جریان فراماسونری را از جهات گوناگونی میتوان مورد بررسی و توجه قرار داد. در نوشته حاضر که در دو بخش ارائه میشود، میکوشیم بهصورت مختصر، روند فراماسونری در سالهای آغازین ورود آن به ایران را مورد بررسی قرار دهیم. در بخش نخست، نقش جدیدالاسلامهای یهودی و ارمنی در این جریان را مورد توجه قرار داده و در بخش دوم تلاش میکنیم نشان دهیم که چرا شخصی چون ناصرالدین شاه نیز نتوانست نسبت به فراماسونری خوشبین باشد. با این فضاسازی، منع فعالیتهای ماسونی کسانی مانند ملکمخان متظاهر به اسلام، تحلیل روشنتری خواهد یافت؛ امری که توانست به اندازه تأثیر خود، قدرت مرکزی ایران و استقلال حاکمیت ایرانی را تا مدتی بیمه ساخته و از این دام جدید تا حدی بگریزد.
الف. دوره توسعه فراماسونری در منطقه و جهان
استعمار سرمایهسالار، کانونهای پرتوان و غیردولتیای را بهخاطر سرشت نظام سرمایهداری، در خود پرورده است. کانونهای ماسونی را نیز میتوان از این زاویه، تحلیل کرد و آنها را به صورت مستقل و در عینحال، همراه با تعامل گسترده و پیچیدهای، با دولتهای استعماری مورد مشاهده قرار داد. هنگامی که نفوذ کانونهای ماسونی در کشورهایی مانند ایران را بررسی میکنیم، یکی از زمینههای رشد و توسعه چنین کانونهایی و بومی شدن این نهادهای استعماری، برنامهریزی در جهت بهرهمندی از اقلیتها و بهویژه یهودیانی است که از نفوذ چشمگیری در جامعه برخوردارند. جدیدالاسلام بودن بسیاری از آنان، زمینه عضویت پربار آنان را در اینگونه کانونها تسهیل کرده و اراده معطوف به قدرت این اقلیتها را پشتیبانی میکند. برنامهریزی ماسونی برای اقلیت یهودی در ایران اسلامی، زمینه برکشیدن بسیاری از رجال یهودی را نهتنها در سطوح ماسونی، که در سطوح قدرت سیاسی فراهم آورده است.
با گذری به توسعه تکاپوهای ماسونی در نیمه سده هیجدهم، و اشاره به تاریخ تشکیل لژهای فراماسونری در کشورهای مختلف جهان، میتوان حدس زد تکاپوی منسجمی که پس از تأسیس گراندلژ لندن در ۱۷۱۷م شکل گرفت، دایره خود را نیز در همان سالها یا لااقل دو ـ سه دهه بعد از آن، به ایران کشانده باشد و طبیعتا زمامداران و شاهان ایرانی، از همان روزگار به برخی از ابعاد آن، هرچند بهصورتی مبهم آشنا شدهاند.
ب. فراماسونری و نفوذ نشاندار یهودی ـ ارمنی در ساختار حکومتی ایران
با آنکه عسکرخان ارومی افشار، میرزا ابوالحسنخان شیرازی، میرزا محمدصالح شیرازی و میرزا جعفرخان فراهانی (مشیرالدوله آینده)، نخستین فراماسونرهای شناخته شده ایرانیاند؛ اما آشنایی با جریان فراماسونری در ایران، به پیش از آن باز میگردد. تحفه العالم، سفرنامه عبدالطیف شوشتری، پرسابقهترین اثر مکتوب در این رابطه است که در سال ۱۷۸۹، عضویت بعضی تجار ایرانی مقیم کلکته را در «فرامیسن یا فریمیسن» گزارش کرده است:
«هندیان و فارسیزبانان هند آن انجمن را فراموشخانه میگویند و این هم خالی از مناسبت نیست، چه هر آنچه از آنها بپرسند در جواب گویند: «به یاد نیست!» بسیاری از مسلمانان در کلکته، از جمله بعضی تجار ایرانی مقیم این شهر نیز داخل این انجمن هستند.»
