در طول تاریخ سلبریتی ها ـ یعنی کسانی که در عرصه های مختلف هنری مثل سینما، تئاتر، ورزش و … دست به شوآف و نمایش خود میزنند و تمام جزئیات زندگی خود را به معرض نمایش عموم میگذارند ـ الگوی خیلی از جوانان در جوامع بوده اند، کشور ما نیز از این قاعده مستثنی نیست و سبک زندگی خیلی از مردم به ویژه جوانان و نوجوانان، متأثر از سلبریتی های ظاهرسازی است که در زندگی های شخصی شان بسیار پوچ و منفعل هستند اما در ظاهر به قولی خود را خوشبخت عالم نشان میدهند.
فرانسویها در ایام جنگ جهانی دوم ۵ سال کشورشان تحت اشغال دولت نازی آلمان بود در این ۵ سال زنهایی برای تأمین معاش خود مجبور به تنفروشی شدند و به قوای اشغالگر نازی به عنوان یک کارگر جنسی خدمات میدادند.
وقتی ارتش فرانسه پس از ۵ سال اشغال، نازیها را از خاک خود بیرون کردند اولین حادثهای که در پاریس اتفاق افتاد این بود که مردم راه افتادند در خیابانها و بیش از ۲۰ هزار زن که در سالهای اشغال مشغول تنفروشی بودند گرفتند بدون محاکمه در خیابانها به اتهام وطنفروشی دار زدند. سر آنها را تراشیدند و در حالی که علامت نازیها را در روی بدن آنها حک کرده بودند دسته دسته تیرباران کردند. میگفتند جرم اینها علاوه بر تنفروشی، وطنفروشی است!
میگویند فرانسویها در علم حقوق سرآمد دولتهای اروپا هستند. در ایام پس از پیروزی در جنگ هیچ محکمه و دادگاهی در فرانسه برگزار نشد تا هزاران زن که دسته دسته به جوخههای اعدام سپرده میشدند از خود دفاع کنند. گویی مردم و حقوقدانها از پیش حکم خود را در مجازات این جماعت نگونبخت صادر کرده بودند. دولت فرانسه در طی ۸۰ سالی که از جنگ جهانی دوم میگذرد نه خودشان از این فاجعه فیلم درست کردند و نه اجازه دادند کسی به این سوژه بپردازد!
ذکر این قطعه در تاریخ فرانسه برای سلبریتیها هم یک عبرت است و یک پیام هم دارد! آن اینکه کسانی که در مسیر تنفروشی به ایستگاه وطنفروشی رسیدهاند ممکن است این حکم حقوقی مردم فرانسه که در سکوت حقوقدانان و قضات فرانسه اجرا شد روزی درباره آنها از سوی مردم ما هم اجرا شود. البته کارگران جنسی حرمسرای مسعود رجوی قبل از برخی سلبریتیها از مسیر تنفروشی به وطنفروشی رسیدند و در ارتش بعث عراق در کنار صدام همراه قوای متجاوز با ملت ایران و جوانان پاکباخته جنگیدند. شرف آن ۲۰ هزار زن فرانسوی تنفروش که متهم به وطنفروشی شدند صدها برابر بیشتر از منافقین است.
سلبریتیهای وطنفروش آیا فکر کردهاند مزد چه کار بزرگی را از غربیها بهویژه فرانسویها میگیرند. آنها نان خود را در کاسه خون ملت ایران میزنند و میخورند و این خونخواری، کار دست آنها میدهد. یک موقع بحث اهانت به انقلاب، مردم ونظام است یک موقع اهانت به ساحت نورانی امام رضا (ع) است. این دو موقع به لحاظ حقوقی خیلی با هم فرق میکند آنها چه به ایران برگردند چه هرجای جهان باشند از عقوبت چنین جنایت و اهانتی در امان نیستند. اینکه کارگردان فیلم عنکبوت مقدس در کنفرانس خبری فستیوال کن اعلام کند، «فیلم در مورد یک قتل زنجیرهای نیست بلکه در مورد یک «جامعه» «قاتل زنجیرهای است» باید مسئولیت حقوقی این کلام خود را بپذیرد.
عبارت ترکیبی حجاب اختیاری تعبیری غط انداز و اغواگرانه است. درست مثل عبور اختیاری از چراغ قرمز با سرعت بالا. با این ادبیات، اگر فرض بر تاکید بی حد و مرز بر اختیار و آزادی باشد، چرا نتوان عنوان برهنه شدن یا برهنه شدن اختیاری یا تن فروشی و وطن فروشی اختیاری و خود فروشی اختیاری ابداع نکرد؛ که اتفاقا قرن هاست از طریق کلمه شویی و تحریف ابداع هم شده است.
معمولا آنها که روحیه ای طغیانگر و متجاوز نسبت به حقوق دیگران دارند و به حدود شرعی و قانونی و انسانی دست درازی می کنند، برای حدنشناسی خود و تعدی به حریم عمومی یا دیگری، کلمه می سازند تا معنا را تحریف کنند. ربا و رشوه یا پول زور می گیرند و نامش را اسکونت و پول چایی و شیرینی می گذارند. تورم بی قاعده بر اقتصاد حاکم می کنند و نامش را سازندگی و اصلاحات اقتصادی و واقعی کردن قیمت می گذارند…
وطن فروشی می کنند و اسمش را تجدد و مدرنیزاسیون و تعامل با دنیا و خروج از انزوا می گذارند. در رژیم طاغوت، بحرین را درسته واگذار کردند و نامش تنش زدایی شد! نفت را به غارتگران آمریکایی و انگلیسی دادند و گفتند این ماده عَفَن بدبو را می خواهیم چه کار؛ زحمتش با نوکران غربی ما باشد!
