از فرماندهی مرا خبر کردند که از قرارگاه تلفن دارید . حاج آقا مرادی بودند . گفتند که سری به اهواز بزنید با شما کار داریم . فردا حرکت کردم ، خودم را به کیانپارس محل اعزام مبلغ جنوب رساندم . وقتی وارد شدم آقای طباطبایی مسئول وقت تبلیغات سپاه و شهید میثمی را ملاقات کردم . ایشان به من گفتند :روحانیون فراوانی به جبهه می آیند و به یگانهای رزم اعزام می شوند ، برخی شهید می شوند ، در حالی که حتی یک کارت و پلاک هم ندارند که بشود آنها را شناسایی کرد . آنوقت در جلسات قرارگاه می گویند روحانیون حضور ندارند و این جفا به آنهاست . سپس به برخی اظهار نظرها پرداختند در حالی که ظاهری آرام داشتند کاملا معلوم بود که ناراحت هستند .
آقای طباطبایی هم توضیحاتی راجع به اهمیت حضور روحانیون و ساماندهی آنها را مطرح کرده واز من خواست مسئولیت اعزام مبلغ قرارگاه خاتم الانبیاء را بپذیرم . بنده گفتم من دوست دارم در یگان باشم . ضمن این که با بچه های بی آلایش لرستان در طول نه ماه انس گرفته بودم . خواهش کردم ازبنده بگذرند ، که شهید میثمی دوباره صحبت کردند و گفتند آقای مرادی دست تنها هستند ،غرب وشمال غرب هم کسی نیست و وضع بدتر از اینجاست . شماهم طلبه هستید و در جبهه هم حضور دارید . اگر نپذیرید کار زمین می ماند . بنده گفتم شما نماینده امام هستید اگر تکلیف کنید من اطاعت می کنم .ایشان مکثی کردند ولبخندی زدند و به آقای طباطبایی گفتند ایشان را همین امروز به آقا محسن معرفی کنید تا در جلسۀ شب قرارگاه شرکت کنند .
از اینجا بود که همنشینی مجدد من با میثمی آغاز شد.
ادامه دارد میرمرشدی
mostajar