اسرائيل يکي از معدود کشورهايي است که همراه با پاکستان و عربستان بر پايه مذهب بنيان گذاشته شد. طي ۶۳ سالي که از تأسيس آن ميگذرد بحرانهاي بسياري اين کشور را فراگرفته است. اين بحرانها طيف متنوعي از بحرانهاي سياسي، اقتصادي، نژادي و ديني را در بر ميگيرد. با صادق حسين جابريانصاري سفير سابق ايران در ليبي و پژوهشگر مسائل خاورميانه به گفتوگو پرداختيم تا بتوانيم شمايي کلي از بحرانها و شکافهاي داخل اسرائيل از جمله شکاف يهودي – يهودي و شکاف مسلمان – يهودي را دريابيم.
در اسرائيل همانند هر کشوري شکافهاي سياسي و اجتماعي فراوان وجود دارد. اين شکافها کدامهاست؟ چه صورتبندي از اين شکافها ارائه ميدهيد؟
صورتبندي اساسي زندگي سياسي و سياست و حکومت در هر کشوري مبتني بر شکافهاي عمده اجتماعي است که در آن جامعه وجود دارد. جامعه، سياست و حکومت در اسرائيل هم طبيعتاً از اين قاعده مستثنا نيست. در حقيقت، زندگي سياسي و سياست و حکومت در اسرائيل در سير تاريخياش در چند دهه گذشته مبتني بر اين شکافهاي عمده اجتماعي شکل گرفته و وضعيت فعلي هم نتيجه همين سير تاريخي است. اگر بخواهيم صورتبندي عمده سياست و حکومت و جامعه اسرائيل را اجمالاً موردتوجه قرار دهيم ميشود آن را حول ۵ شکاف عمده اجتماعي، سياسي و فکري صورتبندي کرد:
۱ – شکاف ديني: که ميان يهوديان و غيريهوديان وجود دارد. اگرچه رژيم اسرائيل بر مبناي ايده محوري يهوديت تأسيس شده و تأکيدش بر اين بوده که قوم يهود را به اصطلاح صاحب سرزمين و دولت کند اما بخشي از فلسطينيانِ غيريهودي بومي اين سرزمين که سدهها در اين سرزمين حضور داشتند در موج مهاجرت اجباري و آوارگي که گروههاي صهيونيست بر فلسطينيان تحميل کردند از اين کشور خارج نشده و توانستند با مقاومت خويش در سرزمين تاريخي و آبا و اجداديشان باقي بمانند. به مرور زمان و طي چند دهه گذشته که اسرائيل تأسيس شد اينها يک اقليت بزرگ را در درون اسرائيل و در درون اراضي اشغالي ۱۹۴۸ – که از ديد بسياري از کشورهاي دنيا همان اسرائيل رسمي است – شکل دادند. اين فلسطينيان چيزي حدود ۵/۱ ميليون نفر از جمعيت را تشکيل ميدهند و تابعيت اسرائيلي دارند. يکي از شکافهاي مهم درون اسرائيل حول همين واقعيت شکل ميگيرد. شکاف ديني به اين معناست که يک اکثريت ۵/۵ ميليوني يهود و اقليت ۵/۱ ميليوني غيريهود وجود دارد که همان فلسطينيان بومي هستند که در سرزمين خويش باقي ماندند؛ فلسطينياني که اکثريتشان مسلمان و بخش کوچکي از آنها هم مسيحي هستند.
۲ – شکاف نژادي: خودِ يهوديان حول اين شکاف به سه دسته تقسيم ميشوند: دو دسته بزرگ و يک دسته کوچک. دو دسته بزرگ يهوديان شرقيتبار يا سفاردي و يهوديان غربي تبار يا اشکنازي هستند. اينها يهودياني هستند که از خارج از فلسطين و در طي تحولات يک سده اخير مهاجرت کرده و در امواج مهاجرت صهيونيستي از اقصي نقاط دنيا به فلسطين آمده و در اين سرزمين اسکان گزيدند. بر اساس اينکه منشأ حرکت آنها از مناطق شرقي جهان بوده يا مناطق غربي و اروپايي، دو دسته بزرگ را در درون جامعه يهوديان ايجاد کردند و به شکاف ديگري در جامعه اسرائيل معنا دادند يعني شکاف نژادي يهوديان شرقيتبار و يهوديان غربي تبار. اينها بخش عمده يهوديان داخل اسرائيل را تشکيل ميدهند. اما يک بخش کوچکتري هم در کنار اين دو دسته وجود دارد و آن يهوديان بومي فلسطين هستند که پيش از يک سده اخير و امواج صهيونيستي در اين سرزمين سکونت داشتند. اينها تا تحولات منجر به تأسيس اسرائيل تنها حدود ۵ درصد از جمعيت فلسطين را شکل ميدادند و الان هم يک جزء کوچکي از جامعه يهودي درون اسرائيل را در بر ميگيرند که به اينها «يهوديان حريدي» ميگويند. اينها يهوديان بومي فلسطين هستند که نسل اندر نسل در همين جا سکونت داشته و مهاجر نبودهاند.
