خبر تکاندهنده، باورنکردنی و جانکاه بود. بغض و اشک لحظهای امانم نمیداد. پرسوجو کردم، متأسفانه خبر حقیقت داشت، حسین پارساجو، شهید زنده و ایثارگر و نامآشنای انقلاب و دفاع مقدس پس از سه دهه تلاش بیوقفه، متعهدانه و دردمندانه دار فانی را وداع گفت و خانواده عزیزش و همچنین دوستدارانش را به سوگ و عزای خود نشاند.
این قلب مهربان، رئوف و دردمند در زمانی آرام گرفت که او در حال انجام مسئولیت، تلاش و برگزاری نشست و جلسات پی در پی در ارتباط با فعال کردن و ساماندهی امور اساسی بازنشستگان سپاه بود.
ساماندهی امور بازنشستگان دغدغه بزرگ و آخرین کار و مسئولیتی بود که حسین بر عهده گرفته بود مانند همه وظایف و مسئولیتهای قبلی بسیار جدی، با عشق و با انگیزه آن را دنبال میکرد و برای انجام آن عطش و عجله داشت و این امر اصلا برای ما تازگی نداشت، زیرا همواره او را اینچنین کوشا و پرانگیزه دیده بودیم.
فعالیت و فداکاریهای بیش از سه دهه حسین پارساجو بیشمار است. کسانی که از نزدیک او را میشناختند، به خوبی میدانند که این یک تعریف نابجا و یک ادعای اغراقآمیز نیست.
خدمات و زحمات حسین بیشمار است و من خدا را گواه میگیرم که قادر به فهرست کردن همه آنها نیستم، بنابراین از روح بزرگ او پوزش میطلبم که این قلم ناتوان قادر به درج همه آنها نیست و نیک میدانم که نمیتوانم حق او را در این سیاهه مختصر به بهترین وجه ادا کنم، ولی تردید ندارم که همه خدمات و تلاشهای حسین در نزد خداوند متعال ثبت و ارج و پاداش عظیم دارد و همه آن تلاشها امروز توشه آخرت اوست.
همه دوستانی که حسین را میشناسند، امروز گواهی میدهند که تلاشهای او همواره صادقانه، بیریا، بیتبلیغات، عاشقانه و دردمندانه بود و بنابراین، این حقیر نیز در حد توان و بضاعت اندک، تلاش دارم تنها به برخی از ویژگیهای او اشاره کنم و تفصیل شرح زندگی او را به وقت دیگر موکول کنم.
دوستان، مرگ حق است و هر لحظه میتواند به سراغ هر یک از ما بیاید؛ بنابراین، آنچه من و امثال مرا سوگ مند حسین کرده است، تنها مربوط به مرگ جسمانی او نیست، بلکه وجود ویژگیهای متعددی است که در او بود.
دوستان این مهم نیست که ما چقدر عمر میکنیم، مهم این است که چه میزان کار خوب و مهمتر از آن چقدر کار بااخلاق برای دین و دنیای مردم انجام میدهیم و این همان چیزی بود که در وجود حسین بود.
از دیگر ویژگیهای حسین این بود که او آیینه تمامنما و مصداق بارز «نسل مردان بیادعا و بیهیاهو» بود. او که خود روزهای سخت یتیمی را در طفولیت با همه وجود درک کرده بود، او که جراحت جنگ را در بدن و سینهاش داشت، نزدیک به یک دهه از عمر پربرکتش را با تمام اخلاص و بیوقفه و دردمندانه در خدمت شهیدان، جانبازان و خانوادههای معظم آنان گذاشت که قصهاش، بلند، پرخاطره و بسیار ستودنی است و امیدوارم که دوستان دیگر و آگاه در وقت مقتضی به شرح مبسوط آن بپردازند.
