2

عناصر موعظه ای نهج البلاغه

  • کد خبر : 1324
  • ۱۸ اسفند ۱۳۸۹ - ۶:۳۷

عناصر موعظه ای نهج البلاغه   از مجموع ۲۳۹ قطعه ای که سید رضی جمع کرده است۸۶ خطبه موعظه است و البته بعضی از آنها مفصل و طولانی است نظیر خطبه ۱۷۵ که با جمله انتفعوا ببیان الله آغاز می شود و خطبه قاصعة که طولانی ترین خطب نهج البلاغه است و خطبه ۱۸۴خطبه المتقین […]

عناصر موعظه ای نهج البلاغه

 

از مجموع ۲۳۹ قطعه ای که سید رضی جمع کرده است۸۶ خطبه موعظه است و البته بعضی از آنها مفصل و طولانی است نظیر خطبه ۱۷۵ که با جمله انتفعوا ببیان الله آغاز می شود و خطبه قاصعة که طولانی ترین خطب نهج البلاغه است و خطبه ۱۸۴خطبه المتقین

از مجموع ۷۹ قطعه ای که تحت عنوان کتب (نامه ها)گرد آورده است۲۵ نامه تماما موعظه است و یا متضمن جمله هایی در نصیحت و اندرز و موعظه،و برخی از آنها مفصل و طولانی است مانند نامه ۳۱ که اندرزنامه آن حضرت است به فرزند عزیزش امام مجتبی علیه السلام و پس از فرمان معروف آن حضرت به مالک اشتر طولانی ترین نامه هاست،و دیگر نامه ۴۵ که همان نامه معروف آن حضرت است به عثمان بن حنیف والی بصره از طرف حکومت امام.

عناصر موعظه ای نهج البلاغه مختلف و متنوع است.تقوا،توکل،صبر،زهد،پرهیز از دنیا پرستی،از تنعم و تجمل،پرهیز از هوای نفس،پرهیز از طول امل،پرهیز از عصبیت،پرهیز از ظلم و تبعیض،ترغیب به احسان و محبت و دستگیری از مظلومان و حمایت ضعفا،ترغیب به استقامت و قوت و شجاعت،ترغیب به وحدت و اتفاق و ترک اختلاف،دعوت به عبرت از تاریخ،دعوت به تفکر و تذکر و محاسبه و مراقبه،یاد آوری گذشت سریع عمر،یاد آوری مرگ و شداید سکرات و عوالم بعد از مرگ،یادآوری اهوال قیامت از جمله عناصری است که در مواعظ نهج البلاغه بدانها توجه شده است.

برای اینکه نهج البلاغه را از این نظر بشناسیم،به عبارت دیگر برای اینکه علی علیه السلام را در کرسی وعظ و اندرز بشناسیم و برای اینکه با مکتب موعظه ای آن حضرت آشنا گردیم و عملا از آن منبع سرشار بهره مند شویم،کافی نیست که صرفا عناصر و موضوعاتی که علی علیه السلام در سخنان خود طرح کرده شماره کنیم،کافی نیست که مثلا بگوییم علی درباره تقوا،توکل و زهد سخن گفته است بلکه باید ببینیم مفهوم خاص آن حضرت از این معانی چه بوده و فلسفه خاص تربیتی او در مورد تهذیب انسانها و شوق آنها به پاکی و طهارت و آزادی معنوی و نجات از اسارت چه بوده است؟

این کلمات کلمات رایجی است که در زبان عموم،خاصه آنان که چهره اندرزگونه به خود می گیرند،جاری است اما منظور همه افراد از این کلمات یکسان نیست،گاهی مفهوم های افراد از این کلمات در جهت های متضاد است و طبعا نتیجه گیری های متضاد از آنها می شود.

تقوا

تقوا از رایج ترین کلمات نهج البلاغه است.در کمتر کتابی مانند نهج البلاغه بر عنصر تقوا تکیه شده است،و در نهج البلاغه به کمتر معنی و مفهومی به اندازه تقوا عنایت شده است.تقوا چیست؟

معمولا چنین فرض می شود که تقوا یعنی «پرهیزکاری »و به عبارت دیگر تقوا یعنی یک روش عملی منفی،هر چه اجتناب کاری و پرهیزکاری و کناره گیری بیشتر باشد تقوا کاملتر است.

طبق این تفسیر اولا تقوا مفهومی است که از مرحله عمل انتزاع می شود،ثانیا روشی است منفی،ثالثا هر اندازه جنبه منفی شدیدتر باشد تقوا کاملتر است.

