گـلزار قندهار، چاپ نجف، طايفهاي از سادات، يعني فرزندان سيد شير قلندر كه همگي شيعهاند، در قندهار سكونت دارند. شخصيت معروف سياسي ـ مذهبي شيعيان قندهاري آيتالله محسني، رهبر حزب حركت اسلامي است.
شيعيان در شمال
ناحيه تركستان افغانستان يا همان ساحه شمال، از مناطقي است كه به جرئت ميتوان گـفت حدود پنجاه درصد جمعيت آن، خصوصاً در استانهاي بلخ و جوزجان، متعلق به شيعيان است. البته حضور شيعيان در استان بلخ بسيار واضحتر است، زيرا بيشتر ساكنان مزارشريف و نواحي اطراف آن را شيعيان تشكيل ميدهند. در قيام خرداد ۱۳۷۶ ش بر ضد نيروهاي اشغالگـر طالبان نيز قيام از محله سيدآباد (يكي از محلات شيعه نشين شهر) آغاز شد و به ديگر نقاط شهر سرايت كرد. از شخصيتهاي معروف شمال ميتوان به شهيد مزاري اشاره كرد كه از منطقه چهار كنت مزار شريف است.
دو زيارتگاه معروف افغانستان نيز در شمال قرار دارد. يكي از آن دو روضه سخي، زيارتگاهي مشهور به مزار حضرت علي (ع) است كه در شهر مزار شريف قرار دارد و وجه تسميه شهر نيز همين نكته است. زيارتگاه دوم، مرقد شريف يحيي بن زيد در جوزجان است. در خصوص تاريخ بناي مزار شريف بايد گفت كه شمس الدين محمد نامي كه خود را به شيخ بايزيد بسطامي منتسب ميكرد، كتابي غير موثق را به سلطان حسين ميرزا نشان داده و گفته است كه آن كتاب در عهد سلطان سنجر تأليف گـرديده و طبق آن مزار اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (ع) بايد در قريه خواجه خيران بلخ بوده باشد. وقتي سلطان حسين عازم بلخ شد، قريه مذكور را مورد كاوش قرار داد و سنگ قبري با اين نوشته در آنجا پيدا نمود: هذا قبر اسدالله، اخ رسول الله، علي ولي الله تاريخ صحت وجود چنين قبري را كه متعلق به حضرت علي (ع) باشد تصديق نميكند، ولي به هر حال سلطان دستور داد تا بر فراز آن قبر، مقبرهاي بنا كنند و از سوي ديگـر موقوفاتي را هم براي آن وقف نمود. منطقه خواجه خيران از بركت اين امر هر روز آباد و آبادتر شد تا اينكه به يكي از چهار شهر مهم افغانستان به نام مزار شريف مبدل گـشت.[۴۵]
شيعيان بدخشان[۴۶]
براي افغانها هنگـام ذكر نامي از بدخشان و طالقان، هميشه فِرق و اقوامي چون اسماعيليه، تاجيكها، سنيهاي حنفي و مواردي اين چنين به ذهن ميآيد. اما بايد گـفت كه در آن نواحي، خصوصاً در ناحيه بدخشان، حداقل هزار و پانصد خانوار شيعه اثنا عشري به طور فعال و پويا به حيات مذهبي خود در كمال صلح و آرامش ادامه ميدهند.
در خصوص شيعيان اين منطقه متأسفانه بايد گفت كه از مستضعفترين اقليتهاي شيعه در دنياي حاضر به شمار ميروند، زيرا ساليان متمادي بحرانهاي رواني، مذهبي و اقتصادي بيشماري را بدون كمك ديگر مراكز تشيع پشت سرنهادهاند و با وجود آن همه خفقان و نبود امكانات تبليغي و ترويجي، به حيات مذهبي خود ادامه دادهاند.