۳ – شکاف سياسي: يک شکاف سياسي که در درون جامعه يهودي از همان مراحل تأسيس اسرائيل تاکنون وجود داشته اما در تحولات بيش از دو دهه اخير بارزتر شده، شکاف سياسي جنگ و صلح است. به اين معنا که در تعامل با جزئيات مساله فلسطين و رويارويي عربي و اسرائيلي شاهد جبههگيريهاي سياسي متفاوتي در درون اسرائيل و نسخههاي متفاوت در تعامل با تبعات مساله فلسطين و رويارويي عربي – اسرائيلي يا فلسطيني – اسرائيلي بوديم. تعامل در جزئيات به اين معناست که در کليات بخش عمده جامعه اسرائيلي غير از فلسطينيها يا همان غير يهوديها که صاحبان بومي اين سرزمين هستند، اکثريت يهودي جامعه اسرائيل بر کليات اجماع دارند اما در قضيه صلح و در جزئيات مربوط به تعامل در اين مورد اختلاف دارند. به اين شکاف در ادامه همين بحث به طور مفصلتري خواهيم پرداخت.
۴ – شکاف اقتصادي: که مبتني بر مفهوم سنتي چپ و راست است. به اين معنا که جرياني در درون اسرائيل در مسائل اقتصادي و اجتماعي گرايشات سوسياليستي داشته (البته سوسياليسم با طيف متنوع خود از سوسياليسم افراطي که ميل ميکند به نسخههاي کمونيستي و مارکسيستي تا نسخههاي معتدلي از سوسياليسم به معناي اروپايياش) و طيف ديگري گرايشات راستگرايانه اقتصادي داشته و ميل به سياست اقتصادي مبتني بر سرمايهداري و اقتصاد بازار آزاد داشته است. واقعيت اين است که اين شکاف در سير زماني و به دليل تحولاتي که در دنيا اتفاق افتادهاند کمي کاهش يافته است. اين تحولي است که در بسياري از کشورهاي دنيا در چند دهه اخير به ويژه پس از فروپاشي شوروي سابق و بلوک شرق هم اتفاق افتاده است. اين مفهوم بيشتر مبتني بر شکافهاي اقتصادي است گرچه ابعاد فلسفي، فکري و فرهنگي هم پيدا کرده است.
اين شکاف در درون اسرائيل تا حدي ترميم و تعديل شده، به اين معنا که يک معدلي ايجاد شده که بيشتر به سمت نسخههاي رايج در دنيا که اقتصاد سرمايهداري است، گرايش دارد. اگرچه همچنان جريانات کارگري به نمايندگي اتحاديه کارگري اسرائيل به نام «هستدروت» که اتحاديه بسيار مهم و موثري است همچنان حضور دارند و از سياستهاي اجتماعي و اقتصادي متمايل به اقشار ضعيفتر اجتماع و طبقات کارگري طرفداري ميکنند اما در کليت، ساختار اقتصادي اسرائيل ميل بيشتر به نسخههاي سرمايهداري پيدا کرده و لذا اين شکاف، امروز کارايي کمتري دارد و تعديل شده و به آن معناي قديم خودش کارايي ندارد.
۵ – شکاف بعدي هم که يک شکاف ايدئولوژيک عمده است شکاف مذهبي – سکولار و شکاف صهيونيست و غيرصهيونيست است. اقشار عادي اجتماعي و نخبگان اسرائيلي حول اين شکاف مذهبي – سکولار به دو دسته تقسيم ميشوند: يکي، جريان طرفدار راه حلهاي مذهب محور و شريعت / يهود محور و دومي جريان طرفدار سکولاريسم است. وقتي ميگوييم مذهبي دو مفهوم از آن به ذهن متبادر ميشود: يک شکاف بين جريان «صهيونيسم سياسي» با جريان «مذهبي سنتي شريعت مدار» در درون اسرائيل که اگر بخواهيم تقريب به ذهن کنيم، مشابه اين شکاف در برخي جوامع ديگر هم وجود دارد. جرياناتي به صهيونيسم به عنوان يک مکتب راهنماي عمل يا به يهوديت به عنوان يک مکتب سياسي راهنماي عمل توجه دارند که حتي جريانهاي لاييک يهودي را هم شامل ميشود. جرياناتي قوي در درون جامعه اسرائيل که مذهبي متعصب نيستند اما صهيونيست سياسي تندرو هستند به اين معنا که به يهوديت و ميراث يهودي نه به عنوان يک ميراث شريعتي و ديني و مناسکي بلکه به عنوان يک ميراث سياسي باور دارند. به عبارتي به يهوديت سياسي باور دارند و اساساً جرياني که اسرائيل را تأسيس کرده بخش عمدهاش از همين جريان برخاسته است.