به همین جهت متظاهران به تقوا برای اینکه کوچکترین خدشه ای بر تقوای آنها وارد نیاید از سیاه و سفید،تر و خشک، گرم و سرد اجتناب می کنند و از هر نوع مداخله ای در هر نوع کاری پرهیز می نمایند.

شک نیست که اصل پرهیز و اجتناب یکی از اصول زندگی سالم بشر است.در زندگی سالم،نفی و اثبات،سلب و ایجاب، ترک و فعل،اعراض و توجه توام است.با نفی و سلب است که می توان به اثبات و ایجاب رسید،و با ترک و اعراض می توان به فعل و توجه تحقق بخشید.

کلمه توحید یعنی کلمه «لا اله الا الله »مجموعا نفیی است و اثباتی،بدون نفی ما سوا دم از توحید زدن ناممکن است.این است که عصیان و تسلیم،کفر و ایمان قرین یکدیگرند،یعنی هر تسلیمی متضمن عصیانی و هر ایمانی مشتمل بر کفری و هر ایجاب و اثبات مستلزم سلب و نفیی است: فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقی (۱).

اما اولا پرهیزها و نفیها و سلبها و عصیانها و کفرها در حدود«تضاد»هاست.پرهیز از ضدی برای عبور به ضد دیگر است، بریدن از یکی مقدمه پیوند با دیگری است.

از این رو پرهیزهای سالم و مفید،هم جهت و هدف دارد و هم محدود است به حدود معین.پس یک روش عملی کورکورانه که نه جهت و هدفی دارد و نه محدود به حدی است،قابل دفاع و تقدیس نیست.

ثانیا مفهوم تقوا در نهج البلاغه مرادف با مفهوم پرهیز حتی به مفهوم منطقی آن نیست.تقوا در نهج البلاغه نیرویی است روحانی که بر اثر تمرینهای زیاد پدید می آید و پرهیزهای معقول و منطقی از یک طرف سبب و مقدمه پدید آمدن این حالت روحانی است و از طرف دیگر معلول و نتیجه آن است و از لوازم آن به شمار می رود.

این حالت،روح را نیرومند و شاداب می کند و به آن مصونیت می دهد.انسانی که از این نیرو بی بهره باشد،اگر بخواهد خود را از گناهان مصون و محفوظ بدارد چاره ای ندارد جز اینکه خود را از موجبات گناه دور نگه دارد،و چون همواره موجبات گناه در محیط اجتماعی وجود دارد ناچار است از محیط کنار بکشد و انزوا و گوشه گیری اختیار کند.

مطابق این منطق یا باید متقی و پرهیزکار بود و از محیط کناره گیری کرد و یا باید وارد محیط شد و تقوا را بوسید و کناری گذاشت.طبق این منطق هر چه افراد اجتناب کارتر و منزوی تر شوند جلوه تقوایی بیشتری در نظر مردم عوام پیدا می کنند.

اما اگر نیروی روحانی تقوا در روح فردی پیدا شد،ضرورتی ندارد که محیط را رها کند،بدون رها کردن محیط،خود را پاک و منزه نگه می دارد.

دسته اول مانند کسانی هستند که برای پرهیز از آلودگی به یک بیماری مسری،به دامنه کوهی پناه می برند و دسته دوم مانند کسانی هستند که با تزریق نوعی واکسن،در خود مصونیت به وجود می آورند و نه تنها ضرورتی نمی بینند که از شهر خارج و از تماس با مردم پرهیز کنند،بلکه به کمک بیماران می شتابند و آنان را نجات می دهند.آنچه سعدی در گلستان آورده نمونه دسته اول است:

 بدیدم عابدی در کوهساری            قناعت کرده از دنیا به غاری                                                             

 چرا گفتم به شهر اندر نیایی          که باری بند از دل برگشایی؟                                                       

  بگفت آنجا پریرویان نغزند            چو گل بسیار شد پیلان بلغزند

نهج البلاغه تقوا را به عنوان یک نیروی معنوی و روحی که بر اثر ممارست و تمرین پدید می آید و به نوبه خود آثار و لوازم و نتایجی دارد و از آن جمله پرهیز از گناه را سهل و آسان می نماید،طرح و عنوان کرده است:

ذمتی بما اقول رهینة و انا به زعیم.ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوی عن تقحم الشبهات.

همانا درستی گفتار خویش را ضمانت می کنم و عهده خود را در گرو گفتار خویش قرار می دهم.اگر عبرتهای گذشته برای یک شخص آینه قرار گیرد،تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهای شبهه ناک می گیرد. تا آنجا که می فرماید:

الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فی النار.الا و ان التقوی مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة (۲).