در خصوص ورود مذهب اماميه اثنا عشري به اين سامان، قول متقن و محكمي موجود نيست. ولي اولين نامي كه از شيعيان بدخشاني در تاريخ ميبينيم به سال ۱۰۸۲ ق برميگـردد كه عبدالحسين خاتون آبادي از عدهاي از شيعيان بدخشاني ياد ميكند كه در آن روزگار براي درخواست مبلغ و روحاني به مشهد آمده بودند.[۴۷]
طبق نظر بزرگـان و ريش سفيدان بدخشان، در دوران انقلاب روسيه تعداد شيعيان اين مناطق بالغ بر پنج هزار خانوار بوده است كه با ورود يك مبلغ قدرتمند اسماعيلي مذهب از بخارا و ديگر مبلغان از مذاهب ديگر و وجود جو اختناق و تفتيش عقايد بر ضد شيعه اثنا عشري و نبود مبلغ و روحاني، بسياري از شيعيان اثنا عشري به اسماعيليه يا حنفيه گـرويدند؛ به گونهاي كه به تدريج در طول ساليان متمادي، از آن جمعيت پنج هزار خانواري شيعه فقط ششصد خانواده مؤمن به اين آيين و مذهب باقي ماند.
مدعاي ما را ميتوان از طرق گوناگون نيز اثبات نمود كه از آن جمله وجود مهر، تسبيح، كتب روضه خواني و عزاداري سالار شهيدان و ديگـر كتب متعلق به شيعه است كه از ميان شكافهاي ديوارها و در ميان ارثيههاي خانوادگي خانوادههاي اسماعيلي مذهب يا سني مذهب مقيم بدخشان به دست آمده است.
البته اگر بررسي علمي و دقيق صورت گيرد، شايد بهتر بتوان به گستردگي جغرافيايي و جمعيتي شيعه در آن نواحي پي برد. از موارد بسيار جالبي كه ميتوان در ميان اين آثار يافت، يكي نسخه دستنويس كتاب شرائع الاسلام و ديگـري عريضه و شكوائيهاي به قاضي وقت در خصوص توهين شخصي به مذهب شيعه و حكم قاضي در خصوص محكوم نمودن آن شخص است.
در مورد برگزاري مراسم مذهبي شيعيان، حافظه جمعي بزرگان منطقه ما را تا زمان سلطنت ظاهرشاه ياري ميدهد. در آن هنگام سرباز وظيفههايي كه از مناطق شيعه نشين هزارهجات به بدخشان اعزام ميشدند، با همكاري شيعيان منطقه، مراسم مذهبي و خصوصاً عزاداري سيد الشهدا را برپا مينمودند. البته عزاداري قبل از اين ايام بصورت مخفيانه و با خواندن ذكر مصائب ائمه از كتب مراثي قديمي انجام ميشده است.
متأسفانه اين نكته را هم بايد گفت كه بار ديگر ضعف دستگاه تبليغي حوزههاي شيعي در اينجا نيز آشكار ميشود، زيرا تا سال ۱۳۶۷ ش هيچ روحانياي در اين منطقه جهت انجام امور تبليغي ـ فرهنگي حضور نداشته است. البته بعد از آن، تعدادي از جوانان غيور و مؤمن بدخشان با آشنايي با شهيد سيد عارف حسيني ـ رهبر شيعيان پاكستان ـ وارد مدارس علميه شيعه در آنجا ميگردند. مدارسي مانند جعفريه پاراچنار و مدرسة امام خميني پنجاب. سپس تعدادي ديگر وارد حوزههاي مشهد و قم ميشوند و آن مناطق به تدريج از حيث مذهبي و ديني جايگـاه خود را باز مييابد و با خواست و امداد الهي و ياري حضرت امام عصر (عج)، در سال ۱۳۷۱ ش مدرسه فيضيه جعفريه بدخشان تأسيس ميشود.
از آن سال تاكنون مراسم مذهبي به صورت منظم با اعزام مبلغ به مناطق مختلف بدخشان انجام ميگيرد. الحمدللّه تاكنون از بركت وجود همان تعداد اندك طلاب و روحاني، قدمهاي بسيار مثبتي در جهت رفع نيازهاي فرهنگي شيعيان آنجا برداشته شده است كه از آن ميان ميتوان به احداث مسجد و كتابخانه در منطقه اشاره كرد.
سادات بدخشاني
از موارد بسيار جالب اين است كه در حدود دويست خانوار هم از سادات موسوي در بدخشان ساكناند كه شجره نامه آنها از سوي آيتالله العظمي مرعشي نجفي (ره) تأييد شده است. طبق آن شجره نامه نسب ايشان به امامزاده ابراهيم (ع) كه در خياباني به همين نام در شهر قم مدفون است و از آن طريق به حضرت امام موسي كاظم (ع) ميرسد.