اما در مقابل اين، يک جرياني در اسرائيل هست که به بحث يهوديت به عنوان يک امر ديني و مذهبي و مناسکي و عبادي مينگرد. گروهي که برخورد سلفي با ميراث يهودي دارد و ميگويد در روز شنبه که تعطيل است هيچ کاري نبايد کرد مصداق بارز همين جريان است. اينها در بزرگراههاي بيتالمقدس روز شنبه تجمع ميکنند و راهها را ميبندند يا فروشگاههايي که روز شنبه کار ميکنند را مورد هجوم قرار ميدهند و به ضرب و شتم صاحبان آنها ميپردازند. اين جريان جنبه بسيار تعبدي و تعصبي نسبت به ميراث يهودي دارد. آنهايي که ميآيند و با عرقچينها و آرايش مخصوص مو، پاي ديوار ندبه ميايستند و گريه ميکنند و اورادي را بر زبان ميآورند هم عمدتاً اين جريان مذهبي يهودي را نمايندگي ميکنند.
مخلص کلام اينکه، ما يک شکاف داريم ميان سکولارها با مذهبيها که گروه اول طرفدار جدايي دين از سياست يا به تعبير دقيقتر دين از حکومت و ساختارهاي حکومتي هستند و جريان مذهبي معتقد به درهم تنيدگي اين دو مفهوم هستند و معتقدند که ساختارهاي سياسي مبتني بر ميراث يهودي بايد شکل بگيرد. شکاف ديگر شکاف ميان صهيونيستهاي سياسي و يهوديان مذهبي سنتي است که صهيونيستهاي سياسي به ميراث يهودي به ديد سياسي نگاه ميکنند و بخش مهمي از آنها سکولار بوده و مذهبي هم نيستند. در حالي که در مقابل، مذهبيها نگاهي عبادي و مناسکي به اين موضوع داشته و بخشي از آنها صهيونيست نبوده و اساساً مخالف صهيونيسماند. اين جريان مذهبي به لحاظ ريشههاي تاريخي همان نحلهاي است که در آن زماني که اسرائيل داشت شکل ميگرفت مخالف شکلگيري اسرائيل بودند.
اما بعد از شکلگيري اسرائيل، اينها به جاي رويارويي مستقيم با دولتي که شکل گرفته تلاش کردند در درون سيستم نفوذ پيدا کنند و در انتخابات حضور بيابند، در کنست يا پارلمان اسرائيل کرسي بگيرند و احزابي تشکيل دهند و جريانهاي مذهبي را نمايندگي کنند. اين جريان بر بخش آموزش به طور خاص تکيه دارد و وقتي وارد ائتلافهاي حکومتي هم ميشود معمولاً وزارت آموزش و پرورش را سهم ويژه خويش ميپندارد.
