9

شعر

  • کد خبر : 936
  • ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ - ۱۲:۵۳
شعر

همچو مجنون در تنازع با شتر ميل مجنون پيش آن ليلي روان يك دم ار مجنون زخود غافل شدي عشق و سودا چون كه پر بودش بدن آن كه او باشد مراقب، عقل بود ليك ناقه بس مراقب بود و چست فهم كردي زو كه غافل گشت و دنگ چون به خود بازآمدي، ديدي زجا […]

همچو مجنون در تنازع با شتر
ميل مجنون پيش آن ليلي روان
يك دم ار مجنون زخود غافل شدي
عشق و سودا چون كه پر بودش بدن
آن كه او باشد مراقب، عقل بود
ليك ناقه بس مراقب بود و چست
فهم كردي زو كه غافل گشت و دنگ
چون به خود بازآمدي، ديدي زجا
در سه روزه ره، بدين احوال ها
گفت اي ناقه! چو هر دو عاشقيم
جان زهجر عرش اندر فاقه اي
جان گشايد سوي بالا بال ها
راه نزديك و بماندم سخت دير
سرنگون خود را ز اشتر در فكند
تنگ شد بر وي بيابان فراخ
آن چنان افكند خود را سخت زير
چون چنان افكند خود را سوي پست
پاي را بر بست و گفتا «گو» شوم
عشق مولا كي كم از ليلي بود
گوي شو، مي گرد بر پهلوي صدق
گه شتر چربيد و گه مجنون حر
ميل ناقه پس پي كرّه اش دوان
ناقه گرديدي و واپس تر شدي
مي نبودش چاره از بيخود شدن
عقل را سوداي ليلي در ربود
چون بديدي او مهار خويش سست
رو سپس كردي به كرّه بي درنگ
كاو سپس رفتست بس فرسنگ ها
ماند مجنون در تردد سال ها
ما دو ضد، بس همره نالايقيم
تن ز عشق خار بن چون ناقه اي
در زده تن در زمين چنگال ها
سير گشتم زين سواري، سير سير
گفت سوزيدم زغم تا چند چند
خويشتن افكند اندر سنگلاخ
كه مخلخل گشت جسم آن دلير
از قضا آن لحظه پايش هم شكست
در خم چوگانش غلطان مي روم
گوي گشتن بهر او اولي بود
غلط غلطان در خم چوگان عشق

 

لینک کوتاه : https://mostajar.com/?p=936

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.