نكته قابل ذكر و در خور توجه حوزه و مسئولان ذيربط اين است كه تا كنون كمكها و مساعدتهاي بسيار ناچيز و اندكي به شيعيان بدخشان انجام پذيرفته است. با توجه به استعداد و پذيرش و لزوم تبليغ مكتب اهل بيت در آن منطقه، تجديد نظر و برنامه ريزي اصولي و دقيقتري در اين خصوص انتظار ميرود.
چهرههاي شاخص شيعيان
آشكار است كه سرزمين افغانستان، گـذشته از نقاط تاريك سدههاي اخير، تا چه اندازه به سرزمين عالم پرور و دانشمند خيز معروف و مشهور است؛ اگـر چه بسياري نيز ميخواهند حقيقت را كتمان كنند. محدوده جغرافيايي افغانستان امروزي، زادگاه و پرورشگاه ابوعلي سينا، ابوريحان بيروني، مولانا جلال الدين بلخي مشهور به مولوي، ناصر خسرو قبادياني، رابعه بلخي، خواجه عبداللّه انصاري، سنايي غزنوي و هزاران نفر از بزرگـان عالم اسلام بوده است كه ذكر آن خود احتياج به بحث مفصلي دارد.
قصد ما در اينجا اشارهاي مختصر به نام بعضي از بزرگـان تشيع است كه منشأ خيرات و بركاتي براي جامعه تشيع بودهاند.
۱٫ شهيد ملا فيض محمد كاتب هزاره، فقيه و فيلسوف، مورخ، شاعر و هنرمند دوران دوست محمد خان.
۲٫ شهيد عبدالخالق هزاره، دانش آموزي كه با ترور نادر شاه كمر استبداد نادرشاهي را شكست.
۳٫ سرور جويا، از انقلابيون مشروطه خواه دوران ظاهر شاه كه ۲۲ سال در زندان ظاهر شاه به سر برد.
۴٫ براتعلي تاج، دانشمند و اقتصاد دان، نويسنده ۲۹۰ مقاله دايره المعارف آريانا.
۵٫ شهيد اسماعيل مبلغ، فيلسوف، خطيب، مرد سياست و نويسنده توانا كه به دست كمونيستها به شهادت رسيد.
۶٫ استاد مدرس افغاني، مرد شناخته شده حوزههاي عراق، قم و مشهد.
۷٫ شيخ موسي بامياني، از استادان مسلّم حوزه نجف و مؤلف پانزده جلد شرح مطول.
۸٫ سيد محمد سرور واعظ بهسودي، از اساتيد بنام فقه و اصول در افغانستان كه به دست كمونيستها به شهادت رسيد.
۹٫ شيخ قربان وحيدي، يكي از علما بزرگ شيعه و از مبارزان عليه مهاجمان پشتون.
۱۰٫ شيخ ميرزا حسين دره صوفي، از مبارزان عليه ستم ظاهر شاه كه به دست حكومت وقت مسموم شد.
۱۱٫ شهيد سيد علي اصغر شعاع، از سادات سنگلاخ، مسئول تهيه دايرة المعارف آريانا.
۱۲٫ شهيد سيد اسماعيل بلخي، مبارز راه آزادي عليه ستم ظاهر شاهي.
۱۳٫ ابراهيم بيك (بچه گاوسوار)، از خوانين هزاره كه قيامش در زمستان ۱۹۴۶ م / ۱۳۲۵ ش عليه رفتارهاي ظالمانه ظاهر شاه، در تاريخ تشيع به يادگار مانده است.
۱۴٫ سيد بحرالعلوم مزاري، از علماي بزرگ مزار شريف كه در جريان كودتاي هفت ثور به شهادت رسيد.
۱۵٫ شيخ سلطان مزاري، از استادان و علماي بزرگ مدارس علميه بلخ.
۱۶٫ دگروال عبدالرئوف تركمني.
۱۷٫ شيخ ضامن علي وحيدي.
۱۸٫ حاج محمدابراهيم پهلوي.
۱۹٫ فرقه مشر غلام نبي بيك.
۲۰٫ ژنرال مير احمد شاه.
۲۱٫ آيتاللّه قربانعلي محقق.
۲۲٫ آيتاللّه آصف محسني.
۲۳٫ شهيد عبدالعلي مزاري.
۲۴٫ دكتر سيد عسكر موسوي، استاد دانشگاه انگلستان.