با توجه به شکاف ديني (مورد اولي) و شکاف ايدئولوژيک يا مذهب – سکولار(مورد آخر)، سوالي که به ذهن ميرسد اين است که (اولاً) حدود ۵/۵ ميليون يهودي در اسرائيل ساکن هستند. تقريباً ۵/۱ ميليون فلسطيني هم در سرزمينهاي اسرائيلي هستند. آيا اين اقليت ۵/۱ ميليوني که بسياريشان مسلماناند و برخيشان هم مسيحي، تهديدي براي هويت ديني و مذهبي اسرائيل نيستند؟ گفته ميشود تا سال ۲۰۲۰ يا ۲۰۳۰ ممکن است دگرديسي جمعيتي به نفع فلسطينيان و به ضرر اسرائيل افزايش يابد. با اين حال، آيا دولت يهود از تهديد هويت يهودي خود واهمه ندارد؟ (ثانياً) اسرائيل دولتي است که بر پايه مذهب يهود شکل گرفته، اما در سير تاريخي خود بيشتر به سکولاريسم اعتقاد يافت.آيا اساساً اسرائيل يک رژيم مذهبي است يا اينکه جبر زمانه و شرايط داخلي و خارجي آنها را به سوي سکولاريسم سوق داده و اثري از مذهب ديگر در آن ديده نميشود؟ جريانات مذهبي و صهيونيستي نسبت به اين موضوعات چه نگاهي دارند؟ آيا نگاه اينها به مرور زمان منعطفتر شد يا به افراط گراييدند؟
زوايايي از وضعيت اجتماعي و سياسي اسرائيل را حول اين دو سوال ميتوان شرح داد. از سوال دومي شروع ميکنم و به اولي ميرسم. آيا اسرائيل يک دولت مذهبي است؟ واقعيت اين است که بنيانگذاران اسرائيل عمدتاً سکولار بودند و جريان مذهبي سنتي يهودي اساساً تعاطف جدي با مفهوم صهيونيسم سياسي در اوايل شکلگيري آن نشان نداد. صهيونيسم سياسي در بين نخبگان سکولار جوامع يهودي که در کشورهاي اروپايي و آمريکا زندگي ميکردند شکل گرفت و در همين مناطق (اروپا و آمريکا) به خود سر و سامان داد. اگر به اين شکل تاريخي به موضوع نگاه کنيم از هرتزل به عنوان بنيانگذار جريان صهيونيسم تا شکلگيري اسرائيل در سال ۱۹۴۸ اکثريت قريب به اتفاق جريانهاي صهيونيستي و شخصيتهايي که ايده صهيونيسم را پرورش داده و دولت اسرائيل را تأسيس کردند، شخصيتها و جريانهاي سکولار بودند.
حتي جريان مذهبي يک ممانعت فکري و ايدئولوژيک در برابر اين ايده از خود نشان ميداد به اين معنا که جريان مذهبي سنتي يهود معتقد بوده و هست که شکل دادن به دولت اسرائيل منوط و مشروط به ظهور نجاتبخش آخرالزمان است که در ادبيات يهودي حضرت مسيح است؛ مسيح نجاتبخشي که به عنوان موعود در آخرالزمان ظهور خواهد کرد و دولت اسرائيل را ايجاد خواهد کرد و يهوديان را مطابق ادبيات سنتي يهودي بر سراسر جهان حاکم خواهد کرد. اين جريان سنتي اساسا معتقد است که ايجاد دولت اسرائيل توسط جريان صهيونيسم سياسي دخالت در اراده خداوند و خلاف خواسته او بوده و يک امر غيرمذهبي بلکه ضدمذهبي تلقي ميشود. زيرا در اين سير تاريخي که خداوند مقدر کرده، يهود بايد به اراده الهي تا هنگام ظهور منجي در سراسر جهان آواره باشند. اينها معتقدند که يک عده انسان ميخواهند در سير چيدمان تاريخي که خداوند چيده و اراده کرده، دخالت کنند و اين دخالت خلاف اراده خداوند و خلاف اصول مذهبي است. لذا جرياني که دولت اسرائيل را از آغاز موج مهاجرت يهوديان از گرداگرد دنيا به فلسطين به عنوان سرزمين موعود شکل داد جرياني در اساس سکولار بود که با مخالفت و معارضه جدي جريان مذهبي سنتي هم مواجه بود.
اين مناقشه همچنان هم ادامه دارد؟ و اين ميتواند منجر به فروپاشي يا دستکم بحراني عميق در داخل اسرائيل شود که موجوديت آن را زير سوال ببرد؟ آيا اين تناقضي در ذات وجودي اسرائيل نيست؟ به عبارت ديگر، نگاه جريانهاي اسرائيلي به اين اقليت ۵/۱ ميليوني چيست؟ آيا معتقد به طرد آنها براي تشکيل دولت خالص يهودي هستند يا معتقد به جذب و هضم و حل آنها هستند؟
اين شکاف در لايههاي دروني اجتماعي و فکري اسرائيل و جوامع يهودي بيرون از اسرائيل ادامه دارد. البته نميتوان پيشگويي کرد اما اين هويت اسرائيلي که شکل گرفته مجموعه نقاط ضعف و نقاط قوتي دارد. آنچه تا اين لحظه اسرائيل را هويت داده و حفظ کرده بهرهبرداري حداکثري از برخي نقاط قوت آن طرحي بوده که صهيونيسم سياسي سازمان داده است. اما اين ايده در دل خود مجموعهاي از تناقضات را در بر دارد که يکي همين تناقضي است که به آن اشاره کرديم. يعني يک جريان سکولار غيرمذهبي گاه ضد مذهبي که از يک مفهوم و ميراث ديني و مذهبي به نام سرزمين موعود و بازگشت به سرزمين موعود کاملاً استفاده ابزاري کرده و اين را در خدمت يک برنامه صرف سياسي قرار داده است.
