چندی پیش فیلمی در فضای مجازی منتشر گردید که در آن فائزه هاشمی ادعاهای پیرامون شیخ حسن لاهوتی و وحید لاهوتی مطرح کرد که البته تازگی چندانی نداشت و تکرار مکررات بود، اما سکوت برابر این ادعا دیگر جایز نیست و متن زیر به همراه برخی از اسناد منتشر نشده نشانگر برخی از واقعیتهای تاریخ انقلاب اسلامی است که نباید درتاریکی بماند.
عصر روز سی ام خرداد در تهران و چند شهر بزرگ دیگر هواداران و وابستگان سازمان حرکتی را انجام دادند که سرانجامی جز تباهی برای آنها نداشت. از این زمان است که حرکتهای مخفیانه سازمان مجاهدین خلق(منافقین) علیه نظام جمهوری اسلامی و مردم ایران آغاز شد و ترور شخصیتها و افراد مختلف جامعه در هر کوی و برزنی آغاز گردید.
آبان ماه ۱۳۶۰ بود که دادستانی انقلاب اسلامی با زیر نظر گرفتن وحید لاهوتی، به رفت و آمدهای مشکوک وی و ارتباط مخفیانهاش با سازمان مجاهدین خلق که در آن زمان در پنهان کاری به سر میبرد، پی برد. به دستور رئیس وقت دادستانی انقلاب اسلامی(شهید سیداسدالله لاجوردی) وی بازداشت میشود و در جلسات بازجویی خود به این ارتباطات اعتراف مینماید. به نظر میرسد در اعترافات وحید لاهوتی به اراتیاطات پدر خود با منافقین اشاراتی شده است که رئیس دادستان وقت دستور بازرسی از منزل وی و بازداشت وی را صادر میکند.
اصل تصویر سند در مشرق موجود است
در پایان وسایلی که از منزل شیخ حسن لاهوتی یافت شد مقداری زیادی اسلحه بود که تمامی این موارد با نام در گزارش دادستانی ذکر شده است.
وحید لاهوتی در اعترافات خود به همکاری و ارتباط با سازمان اعتراف و عنوان کرده بود که با یکی از عوامل سازمان در ساختمان القانیان(پلاسکو) در خیابان اسلامبول تهران قرار ملاقاتی داشته است. مامورین دادستانی نیز جهت پیگیری و بازداشت فرد مذکور وحید لاهوتی را به قرار ملاقات برده و وی در همانجا اقدام به خودکشی میکند.
با توجه به سابقه فرار کردن وحید لاهوتی از ساختمان دادگاه ارتش رژیم شاهنشاهی در سال ۱۳۵۴، این بار نیز وی با دور زدن مامورین دادستانی قصد فرار داشت که از طبقه سوم ساختمان پلاسکو به زمین افتاد و از دنیا رفت.(اسناد و گزارشات گفتگو با افراد حاضر در محل حادثه تماما با اسم در پرونده وحید لاهوتی موجود است که در این مقال نمیگنجد.)
پسر آقای لاهوتی فردای آن روز دستگیر شد. ما تا قبل از ظهر آنجا بودیم و بعد آمدیم. وقتی آقای لاهوتی خانه نبودند، از طرف دادستانی به آنجا میریزند و مقادیر زیادی اسلحه پیدا میکنند. آقای لاجوردی دستور داده بود بریزند و اسلحهها را جمع و وحید را دستگیر کنند. آقای لاهوتی به خانه برمیگردد و میبیند خانه را تفتیش و تخلیه کردهاند، خانمش هم بسیار از نحوه برخورد آنها ناراحت بود. آقای لاهوتی با آن حالی که شب پیش داشت و صحبتی که با احمد آقا کرد و این وضعی که پیش آمده بود، احساس کرد دارد دسیسهای برایش چیده میشود، بلند میشود و به دادستانی میرود که ببیند چه خبر شده. وقتی به اوین میرسد، لاجوردی میگوید: آقا وحید کلاه سرمان گذاشته. آقای لاهوتی میبیند که ضربان قلبش فوقالعاده بالا رفته و قرصش هم همراهش نیست، با ماشین دادستانی به خانه برمیگردد و قرصش را بر میدارد و برمیگردد اوین و سراغ وحید را میگیرد. به او میگویند وحید بعد از یکی دو ساعت گفتگو، میگوید که با چند تن از دوستانش قرار دارد و محل آن هم بالای ساختمان القانیان در خیابان اسلامبول است. بچهها در دادستانی به اتفاق آقا وجید، به آنجا میروند و وحید خودش را از آن بالا پرت میکند پایین. آقای لاهوتی با شنیدن این خبر، سکته میکند و تا او را به درمانگاه برسانند فوت میکند. به احمد آقا خبر میرسد که آقای لاهوتی بازداشت شده و او به آقای هاشمی زنگ میزند. نمیتوانند لاجوردی را پیدا کنند و با دادستان تماس میگیرند که به آقای لاهوتی بیاحترامی نشود و زود ایشان را آزاد کنید و اگر کاری با ایشان دارید، در منزلشان با ایشان صحبت کنید. آقای هاشمی تماس میگیرد و متوجه میشود که آقای لاهوتی فوت کرده است.
در پایان باید به این نکته اشاره نمود که خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی در این زمینه بسیار مبهم است. مانند این ادعا که امام نیز از دستگیری لاهوتی «ناراحت شدهاند» با واقعیت همخوانی ندارد. امام از ارتباط نامبرده با سازمان منافقین خبر داشتند و بیتردید انتظار ایشان از دستگاه قضایی این بود که این حامی و پشتیبان سرسخت گروهک ملحد و منافق را تحت پیگرد قانونی قرار دهند. حتی امام برای فوت او با این سابقه مبارزاتی و سوابق بعد از انقلاب اسلامی هیچ پیام و مجلس ختمی را نگرفتند.
بی شک هیچ یک از افراد حاضر در عرصه سیاست نمیتواند نقش شیخ حسن لاهوتی در حمایت از مسعود رجوی و بنی صدر را تکذیب نماید. زمانی که نمایندگان مجلس شورای اسلامی به عدم کفایت بنیصدر رای دادند، آقای لاهوتی به همراه مهندس بازرگان و تعدادی از اعضای نهضت آزادی جلسه را به اعتراض ترک کردند.