در جنگ تحمیلی، نسخه فرار از مقابل ارتش متجاوز صدام و تسلیم یکطرفه را پیچیدند و نام عقلانیت و تدبیر به آن دادند. اغلب خیانتکاران و جنایتکاران اجتماعی یا سیاسی، جرم خود را با همین دو فرمول “تحریف” و “اختیارش را دارم”، مرتکب شدند و کوشیدند آن را با کلمه شویی آمیخته به گستاخی آب بکشند!
معروف است که خود فروشان یک تکیه کلام دارند و آن اینکه متعلق به خودم هست و اختیارش را دارم. امیر عباس هویدای بهایی که ۱۳ سال در زمان رژیم طاغوت نخست وزیر بود، در ماجرای واگذاری بحرین به نمایندگان مجلس، شبیه همین را گفت؛ “دختر خودمان بود، اختیار دارش بودیم و شوهرش دادیم رفت. به کسی چه مربوط؟”!
در کودتای مشترک سازمان CIA و MI6 علیه نهضت ملی شدن نفت (۲۸ مرداد ۳۲)، شعبان بیمخ، گروهی از زنان بدنام و معروف شهرنو نظیر «پری بلنده»، «پری آژدان قزی» و «ملکه اعتضادی» را اجیر کرد و آنها به عنوان خط شکن کودتاچیان، شعار «زنده باد شاه» و “مرگ بر توده ای” و «مرگ بر مصدق» دادند. جالب اینکه همین طیف سیاسی – رسانه ای و عقبه انگلیسی_ آمریکایی آنها، نام شیادانه انقلاب را برای کودتا گذاشتند. برخی از این زنان بدنام (پری بلنده، اشرف، ثریا ترکه و اشرف چهارچشم) پس از انقلاب اعدام شدند.
همین روزها و سالها که برخی احزاب و مدیریت اشرافی پیوند خورده با سلطنت طلبان، سازمان منافقین و فرقه ضد اسلامی بهائیت، مشغول دست درازی به بیت المال و وطن فروشی در قالب های مختلف بوده اند، عناصر کف خیابانی و کف رسانه ای گونه گونی را می شود رصد کرد که سعی داشته اند طبق ماموریت، با لات بازی و حرمت شکنی (نظیر معارضه با حجاب و سایر احکام اسلامی و قوانین)، رد وطن فروشان و غارتگران را پاک نموده و حواس مردم و مسئولان را با رادیکالیسم پر سر و صدا پرت کنند.
برخی از همین مدعیان حجاب اختیاری (به ویژه پس از فرار از کشور)، تصاویر شرابخواری و برهنگی و بی حرمتی به امام حسین(ع) را هم منتشر کردند که ثابت می کند ائتلاف بهائیت، سازمان منافین، سلطنت طلبان با اشرافیت منافق کارگزارانی مشارکتی دنبال زدن اصل دین است و نه برخی احکام آن. به بی مخ ها و پری بلنده ها نباید مجال عرض اندام داد اما از آن مهم تر باید گریبان غارتگران و وطن فروشان را گرفت و حاشیه امنیت شان را به هم ریخت.جالب است بدانیم رژیم صهیونیستی به جاسوسهای خود در فلسطین ماهانه ۱۴دلار میپردازد. یعنی برخی چقدر خودرا ارزان می فروشند.
آرش سیگارچی، متولد ۱۳۵۷ در رشت است و کار خود را با خبرنگاری در نشریات ورزشی محلی آغاز کرد.
منابع خبری نوشته اند: در سال ۱۳۷۵ مرتکب دو فقره سرقت (سرقت اسباب و اثاثیه و طلاهای منزل فردی به نام محمد جواد ثنایی و سرقت قالپاق های اتومبیل فردی به نام محمد نقی مهرورز) شده است. وی همچنین پیش از این سابقه ارتباط نامشروع با یکی از اهالی منطقه گلسار رشت را داشته که در ارتباط با این جرائم توسط نیروهای انتظامی استان گیلان بازداشت می شود.
به گفته خودش، کار جدی خبرنگاریش از مجله ورزشی «گام» آغاز شد. سیگارچی در دوران دانشجویی در تهران برای روزنامههای اصلاحطلب گزارش تهیه میکرد و در سال ۱۳۷۹ به گیلان برگشت و سردبیر روزنامهای بهنام «گیلان امروز» شد.
همزمان وبلاگی به نام «پنجره التهاب» را راهاندازی کرد که به قول خودش مطالبی که قابلیت چاپ در روزنامه را نداشت، در آن منتشر میکرد.
وی در این وبلاگ به تکرار ادعاهای رسانههای فارسیزبان ضدانقلاب خارجنشین علیه جمهوری اسلامی میپرداخت و بعدها به سبب سیاهنمایی در این وبلاگ، پس از خروج از کشور، جوایز متعددی از دولتهای غربی دریافت کرد.
وی پس آزادی و گذارندن دوران نقاهت سفری به دور ایران داشت و پیش بینی می شد پس از آن دوباره به روزنامه نگاری برگردد اما چنین نشد و وی در سال ۸۶ پس از سفر به آمریکا جذب رادیو صدای آمریکا شد تا به پتکی (هر چند زنگ زده) برای ضربه زدن به منافع ملت ایران توسط بیگانگان تبدیل شود.
با رفتن آرش سیگارچی به آمریکا، به تدریج دو برادر دیگر وی به نامهای افشار و آرمان هم راهی آمریکا شدند. جالب این که، بعد از داستانسراییهای آرش سیگارچی درباره تحت فشار بودن مادرش در ایران، عکسهایی از او و مادرش در آمریکا منتشر شد و دروغپردازیهای او بیش از پیش آشکار گشت.