اين تناقض در لايههاي دروني جوامع يهودي و نخبگان خارج از اسرائيل و در درون جامعه اسرائيلي همچنان وجود دارد. اما مجموعهاي از عوامل ديگر توانسته پوشش يا لايهاي بيروني روي آن ايجاد کند. اگر بخواهيم اين ايده را اندکي بسط دهيم، شاهد هستيم که آن جريان مذهبي که ضد شکلگيري اسرائيل است (جريان مذهبي سنتي يهودي) با شکلگيري اين رژيم به دستورالعمل کاري و برنامه خود تبصره ميزند. اگر تا قبل از شکلگيري، مخالف تأسيس دولتي به نام اسرائيل و معتقد بود اين امر دخالت در اراده خداوند و امري ضد مذهبي و ضد ديني است اما وقتي دولت شکل ميگيرد سعي ميکند مهر خود را بر آن دولت بزند. حال که يک هويتي شکل گرفته ميکوشد در جهتگيريهاي آن هويت تأثيرگذاري خاص خودش را داشته باشد.
بنابراين يک نسخه معدلي ارائه ميدهد و وارد سيستمي ميشود که شکل گرفته و به جاي مخالفت مستقيم با آن، سعي ميکند که ايدههاي مذهبي خود را به گونهاي در سيستم وارد کند. لذا اگر بخواهيم بر اساس ساخت حزبي اسرائيل به اين جامعه بنگريم يک جريان مهمي درون جامعه اسرائيل هست که همين جريان مذهبي سنتي را نمايندگي ميکند و از همان ميراثي بهرهبرداري ميکند که بر محورهاي آموزش، مسائل مذهبي، مدارس ديني، نيازهاي خاص جوامع مذهبي و تعطيلي شنبه و مسائلي از اين دست مبتني است، اما ديگر در ادبيات سياسي خود به مخالفت با شکلگيري اسرائيل تکيه نميکند. اين جريان در حال حاضر در دو حزب «يهدوت هتورات» و «شاس» نمايندگي ميشود. اين دو با هم جريان سنتي مذهبي را در ساختار حزبي اسرائيل نمايندگي ميکنند.
مذهبيهاي سنتي شرقتبار در حزب شاس جمع شدهاند و مذهبيهاي سنتي غربتبار در حزب يهدوت هتورات [يعني يهوديت توراتي]. نام آن هم نماينده نوع نگاه ميتواند باشد. اين يکي از شکافهاي اسرائيل و از جمله ضعفهاي دروني اين جامعه است که ميتواند در شرايط خاصي عمدهتر شود و نابسامانيها و بحرانهاي عميقتري را در درون جامعه اسرائيل شکل دهد. ولي در حال حاضر لايههاي بيروني و پوششهايي اين شکاف را از حالت عمده بودن و جدي بودن و بحراني بودن خارج ميکند و حالت ملايمتري به آن ميدهد. جريان مذهبي و خاخامي که در آمريکا هست و افرادي از آن هرازگاهي به ايران هم ميآيند شکل اصيل اين جريان مذهبي سنتي را در بيرون از اسرائيل نمايندگي ميکند که به صراحت معتقداست شکلگيري اسرائيل اساساً خلاف اراده خداوند است و به همين دليل سياستي انتقادي و ضد اسرائيلي دارند يا حداقل در نمادهاي بيروني اين سياست را بروز ميدهند.
اما پرسش اولي که مطرح کرديد؛ اقليت قابل توجه غيريهوديان و فلسطينيان بومي در درون اسرائيل زندگي ميکنند. در ادبيات صهيونيستي از اين اقليت بزرگ تعبير به ستون پنجم ميشود. ارتباط و تعامل با اين اقليت بزرگ هم موضوع يکي از اختلافات و کشاکشهاي درون اسرائيلي است. جرياني از ابتدا معتقد بود که همان گونه که چند صد هزار فلسطيني در امواج مهاجرت اجباري تحت فضاي جنگ و درگيري و تروريسم و عمليات نظامي گروههاي صهيونيستي مجبور به فرار از فلسطين شدند (و آوارگان فلسطيني را شکل دادند و اساساً مفهوم آوارگان فلسطيني را آفريدند) بايد مجموعه سياستهايي را اتخاذ کنيم که ۵/۱ ميليون غيريهودي باقيمانده هم مجبور به ترک خانه و کاشانه خود شوند و زمينه براي شکلگيري اسرائيل يهودي خالص فراهم شود.