همانا خطاها و گناهان و زمام را در اختیار هوای نفس قراردادن،مانند اسبهای سرکش و چموشی است که لجام از سر آنها بیرون آورده شده و اختیار از کف سوار بیرون رفته باشد و عاقبت اسبها سوارهای خود را در آتش افکنند.و مثل تقوا مثل مرکبهای رهوار و مطیع و رام است که مهارشان در دست سوار است و آن مرکبها با آرامش سوارهای خود را به سوی بهشت می برند.

در این خطبه تقوا به عنوان یک حالت روحی و معنوی که اثرش ضبط و مالکیت نفس است ذکر شده است.این خطبه می گوید لازمه بی تقوایی و مطیع هوای نفس بودن،ضعف و زبونی و بی شخصیت بودن در برابر محرکات شهوانی و هواهای نفسانی است.انسان در آن حالت مانند سوار زبونی است که از خود اراده و اختیاری ندارد و این مرکب است که به هر جا که دلخواهش هست می رود.لازمه تقوا قدرت اراده و شخصیت معنوی داشتن و مالک حوزه وجود خود بودن است،مانند سوار ماهری که بر اسب تربیت شده ای سوار است و با قدرت و تسلط کامل آن اسب را در جهتی که خود انتخاب کرده می راند و اسب در کمال سهولت اطاعت می کند.

ان تقوی الله حمت اولیاء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته حتی اسهرت لیالیهم و اظمات هواجرهم (۳).

تقوای الهی اولیای خدا را در حمایت خود قرار داده،آنان را از تجاوز به حریم منهیات الهی باز داشته است و ترس از خدا را ملازم دلهای آنان قرار داده است،تا آنجا که شبهایشان را بی خواب(به سبب عبادت)و روزهایشان را بی آب(به سبب روزه) گردانیده است.

در اینجا علی علیه السلام تصریح می کند که تقوا چیزی است که پرهیز از محرمات الهی و همچنین ترس از خدا،از لوازم و آثار آن است.پس در این منطق تقوا نه عین پرهیز است و نه عین ترس از خدا،بلکه نیرویی است روحی و مقدس که این امور را به دنبال خود دارد.

فان التقوی فی الیوم الحرز و الجنة و فی غد الطریق الی الجنة (۴).

همانا تقوا در امروز دنیا برای انسان به منزله یک حصار و به منزله یک سپر است و در فردای آخرت راه به سوی بهشت است.

در خطبه ۱۵۶ تقوا را به پناهگاهی بلند و مستحکم تشبیه فرموده که دشمن قادر نیست در آن نفوذ کند.

در همه اینها توجه امام معطوف است به جنبه روانی و معنوی تقوا و آثاری که بر روح می گذارد،به طوری که احساس میل به پاکی و نیکوکاری و احساس تنفر از گناه و پلیدی در فرد به وجود می آورد.

نمونه های دیگری هم در این زمینه هست و شاید همین قدر کافی باشد و ذکر آنها ضرورتی نداشته باشد.

از نظر نهج البلاغه تقوا نیرویی است روحی،نیرویی مقدس و متعالی که منشا کششها و گریزهایی می گردد،کشش به سوی ارزشهای معنوی و فوق حیوانی،و گریز از پستیها و آلودگیهای مادی. تقوا حالتی است که به روح انسان شخصیت و قدرت می دهد و آدمی را مسلط به خویشتن و مالک خودمی نماید.

تقوا حفاظ و پناهگاه است نه زنجیر و زندان و محدودیت.بسیارند کسانی که میان مصونیت ومحدودیت فرق نمی نهند و با نام آزادی و رهایی از قید و بند،به خرابی حصار تقوا فتوا می دهند.

قدر مشترک پناهگاه و زندان مانعیت است،اما پناهگاه مانع خطرهاست و زندان مانع بهره برداری از موهبتها و استعدادها.این است که علی علیه السلام می فرماید:

اعلموا عباد الله ان التقوی دار حصن عزیز،و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع اهله و لا یحرز من لجا الیه.الا و بالتقوی تقطع حمة الخطایا (۵).

بندگان خدا!بدانید که تقوا حصار و بارویی بلند و غیر قابل تسلط است،و بی تقوایی و هرزگی حصار و بارویی پست است که مانع و حافظ ساکنان خود نیست و آن کس را که به آن پناه ببرد حفظ نمی کند.همانا با نیروی تقوا نیش گزنده خطاکاریها بریده می شود.