یکی دیگر از ویژگیهای حسین پارساجو که در سه دهه در مقام و مسئولیتهای متعدد مشغول خدمت بود، زندگی پاک و ساده او بود. همه زندگی این مرد بزرگ که از میان مسئولیتهای گوناگون همواره داوطلب اموری بود که تمام آن مسئولیت پرزحمت خدمت به شهیدان، جانبازان، بازنشستگان و… بود، با یک کارمند عادی این روزگار تقریبا برابری میکرد و تمام دارایی و سرمایه مهمش، تنها خانهای بود که با خانوادهاش در آن زندگی میکرد. او از همه این دنیا همین را داشت و امروز نیز در کنار کسانی آرمیده که بهترین روزهای دوره جوانیاش را وقف آنان کرد؛ یعنی پدر و مادر شهیدان این مرز و بوم و این همجواری همان حرکتی است که خدا براي او از قبل رقم زده بود و این خود رمز و راز عجیبی است.
همه کسانی که حسین را میشناختند و با او زندگی کرده بودند، خوب میدانند که او هر مسئولیتی را که به عهده میگرفت، با جدیت بینظیر پیگیری کرده و به انجام میرساند. در میان دوستان، صبر حسین مثالزدنی بود، تبسمش آرامشبخش و نقلهایش دلربا بود. او هرگز از دردهایش نمیگفت و همواره در پی درمان دردهای دیگران بود و فقط اگر خوب او را میفهمیدی و دقت میکردی، تنها غمهای دیرینهاش و تلنبارشده در سینهاش را میتوانستی در صوت زیبا و حزین قرآن و مناجاتش دریابی؛ غمهای ناگفته، غمهای دوران یتیمی، غم یاران از دست رفته، انجام هر چه بیشتر مسئولیتهایی که احساس میکرد خدا به دوشش گذاشته و غمهایی که برای همیشه با خود به سینه خاک برد.
حسین دلی فوقالعاده مهربان داشت؛ مهربان برای همه و به ویژه نسبت به خانوادهاش این را در شب و روزهایی که همسفر بودیم و در یک اتاق تا صبح از مسائل گوناگون گفتوگو میکردیم، دریافتم. در خاطرم هست در یکی از سفرها که چند شبی در کنار هم و هماطاقی بودیم از خاطرات و موضوعات مختلفی با هم سخن میگفتیم. با تلفن همراهش به تنها دخترش زنگ زد. با او حال و احوال کرد و از امتحان موفقی که داده بود، پرسید.
لحن کلامش آنچنان آرام و مهربان، لطیف و دوستداشتنی بود که احساس کردم که بینهایت دختر کوچکش را دوست دارد و دلتنگ اوست؛ بنابراین، وقتی خبر درگذشت حسین را شنیدم نخستین صحنهای که به یادم آمد، همین خاطره یعنی گفتوگوی پدری مهربان با دخترش بود که او را بسیار دوست داشت و دلتنگش بود. به همین دلیل دلم لرزید و اشکم جاری شد.
و من حالا نمیدانم که دختر کوچک حسین چه لحظات دردناکی را بدون پدری چون او از این پس میگذراند؟ تنها میتوانم برایش آرزوی صبر کنم و خودم را در غم او همواره شریک بدانم و همچنین از خداوند متعال برای همسر گرامی دو پسر عزیزش نیز طلب صبر عظیم کنم و از ایزد منان بخواهم که حسین ما را با امام حسین(ع)، شهیدان و امام شهیدان محشور فرماید.
همرزم سردار پارساجو
بدنیست بدانید من هم حسین را در تعاون شهدای جبهه شناختم . همیشه خندان بود و همیشه آرام . پر تلاش بود و خستگی ناپذیر . با وجود او هیچ شهیدی روی زمین نمی ماند . مسئول بنیاد تعاون سپاه و قرارگاه خاتم شده بود . گزارشات او در جلسات قرارگاه همیشه نگرانی فرماندهان را به دنبال داشت ، چون هرباره خبر می رسید که فلان فرمانده و فلان رزمنده شهید شد و یا تعداد شهدا این قدر است . حسین گنجینه اسرار بود . از اسرا و وضعیت شان خوب می دانست . از مناطقی که شهدا روی زمین افتاده اند خوب با خبر بود . حسین می گفت سخت ترین زمان برای من وقتی است که می خواهم خبرشهادت فرزندی را به پدر ومادرش بدهم و یا همسری را ازشهادت شوهرش خبردار کنم . پس از جنگ هم بارها اورا دیدم نحیف و لاغر شده بود . اما همچنان لبخند برلبانش بود . یادش گرامی و با شهدا همنشین