حول محور اجراي اين هدف باز سه جريان سياسي – فکري در اسرائيل شکل گرفته است: يک جريان (فرا راست) ميگويد با ترور، خشونت و ترس و وحشت بايد اين ۵/۱ ميليون را مجبور به ترک اسرائيل کرد اما جريان ديگري (راست و چپ ميانه) معتقد است که بايد مجموعهاي از اقدامات سياسي، اقتصادي، ديپلماتيک، تشويقي و گاه تنبيهي – البته نه با خشونت مستقيم بلکه با مجموعهاي از اين ابزارها – به کار گرفت و کاري کرد که اينها تشويق يا مجبور شوند به اينکه همه يا بخش عمدهشان خانه و کاشانه خود را ترک کنند و به مناطق ديگر يا کشورهاي عربي يا به مناطق ۱۹۶۷ بروند که الآن موضوع تشکيل دولت فلسطيني است.
جريان سوم (فرا چپ) هم اگرچه در جنبههايي از نگراني دو جريان نخست از تأثيرات وجود جمعيت غير يهودي بر آينده اسرائيل با آنها همراه است اما در عين حال معتقد است که اينها يک واقعيت هستند و در فضاي منطقهاي و بينالمللي نميتوان آنها را بيرون کرد بلکه بايد حضور اين ۵/۱ ميليون را به مثابه نماد تنوع در جامعه اسرائيل پذيرفت و اين را تکيهگاهي قرار داد براي اثبات اينکه دولت اسرائيل يک دولت دموکراتيک است که حتي غيريهوديان هم در درون آن زندگي ميکنند و از حقوق خويش هم در جنبههاي مختلف برخوردارند.
در هرحال اينکه با اين اقليت بزرگ چگونه بايد رفتار کرد خود موضوع يکي از شکافهاي دروني اسرائيل است که از سوي طيفهاي مختلف مورد بحث است. در پاسخ به اين سوال يک سر طيف معتقد است که حتي با ترور، خشونت و کشتار بايد آنها را مجبور به ترک کشور کرد و سر ديگر طيف معتقد است که بايد آنها را به عنوان يک واقعيت پذيرفت و اسرائيل نيازي ندارد يک دولت يهودي خالص باشد. اين اقليت ميتواند در خدمت شکوفايي ايده اسرائيل و موفقيت دولت اسرائيل باشد.
شما به اقليت مسيحي هم اشاره کرديد. مسيحيان معتقدند که حضرت مسيح ظهور کرده اما در نهايت به صليب کشيده شده است. اما يهوديان معتقد به مسيح موعود خويش هستند به اين معنا که مسيح ِ مسيحيان دروغين و مسيح ِ يهوديان منجي آخرالزمان است. اين يکي از وجوه تمايز بنيادين مسيحيت و يهوديت است. طبيعتاً يهوديان صهيونيست با اسلام هم تمايزاتي جدي دارند. با اين توصيف ميخواهم بدانم يهوديان اسرائيلي با ۶ – ۵ ميليون جمعيت که به مسيحِ مسيحيان باور ندارند و او را دروغين ميدانند چگونه توانستهاند با دنياي مسيحي همراه شوند و با آنها کنار آيند؟ اين تناقض چگونه توانسته باعث استمرار دولتي به نام اسرائيل شود؟
ما در بحث قبلي به اين پرداختيم که جريان صهيونيسم سياسي يک جريان يهودي به معناي ديني، سنتي و مذهبي خودش نيست. اين جريان گرچه به لحاظ سابقه تاريخي شايد حدود ۲۰۰ سال در محافل نخبگان يهودي مطرح بود اما در اين کمتر از يک سده اخير توانست ايده مطرح در ميان محافل خود را به يک امر عملياتي و آن را از يک امر ذهني به يک امر عيني تبديل کند. اين با استفاده از مکانيزمها و راهحلهاي مختلف که حلقه مرکزياش – به اعتقاد بسياري از تحليلگران – تعريف يک همپوشاني و هممنفعتي با جريانها و قدرتهاي سياسي بينالمللي بود رخ داد. گرچه قدرتهاي غربي همپيمان اسرائيل دولتهايي بودند که به ظاهر کشورهاي مسيحي را نمايندگي ميکنند اما خود آنها هم در تلقي ديني و مذهبي مسيحيت را نمايندگي نميکردند. چون در خود کشورهاي غربي که مفهوم دولت – ملت در سدههاي اخير در آنجا شکل گرفته بود تحولاتي رخ داده بود که به سوي نوعي سکولاريسم و جدايي دين از حکومت و ساختار سياسي و تبديل شدن امر ديني به يک امر فردي و عبادي مرتبط با رابطه شخصي افراد با خداي خويش ميل داشت.