علی علیه السلام در این بیان عالی خود گناه و لغزش را که به جان آدمی آسیب می زند،به گزنده ای از قبیل مار و عقرب تشبیه می کند،می فرماید نیروی تقوا نیش این گزندگان را قطع می کند.

علی علیه السلام در برخی از کلمات تصریح می کند که تقوا مایه اصلی آزادیهاست،یعنی نه تنها خود قید و بند و مانع آزادی نیست،بلکه منبع و منشا همه آزادیهاست.

در خطبه ۲۲۱ می فرماید:

فان تقوی الله مفتاح سداد و ذخیرة معاد و عتق من کل ملکة و نجاة من کل هلکة.

همانا تقوا کلید درستی و توشه قیامت و آزادی از هر بندگی و نجات از هر تباهی است.

مطلب روشن است،تقوا به انسان آزادی معنوی می دهد،یعنی او را از اسارت و بندگی هوا و هوس آزاد می کند،رشته آز و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر می دارد و به این ترتیب ریشه رقیتها و بردگیهای اجتماعی را از بین می برد. مردمی که بنده و برده پول و مقام و راحت طلبی نباشند،هرگز زیر بار اسارتها و رقیتهای اجتماعی نمی روند.

در میان آثار تقوا که بدان اشاره شده است،از همه مهمتر دو اثر است یکی روشن بینی و بصیرت،و دیگر توانایی بر حل مشکلات و خروج از مضایق و شداید. (۶)

در نهج البلاغه با اینکه اصرار شده که تقوا نوعی ضامن و وثیقه است در برابر گناه و لغزش،به این نکته توجه داده می شود که در عین حال انسان از حراست و نگهبانی تقوا نباید آنی غفلت ورزد.تقوا نگهبان انسان است و انسان نگهبان تقوا،و این دور محال نیست بلکه دور جایز است.

این نگهبانی متقابل از نوع نگهبانی انسان و جامه است که انسان نگهبان جامه از دزدیدن و پاره شدن است و جامه نگهبان انسان از سرما و گرماست،و چنانکه می دانیم قرآن کریم از تقوا به جامه تعبیر کرده استو لباس التقوی ذلک خیر(۷).

علی علیه السلام در باره نگهبانی متقابل انسان و تقوا می فرماید:

ایقظوا بها نومکم و اقطعوا بها یومکم و اشعروها قلوبکم و ارحضوا بها ذنوبکم…الا فصونوها و تصونوا بها (۸).

خواب خویش را به وسیله تقوا تبدیل به بیداری کنید و وقت خود را با آن به پایان رسانید و احساس آن را در دل خود زنده نمایید و گناهان خود را با آن بشویید،همانا تقوا را صیانت کنید و خود را در صیانت تقوا قرار دهید.

و هم می فرماید:

اوصیکم عباد الله بتقوی الله فانها حق الله علیکم و الموجبة علی الله حقکم و ان تستعینوا علیها بالله و تستعینوا بها علی الله (۹).

بندگان خدا!شما را سفارش می کنم به تقوا.همانا تقوا حق الهی است بر عهده شما و پدید آورنده حقی است از شما بر خداوند.سفارش می کنم که با مدد از خدا به تقوا نائل گردید و با مدد تقوا به خدا برسید.

عنصر دیگر موعظه ای نهج البلاغه زهداست.در میان عناصر موعظه ای،شاید عنصر زهد بعد از عنصر تقوا بیش از همه تکرار شده باشد.زهد مرادف است با ترک دنیا.در نهج البلاغه به مذمت دنیا و دعوت به ترک آن زیاد بر می خوریم.به نظر می رسد مهمترین موضوع از موضوعات نهج البلاغه که لازم است با توجه به همه جوانب کلمات امیر المؤمنین تفسیر شود،همین موضوع است و با توجه به اینکه زهد و ترک دنیا در تعبیرات نهج البلاغه مرادف یکدیگرند،این موضوع از هر موضوع دیگر از موضوعات عناصر نهج البلاغه زیادتر درباره اش بحث شده است.

زهدورغبت اگر بدون متعلق ذکر شوند،نقطه مقابل یکدیگرند،زهدیعنی اعراض و بی میلی،در مقابل رغبت که عبارت است از کشش و میل.

بی میلی دو گونه است:طبیعی و روحی.بی میلی طبیعی آن است که طبع انسان نسبت به شیئی معین تمایلی نداشته باشد،آنچنان که طبع بیمار میل و رغبتی به غذا و میوه و سایر ماکولات یا مشروبات مطبوع ندارد.بدیهی است که این گونه بی میلی و اعراض ربطی به زهد به معنی مصطلح ندارد.