اين نكته را بار ديگر يادآوري ميكنم كه نام بسياري از فضلا و بزرگان در اين مختصر نيامده است. علاقهمندان به ياد و نام اين بزرگان و افتخار آفرينان جامعه تشيع، ميتوانند به منابع و كتب و تحقيقات تخصصي كه در اين زمينه صورت پذيرفته است مراجعه نمايند. از آن جمله، كتابي تحت عنوان مشاهير افغانستان در دو مجلد از سوي مؤسسه پژوهشي امام خميني (ره) به چاپ رسيده است.
سادات در افغانستان
اولين نشانههاي ورود سادات به افغانستان به زمان سركوب قيام سربداران در سبزوار (۷۳۷ ـ ۷۸۸ ق) باز ميگردد. هنگامي كه آن قيام سركوب شد، به شيعيان بيهق فشار بسياري وارد آمد و به ناچار عدهاي از سادات سبزوار به همراه خانوادههاي خود به هزارهجات پناه آوردند و هزارهها نيز از ايشان به بهترين نحو استقبال نمودند و به ايشان منازل و زمينهاي زراعي بسياري بخشيدند.
از ميان بزرگان ساداتي كه به افغانستان مهاجرت كردند، ميتوان به اين اشخاص اشاره كرد:
۱٫ مير سيد علي يخسوز و خانوادهاش در باميان.
۲٫ شاه قباد و خانوادهاش در سنگلاخ.
۳٫ شاه سيد بابا در شرق هزارهجات، ما بين جلريز و تكانه.
۴٫ سيد يحيي شاه قلندر و برادرش در منطقه وردك.
۵٫ سيد بابا حسن ابدال در جنوب هزارهجات، نزديك به قندهار.
سادات با آمدن خود به افغانستان، به ترويج طريقه صوفيه بنا به مسلك شيخ الطريقه، شاه نعمت اللّه ولي، پرداختند و درمدت زمان كوتاهي اكثر شيعيان مريدان ايشان گـشتند. سيد شاه برهنه و مير سيد علي يخسوز، مريدان فراواني در باميان پيدا كردند و هم اكنون نيز مزار آنان همچون زيارتگاهي براي اهالي منطقه به شمار ميرود. سيد ديگري كه قبر وي اكنون به صورت زيارتگـاهي در بلخاب در آمده است، سيد مراد علي، از اجداد شهيد اسماعيل بلخي است.
عامل اصلي كه باعث جذب سادات از سبزوار به مناطق هزارهجات شد، اشتراك مذهبي (شيعه بودن هزارهها) بود. اما متأسفانه در سالهاي اخير، موجي منفي در قبال مسئله سادات در افغانستان ايجاد شده است. علّت چنين پيشامدي دو سويه است، زيرا برخي از سادات با تفاخر نژادي خود و انجام اعمال ناشايست و ايجاد شبكههاي مريد و مريد بازي، سعي در استثمار عوام داشتهاند و از سوي ديگـر، بعد از انقلاب كمونيستي هفت ارديبهشت (ثور) ۱۳۵۷ ش، حمله به ارزشهاي ديني و اعتقادي آغاز شد. گروههاي چپ افراطي شيعه كه بيشتر از جوانان تحصيل كرده و فرهنگـي تشكيل شده بودند، در خط اول اين مبارزه قرار داشتند. از جمله كارهاي ايشان ميتوان به هجمه فرهنگي به روحانيت و سادات و تمسخر احكام الهي و مذهبي اشاره كرد.
اينان متأسفانه با تبليغات گستردهاي كه در اين خصوص از طرق مختلف، نظير سخنراني و پخش اطلاعيه، چاپ نشريات با كيفيت عالي و محتواي گول زننده انجام دادند، در اين امر موفقيتهاي بسيار به دست آوردند. ضعف فرهنگـي حاكم بر شيعيان افغانستان و اعمال مديريتهاي ناصحيح برخي از رهبران و فرماندهان مجاهدين ـ خصوصاً در عزل و نصبها در مراكز قدرت شيعيان ـ باعث تشديد اين مسئله شده است. با توجه به اين امر بر ماست كه با شناخت صحيح اين مسئله در جهت رفع اين فتنه بسيار خطرناك بكوشيم و جامعه شيعي را از افراط و تفريط در اين خصوص باز داريم.
اسماعيليه در افغانستان
دومين شعبه بزرگ شيعيان اماميه بعد از مذهب اثنا عشري، شيعيان هفت امامي يا اسماعيليهاند. نكته قابل توجه درباره اسماعيليه در افغانستان اين است كه تاكنون تحقيق جامعي در اين موضوع صورت نپذيرفته است و هنوز جزء موضوعات بكر براي محققان علاقهمند قلمداد ميشود.