روز يکشنبه به کليسا اختصاص داشت و امور جامعه از سوي عقل انساني حل و فصل ميشد. بنابراين وقتي قدرتهاي غربي در درون يک چنين تجربهاي زيست ميکردند با جريان صهيونيسم سياسي نوعي همپوشاني پيدا کردند که او هم گرچه از ادبيات ديني اما به مفهوم ابزاري خودش استفاده ميکرد، در واقع همان جريان سکولاريسم را در درون جوامع يهودي نمايندگي ميکرد و در حقيقت دنبال شکل دادن به دولت سکولار يهودي بود.
شايد نوعي تناقض در اين مفهوم مشاهده شود: دولت سکولار يهودي. اما واقعاً چنين چيزي بود. نميتوانستند بگويند دولت يهودي نيست چون ميخواستند يهوديان را از اقصي نقاط دنيا حول يک محور مذهبي و نژادي به نام يهود جمع کنند و آنها را در فلسطين به عنوان سرزمين موعود جمع کنند. بنابراين بايد از ادبيات ديني و مذهبي استفاده ميکردند. اما بنيانگذاران صهيونيسم و صهيونيسم سياسي جرياناتي سکولار و نخبگان سکولار جوامع يهودي بودند. اينها خواهان تأسيس دولت سکولار هم بودند بنابراين دولتي که در اسرائيل شکل گرفت در شاکلهاش يک دولت سکولار است اما در واقع ميخواهد جمع نقيضين کند و در عين سکولار بودن از مذهب در خدمت شکلدهي اسرائيل استفاده و از حساسيتها و عواطف مذهبي اقشار معمولي يهوديان در سراسر جهان براي دو کار بهرهبرداري کند: يکي ايجاد امواج مهاجرت که مختص به دوران تأسيس اسرائيل نيست بلکه تا به امروز ادامه دارد و دوم، چون بسياري از يهوديان تمايل به آمدن به سرزمين موعود صهيونيسم را ندارند و البته مصلحت سياسي صهيونيسم سياسي و دولت اسرائيل هم اقتضا ميکند که جوامع يهودي در نقاط مختلف دنيا به عنوان جمعي نفوذي که ابزارهاي قدرت را در کشورهاي مختلف در دست دارند و به استمرار حيات اسرائيل کمک ميکنند، حضور داشته باشند. بهرهبرداري از مذهب ميتواند به کمک اين اقليتهاي يهودي به اسرائيل دامن بزند.
براي هر دوي اينها نياز به استفاده از مذهب و دين يهودي يک امر حياتي و کاربردي است. لذا جمع اين تناقض که يک سوي آن بنيانگذاران اسرائيل و صهيونيستهاي سياسي غير ديني و گاه ضد ديني بودند اما در عين حال از دين و مذهب ميخواستند استفاده کنند ترکيبي منحصر به فرد در ساختار سياسي اسرائيل ايجاد كرده که اگرچه يک دولت سکولار است اما به اجبار بايد جنبههايي از مسائل مذهبي را هم مراعات کند و امتيازاتي به جريانات مذهبي بدهد تا بتواند اين مجموعه را به طور منسجم با هم نگه دارد.
اما برگرديم به سوال شما که چگونه توانستند؟ براي اينکه قدرتهاي بينالمللي که همان دولتهاي با اکثريت مسيحي هستند مفهوم ديني مسيحيت را نمايندگي نميکنند. دولتهايي هستند که جوامعشان اکثريتهايي مسيحي هستند کما اينکه اکثر دولتهاي موجود در جهان اسلام که ملتهايشان مسلمان هستند دولت اسلامي نيستند و اساساً دولتي با ايدههاي اسلامي را نمايندگي نميکنند. دولتهاي غربي هم دولتهايي را نمايندگي ميکنند که اکثر مردمشان مسيحي هستند اما الزاماً ايدههاي مذهبي مسيحي را نمايندگي نميکنند.