بی میلی روحی یا عقلی یا قلبی آن است که اشیائی که مورد تمایل و رغبت طبع است،از نظر اندیشه و آرزوی انسان-که در جستجوی سعادت و کمال مطلوب است-هدف و مقصود نباشد،هدف و مقصود و نهایت آرزو و کمال مطلوب اموری باشد ما فوق مشتهیات نفسانی دنیوی،خواه آن امور از مشتهیات نفسانی اخروی باشد و یا اساسا از نوع مشتهیات نفسانی نباشد بلکه از نوع فضائل اخلاقی باشد از قبیل عزت،شرافت،کرامت،آزادی و یا از نوع معارف معنوی و الهی باشد مانند ذکر خداوند،محبت خداوند،تقرب به ذات اقدس الهی.

پس زاهد یعنی کسی که توجهش از مادیات دنیا به عنوان کمال مطلوب و بالاترین خواسته عبور کرده،متوجه چیز دیگر از نوع چیزهایی که گفتیم معطوف شده است.بی رغبتی زاهد بی رغبتی در ناحیه اندیشه و آمال و ایده و آرزو است نه بی رغبتی در ناحیه طبیعت.

در خطبه ۸۰ می فرماید:

ایها الناس!الزهادة قصر الامل و الشکر عند النعم و الورع عند المحارم.

ای مردم!زهد عبارت است از کوتاهی آرزو و سپاسگزاری هنگام نعمت و پارسایی نسبت به نبایستنی ها.

در حکمت ۴۳۹ می فرماید:

الزهد کله بین کلمتین من القران قال الله سبحانه«لکیلا تاسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم »و من لم یاس علی الماضی و لم یفرح بالآتی فقد اخذ الزهد بطرفیه.

زهد در دو جمله قرآن خلاصه شده است برای اینکه متاسف نشوید بر آنچه(از مادیات دنیا)از شما فوت می شود و شاد نگردید بر آنچه خدا به شما می دهد،هر کس برگذشته اندوه نخورد و برای آینده شادمان نشود بر هر دو جانب زهد دست یافته است.

بدیهی است وقتی که چیزی کمال مطلوب نبود و یا اساسا مطلوب اصلی نبود بلکه وسیله بود،مرغ آرزو در اطرافش پر و بال نمی زند و پر نمی گشاید و آمدن و رفتنش شادمانی یا اندوه ایجاد نمی کند.

اما باید دید که آیا زهد و اعراض از دنیا که در نهج البلاغه به پیروی از تعلیمات قرآن زیاد بر آن اصرار و تاکید شده است، صرفا جنبه روحی و اخلاقی دارد و به عبارت دیگر زهد صرفا یک کیفیت روحی است یا آنکه جنبه عملی هم همراه دارد؟ یعنی آیا زهد فقط اعراض روحی است یا توام است با اعراض عملی؟

و بنا بر فرض دوم آیا اعراض عملی محدود است به اعراض از محرمات و بس که در خطبه ۸۰ به آن اشاره شده است و یا چیزی بیش از این است آنچنان که زندگی عملی علی علیه السلام و پیش از ایشان زندگی عملی رسول اکرم صلی الله علیه و آله نشان می دهد؟

و بنا بر این فرض که زهد محدود به محرمات نیست،شامل مباحات هم می شود،چه فلسفه ای دارد؟زندگی زاهدانه و محدود و پشت پا زدن به تنعمها چه اثر و خاصیتی می تواند داشته باشد؟

و آیا به طور مطلق باید عمل شود و یا صرفا در شرایط معینی اجازه داده می شود؟

و اساسا آیا زهد در حد اعراض از مباحات،با سایر تعلیمات اسلامی سازگار است یا خیر؟

علاوه بر همه اینها،اساس زهد و اعراض از دنیا بر انتخاب کمال مطلوب هایی ما فوق مادی است،آن کمال مطلوب ها از نظر اسلام چیست؟مخصوصا در نهج البلاغه چگونه بیان شده است؟

پی نوشتها

۱-بقره/۲۵۶.

۲-نهج البلاغه،خطبه ۱۶.

۳-نهج البلاغه،خطبه ۱۱۳.

۴-نهج البلاغه،خطبه ۲۳۳.

۵نهج البلاغه،خطبه ۱۵۷.

۶-رجوع شود به کتاب گفتار ماه،جلد اول،سخنرانی دوم،یا به کتاب ده گفتار

۷-اعراف/۲۶.

۸-خطبه ۲۳۳.

۹-همان

لینک کوتاه : https://mostajar.com/?p=1324

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.