شايد علت اصلي اين امر، همان مخفيكاري تشكيلاتي اسماعيليان باشد. علماي سني و حتي شيعه پيوسته اسماعيليان را از جمله ملاحده و اهل بدعت و باطني[۴۸] به حساب ميآوردند و در نتيجه ايشان از جمله اقليتهايي بودند كه به مراتب بدتر از شيعيان اثنا عشري ـ به وحشيانهترين وجه ـ مورد تعقيب و آزار قرار داشتند و چه بسيار كه قتل عام ميشدند. در چنين محيط و اوضاع و احوال نامساعد، اسماعيليه از همان آغاز راه چارهاي جز تمسك به اصل تقيه نداشت و در نتيجه نهضت اسماعيلي، به ويژه سازمان تبليغي و سلسله مراتب مهم آن، در نهايت پنهان كاري و اختفا تحول پذيرفت. اين امر و دلايلي نظير آن باعث شد كه اسماعيليان به گـروهي مطرود و مرموز بدل گـردند. و داستانها، افسانهها و توصيفهاي نادرست نيز موجب شد تا تصويري ناصحيح از اسماعيليه در اذهان نقش بندد.
در خصوص اسماعيليه در افغانستان بايد گـفت كه گـسترش آن از ۹۴۰ م، زماني كه از ايران وارد افغانستان گـرديد،[۴۹] شروع شد. بزرگترين داعي (مبلغ) اسماعيليه در حيات اين مذهب در اين منطقه، حكيم فرزانه، سخنور دانا، شاعر دانشمند، ناصر خسرو قبادياني بلخي است كه در سال ۱۰۵۲م آشكارا مذهب اسماعيليه را تبليغ ميكرد. وي سرانجام پس از تبعيد او توسط حكام سلجوقي، در بدخشان (مركز اصلي اسماعيليه افغانستان)، جان به جان آفرين تسليم نمود و در همانجا مدفون گشت. اسماعيليان نزديك به دو درصد از كل جمعيت مسلمانان افغانستان را تشكيل ميدهند و جزو اقليتهاي عمده محسوب ميگردند.
پيروان اين مذهب عموماً در بدخشان، واخان، لغمان، و درههاي اطراف آن ساكناند.[۵۰] مركز اسماعيليه در بدخشان شهرستان شيغنان است. البته همان طور كه گذشت درارتفاعات پامير، نزديك مرز چين و منطقه اشكاشم هم جمعيت قابل توجهي از اسماعيليه سكونت دارند. اينان از نظر قومي هم عموماً تاجيكاند ولي در مناطقي از بغلان و هزارهجات، هزارههاي اسماعيليه نيز زندگي ميكنند.[۵۱]
به دليل كوهستاني بودن منطقه، شرايط سخت زندگـي، و ظلم و اجحاف حكام، اين مردم از نظر علمي و فرهنگـي پيشرفت چنداني حاصل نكردهاند كه اين موضوع به راحتي از تعداد مراكز آموزشي ايشان قابل استفاده است؛ به گونهاي كه آنان تنها در منطقه شيغنان داراي يك دانشكده تربيت معلم مخصوص به خوداند.
آنان از نظر اعتقادي هم تفاوتهايي با شيعيان اثنا عشري دارند. به طور مثال، ايشان معتقد به دوام سلسله امامت تا عصر حاضرند و امام زمان خود را آقا خان چهارم ميدانند؛ شخصي كه با بهترين امكانات و يك همسر انگـليسي در لندن زندگـي ميكند. همچنين ايشان معتقد به تعلق گـرفتن خمس بر تمامي اشيا و مايملك انسان و حتي فرزندان اويند.
اسماعيليان آسياي مركزي و افغانستان، جزء اسماعيليان نزاري[۵۲] محسوب ميشوند. كتاب فقهي ايشان، سرّيترين كتاب اسماعيليان، ام الكتاب، و كتاب اينان وجه دين، اثر ناصر خسرو قبادياني[۵۳] است. از نظر سياسي اسماعيليان كمترين تأثير يا تأثر را داشتهاند، زيرا ايشان به طور متناوب هم با مجاهدين و هم با حكومت ماركسيستي وقت در ارتباط بودند.[۵۴]
گفتني است كه اقليتي از غلات علي اللّهي نيز در مناطق اسماعيلي نشين نظير بدخشان سكونت دارند كه به نوبه خود هنوز در اين مورد تحقيقات كاملي صورت نپذيرفته است و تحقيق بيشتري را ميطلبد.