البته واتيکان که نماينده جريان مذهبي غرب است تا همين چند دهه اخير يک تناقض اساسي با دولت اسرائيل داشت – به دليل همان ميراث تاريخي اختلاف مسيح و يهود – اما در واقع در پرتو منافع قدرتهاي غربي و همپوشاني منافعي که با اسرائيل پيدا کردند اين تناقض به مرور تعديل شد و بر اساس خواسته قدرتهاي غربي، واتيکان مخالفت تاريخي خود را به مرور ملايمتر کرد و يک جرياني ايجاد شد در درون مسيحيت که يک نوع دگرديسي را درون واتيکان نمايندگي کرد و اساساً بر اين ميراث تاريخي خط بطلان کشيد و اعلام کرد که اختلافي با يهود نداريم و به اين صورت يک اختلاف واضح تاريخي را پوشاندند.
در هرحال طي اين چند دهه اخير شاهد تعديل اين اختلافات تاريخي بوديم ولي باز در درون لايههاي عميقتر که برويم واقعيت اين است که يهوديان، مسيحيت را اصلاً به عنوان دين قبول ندارند اما به عنوان يک «امر واقع» آن را پذيرفتند و بالعکس. اما آنچه اين همپوشاني ميان غرب به ظاهر مسيحي و اسرائيل به ظاهر يهودي را ايجاد کرده همپوشاني ميان منافع قدرتهاي غربي و دولت اسرائيل است که نقش اساسي در شکلگيري اسرائيل و استمرار حيات آن داشته است.
تناقض ديگري که در اسرائيل هست تناقض جنگ و صلح است. تمام جريانهاي اسرائيلي روي يکسري کليات اشتراک نظر دارند اما در جزييات تعامل با فلسطين داراي اختلاف نظر هستند. اساساً دو طرف فلسطيني و اسرائيلي از همان ابتدا با نقض يکديگر شروع به فعاليت كردند. برخي معتقدند که چون اسرائيل در ميان گروهها و کشورهاي متخاصم قرار گرفته، نميتواند به صلح بينديشد و چنين است که جنگ تنها گزينه آن است. اما ديگراني هم هستند که معتقدند اسرائيل بيش از آنکه در محاصره کشورهاي متخاصم باشد از همان آغاز تشکيل، خود رژيمي متخاصم و کينهتوز و تأسيس آن با جنگ و خون بوده است. آيا ميتوان اميدي به صلح در اسرائيل داشت؟ آيا اسرائيل براي دستيابي به صلح حاضر است اندک امتيازاتي به طرف فلسطيني دهد؟ مثلاً برخي مناطق را به فلسطينيان بازپس دهد؟ يا بر اساس همان رويکرد جنگي خويش هرگونه عقبنشيني را نابودي خويش ميپندارد؟ در انديشه اسرائيلي صلح به چه معناست؟
يک شکاف عمده سياسي در دو دهه گذشته در جامعه اسرائيل حول مفهوم جنگ و صلح بوده است. اگر يک مقداري تاريخي به موضوع جنگ و صلح نگاه کنيم، ديد ما را نسبت به اين شکاف دقيقتر ميکند. به لحاظ تاريخي مجموعه جريانهاي سياسي معتقد به صهيونيسم سياسي به شمول جريان چپ و راست صهيونيستي، با جنگ، اسرائيل را بنيان گذاشتند. بنابراين از اين جهت ما با يک جامعه يک دست مواجه هستيم. جز جرياناتي که به صهيونيسم سياسي معتقد نيستند (و البته آنها هم به ضرورت واقعيات پديد آمده تعامل خودشان را با اين مساله متفاوت کردند) بقيه جريانهاي اسرائيلي که حول مفهوم صهيونيسم سياسي شکل گرفتند بهرغم همه شکافها و دستهبنديهاي مختلف ميان خودشان باور دارند که اسرائيل با جنگ و رويارويي نظامي تأسيس شده است.
بر اين هم باور دارند که بايد در صورت ضرورت همين شرايط را ادامه دهند. يعني اگر امر دائر شود بر موجوديت اسرائيل، با هر امر ديگري حتي به بهاي شديدترين جنگها، بيترديد گرايش به سمت جنگ خواهند داشت. از اين زاويه همه جريانات معتقد به صهيونيسم سياسي از چپِ چپ تا راستِ راست در درون جامعه اسرائيلي نوعي اجماع نسبي در ميانشان مشاهده ميشود اما وقتي وارد جزييات تعامل با مساله فلسطين يا مشکل فلسطين و مساله رويارويي عربي – اسرائيلي ميشويم طبيعي است که اختلاف نظرهايي ميان طيفهاي مختلف جامعه اسرائيل ايجاد ميشود
مستجار mostajar.