تتمه
آنچه از تاريخ تشيع ميتوان استنباط كرد، اين است كه علاوه بر روند ضد شيعي حكام اموي و عباسي و ديگر سلسلههاي حكومتي، برنامه مخالفت و سركوب شيعيان، تقريباً از ۱۵۰ سال قبل به اين سو در سر لوحه تقريباً تمامي سردمداران افغانستان مشاهده ميشود. در اينجا گـذري كوتاه به علل پيدايش اين سياست غير انساني، فاشيستي و تفرقه انگـيز خواهيم داشت.
الف) دخالتهاي مشكوك و ويرانگر بيگانگان كه ريشه در انگلستان و روسيه تزاري دارد، از علل ديگر است. اين مورد بيشتر به دست روحاني نماها و مولوي نماهاي مردم فريب، براي اختلاف مذهبي به اجرا گذاشته شد. مزدوران ياد شده از شيوههاي گوناگون براي استعمار كشور و شكستن وحدت ملي و برافروختن جنگ مذهبي ـ قومي سود ميجستند و از قضا در جامعه فئودالي و قبيلهاي آن روز كه بزرگترين ويژگي آن، جهل، خرافات و تعصب بود، سخت كارگر افتاد و نتايج آن به صورت اشغال املاك و زمينهاي شيعيان و راندن آنها به سوي مناطق مركزي و كوهستاني رخ نمود. البته در سالهاي بعد دخالتهاي بيگانگان، به ويژه انگليس، به صورت آشكار و همه جانبه ادامه يافت.
ب) تعصبات مذهبي شاهان افغانستان و نژاد گرايي در سياستهاي پان پشتونيسمي حكام كشور، مهمترين عامل تفرقه مذهبي و فرقه گرايي بود كه در قالب تلاشهاي مردم فريب و اسلامي، عقايد شيعيان را هدف قرار ميداد و نه تنها تصرف املاك آنها را مجاز ميشمرد، بلكه گاهي ريختن خون آنان را مباح ميشمرد. آخرين آن نيز در فاجعه مرداد ۱۳۷۷ ش مزار شريف آشكار شد.
ج) افزون طلبي و حس غارتگري افراطي و قبيلهاي برخي از خانان و سردمداران درّاني و ديگران از علل ديگر تفرقه است. آنان كه براي كسب ثروتهاي نامشروع و مكيدن خون مردم بيچاره، حد و مرزي را نميشناختند، سوء استفاده از مذهب و به راه انداختن اختلافات مذهبي را بهترين روش براي دستيابي به كسب ثروت و تصرف املاك شيعيان مي دانستند و دراين راه از حمايتهاي اشرار، راهزنان، ماجراجويان و اشخاص عاري از هر گونه فرهنگ و اخلاق، بهره ميجستند. آنان براي تأمين منافع زودگذر خود، به وحدت ملي، همزيستي اسلامي و توسعه فرهنگي و علمي كشور آسيبهاي جبران ناپذيري وارد كردند كه نتيجه آن پيدايش يك دور باطل تاريخي در افغانستان شد كه هنوز تسلسل اين دوره ادامه دارد.
پي نوشتها:
——————————————————————————–
*. دانش پژوه كارشناسي ارشد رشته اديان و مذاهب مدرسه عالي امام خميني (ره).
**. نظرية ديگري وجود دارد كه در جايگاه خود قابل تأمل بوده و تحقيق و پژوهش عميقتري را ميطلبد و آن اينكه غوريان شافعي مذهب بودند. زيرا از ميان مذاهب اربعه اهل سنت بيشترين قرابت از نظر احترام و محبت به اهل بيت (ع) در ميان شافعيان بچشم ميخورد …. در مورد اين نظريه ر.ك: تاريخ غوريان، دكتر فروغي، انتشارات سمت.
۱٫ بلاذري، فتوح البلدان،ص ۱۶۰، تهران، ۱۳۶۴٫
۲٫ احنف بن قيس (۳ـ۷۲ ق) در عهد خلافت عمر مسلمان شد. همزمان با خلافت عثمان به همراه ابوموسي اشعري، شهرهاي قم، كاشان و اصفهان رافتح كرد و به همراه عبدالله بن عامر، بلخ و چند شهر مهم ديگر را به سرزمينهاي اسلام ملحق نمود. وي پس از فرار يزدگرد سوم مانع ورود او با طخارستان شد. احنف در عهد خلافت حضرت علي(ع) به بصره باز آمد و در جريان جنگهاي جمل وصفين آشكارا از حضرت علي(ع) جانبداري كرد و پس از مرگ معاويه از مخالفان يزيد و عبيداللّه به شمار ميرفت (دايرة المعارف تشيع، ج ۱).
۳٫ طخارستان درجنوب آمودريا قرار داشت و بلخ از شهرهاي آن بشمار ميرفت و مناطق بدخشان، بلخ و جوزجان امروزي را شامل ميشد.
۴٫ اين دو شهر هم اكنون دراستان نيمروز افغانستان قرار دارند.
۵٫ دايرةالمعارف تشيع، ج ۲، ص۲۹۰، تهران.
۶٫ ر.ك: تاريخ غوريان، دكتر اصغر فروغي، انتشارات سمت، ۱۳۸۱٫
۷٫ ريشه لغت هزارهجات فارسي است كه بنا به عقيده هارلان “هزارهجات” تركيبي از “هزارها” مشخص كننده هزاران و “جاوته” به معني قبايل است و سرزمين يك هزار قبيله معنا ميدهد؛ رك: سراج، شماره ۱۶ـ۱۷، مقاله سرزمين هزاره جات، حسن فولادي، ترجمه علي عالمي.
۸٫ مجله آريانا، ش ۵، سال ۱۳۴۱ش.
۹٫ ر.ك: سراج، ش ۱۸، مقاله هزاره ها (تاريخ، زبان و فرهنگ)، دكتر صديقي.
۱۰٫ دائرة المعارف تشيع، ج ۲، مبحث سادات افغانستان.
۱۱٫ وقايع السنين و الاعوام، ص۵۳۲٫
۱۲٫ هزارههاي افغانستان، سيد عسكر موسوي، ص۱۱۰، ۱۳۷۹٫
۱۳٫ لغت نامه دهخدا، ج ۳۸، ص ۳۵۷، تهران ۱۳۳۵٫
غور سرزميني كوهستاني است ميان هلمند و هرات كه آن را امروزه هزارستان گويند. اعلام المنجد
۱۴٫ رك: دائره المعارف تشيع.
۱۵٫ طبقات ناصري، ج ۱، ص۲۹٫
۱۶٫ روضات الجنات فى اوصاف مدينة هرات، ص ۳۵۵ـ۳۵۶٫
۱۷٫ تيمور خانف، تاريخ ملي هزاره، ج ۲، ص۳۱٫
۱۸٫ رك: هزارههاي افغانستان، نويسنده سيد عسكر موسوي، مترجم اسداللّه شفايي، تهران،۱۳۷۹٫
۱۹٫ شوراي بزرگ رؤساي قبايل پشتون و اكنون مجمع علما و رؤساي اقوام و مذاهب سراسر كشور.
۲۰٫ يكي از استانهاي فعلي ايران.
۲۱٫ گروهي از پژوهشگران افغانستان، ترجمه سعيد اربابي و ديگران، ص۲۵۲٫
۲۲٫ رك: ناصري داوودي، عبدالمجيد، جنبش اصلاحي درافغانستان، موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.
۲۳٫ الحسيني محمد، تاريخ احمد شاهي، ج۲، ص ۵۳۸ ـ۵۵۳٫
۲۴٫ چارلز ميسن، ميز يزدان بخش، ترجمه اكرم گيزايي، ص ۱۵۳و ۱۵۴٫
۲۵٫ همان.
۲۶٫ رك: زمينه و پيدايش جنبش اصلاحي درافغانستان، ناصري داوودي، قم، مؤسسه امام خميني(ره)، ۱۳۷۴٫
۲۷٫ ايوب خان با ۲۵۰۰۰سرباز خود، لشكر انگليس را درميوند شكست داده بود ( ۲۸ژوئيه ۱۸۸۰م) . اين جنگ كه پس از گذشت ۳۸سال از جنگ اول رخ داد، به جنگ دوم افغان ـ انگليس معروف شد. در اين نبرد فقط دو سرباز انگليسي جان سالم به در بردند. او مهره خطرناكي براي انگليسيها محسوب ميشد و در نتيجه عبدالرحمان مورد توجه بريتانيا و روسيه واقع شد و هر دو به تجهيز و تقويت او پرداختند.
۲۸٫ افغانستان در مسير تاريخ، ص۱۰۹٫
۲۹٫ افغانستان در پنج قرن اخير، ص ۶۰۰٫
۳۰٫ رك: افغانستان درمسير تاريخ؛ افغانستان در پنج قرن اخير؛ سراج التواريخ
۳۱٫ رك: افغانستان در پنج قرن اخير، ج۱٫
۳۲٫ رك: هزارههاي افغانستان، سيد عسكر موسوي.
۳۳٫ واحد پول افغانستان.
۳۴٫ هزارههاي افغانستان.
۳۵٫ سايه روشنهايي از وضع جامعه هزاره، ص ۷۵،كابل، مطبعه دولتي،۱۳۶۷٫
۳۶٫ رك : هزاره هاي افغانستان، دكتر سيدعسكر موسوي.
۳۷٫ احياي هويت، مجموعه سخنرانيهاي استاد شهيد، ص۷۵، ۱۳۷۴٫
۳۸٫ رك: روزنامه جمهوري اسلامي، مورخه ۲۸/۱۱/۱۳۷۱، تهران؛ هفته نامه وحدت، شمارههاي۸۶ ـ ۸۸٫
۳۹٫ ماهنامه صراط، ش ۵ و۶ (آبان و آذر) سال۷۷، ص۶۸٫
۴۰٫ هزارههاي افغانستان، سيد عسكر موسوي و افغانستان در پنج قرن اخير، محمد صديق فرهنگ.
۴۱٫ نگاه كنيد به حيات دوست محمد خان و سوء استفاده از قزلباشها در سركوب مير يزدان بخش.
۴۲٫ موسوي سيد عسكر، هزارهها افغانستان، ص ۲۵۶، ۱۳۷۹٫
۴۳٫ دايرة المعارف تشيع، ج۳٫
۴۴٫ سراج التواريخ، ج ۳و افغانستان در پنج قرن اخير.
۴۵٫ ، الهامة مفتاح، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي.
۴۶٫ بيشتر مطالب اين قسمت از تحقيق ميداني نويسنده از طلاب بدخشاني جمع آوري شده است.
۴۷٫ دايرة المعارف تشيع، ج ۳، ص۲۹۷،به نقل از وقائع السنين و الاعوام، ص۵۳۲٫
۴۸٫ باطن: در لفظ يعني درون، داخل و اصصلاحاً معناي پنهان يا رمزي كه در وراي عبارت ظاهري متون مقدس و فرائض ديني بويژه معاني پنهان قرآن قرار دارد، و شريعت در مقابل ظاهر آنهاست، از اينجاست كه كلمه باطنيه به معني گروههايي كه پيرو چنين انديشهاي هستند اطلاق ميشد. و بيشتر شامل گروههاي شيعه و به خصوص اسماعيليه بود.
۴۹٫ عبدالحي حبيبي، افغانستان بعد از اسلام، تهران،۱۳۷۶٫
۵۰٫ دايرة المعارف تشيع، ج ۲، ص۲۹۰٫
۵۱٫ عسكر موسوي، هزارههاي افغانستان، ص ۱۱۲٫
۵۲٫ نزاريان (آل نزار)؛ اعقاب نزار بن المستنصر، نوزدهمين امام اسماعيليه كه امامان نزاري بعدي نسب خويش را به او ميرسانند. پيروان دعوت، امامان نزاري را نزاريه ميگفتند تا از شعبه ديگر اسماعيليان يعني مستعوليه يا مستعيليه متمايز گردند. مستعلويه امامان خود را از اعقاب برادر كوچك تر نزار، يعني مُستعلي، ميپذيرند. اين تقسيم در اسماعيليه در سال ۱۰۹۴م رخ داد.
۵۳٫ هر دو كتاب وجه دين و ام الكتاب و مخصوصاً ام الكتاب اولين بار توسط محققان روسي درسال ۱۹۰۲ م كشف و به جهانيان عرضه شد. براي اطلاع بيشتر رك: تاريخ و عقايد اسماعيليه، دكتر فرهاد دفتري، تهران،۱۹۹۸٫
۵۴٫ رك: هزارههاي افغانستان، سيد عسكر موسوي.
مستجارMOSTAJAR