میرزا ابوطالب نیز ـ که از سال ۱۸۷۹تا ۱۸۰۲ در انگلستان مقیم بوده است و دنیس رایت سفیر پیشین انگلیس در ایران، در کتاب «ایرانیان در میان انگلیسیها» به تفصیل از او یاد میکند ـ تحت عنوان «ذکر خانه فرمیسن و اوضاع آن ملت»، گزارشی از فراماسونری ارائه داده و همانند عبدالطیف شوشتری، از مفهوم «فراموشی» برای معرفی آن بهره برده و با تأکید بر جنبه پنهانکاری این سازمان، متذکر میشود که مردم بیگانه آن را «فرامشان» میخوانند که نشان میدهد اصطلاح «فراموشخانه»، ابتکار میرزا ملکمخان نبوده و سابقهای طولانی دارد.
در تاریخچه فراماسونری در ترکیه نیز، اشارههایی به شرکت ایرانیان مقیم اسلامبول در تشکیلات فراماسونری در نیمه دوم قرن هیجدهم وجود داشته است.
به هر روی، رجالی که سابقه ماسونی آنها در دست است از اوایل سده نوزدهم، به این جرگه وارد شدهاند. عسکرخان افشار ارومی، در سال ۱۸۰۷ یا ۱۸۰۸، وارد لژ «فیلوزوفیک یا لژ فلسفی» فرانسه شد. یکی از نکات مهم در این رابطه این است که «رینیودو سن ژان دانژلی» یکی از وزیران ناپلئون در مراسم پذیرش عسکرخان، نطق مفصلی کرده است که گذشته از حکایت آن از اهمیت شخص عسکرخان، میتواند نشانی از استقلال این لژ فرانسوی از انگلستان و اسکاتلند، داشته باشد. ناپلئون نیز در نامه خود به فتحعلیشاه، ستایش فوقالعادهای از عسکرخان میکند. وی پس از بازگشت به ایران، از طرف عباس میرزا نایبالسلطنه، به حکومت زادگاهش «ارومیه» منصوب شده است که با توجه به مشاغل قبلیاش شغل کماهمیتی برای او بود.
در کنار بیاطلاعی ما از ارتباط مستند وی پس از این دوره، با تشکیلات فراماسونری که باعث شده محققین فراماسونری، از فعالیتهای ماسونی بعدی او اظهار بیاطلاعی کنند، با توجه به برخی قرائن، میتوان حدس مهمی زد. برای انعقاد این حدس در ذهن، تصور این نکته مهم است که او در این دوره، از جهت مکانی، در نزدیکی و تا حدودی در تعامل بیشتری با دولت عثمانی قرار داشت و شاید بتوان استقرار او را در ارومیه، از این جهت خالی از پیوند دیرین با تشکیلات فراماسونری ندانست؛ چرا که میدانیم در ۱۸۱۸م نیز آیین فلسفی فراماسونری ایران ـ که البته ایرانی بودن آن توسط الگار مورد تشکیک قرار گرفته است ـ توسط گرانداوریان در ارزروم پایهگذاری شد.
مورد دیگری که میتواند از زاویه بهره از اقلیتهای مذهبی و تقویت جایگاه آنان، مورد توجه قرار گیرد، ورود خواهر زاده میرزا ابراهیم خان کلانتر به جرگه فراماسونری است.
دو سال پس از ورود عسکرخان به تشکیلات ماسونی فرانسه، میرزا ابوالحسنخان ایلچی (خواهرزاده و شوهر خواهر میرزا ابراهیم خان کلانتر، ملقب به اعتمادالدوله که یهودیالاصل و جدیدالاسلام نیز بود)، هفت ماه پس از ورود به انگلیس در ۱۴ یا ۱۵ ژوئن ۱۸۱۰، با تشریفات با شکوهی، به جرگه فراماسونری پیوست و به او مقام شامخ «استاد اعظم پیشینِ» گراندلژ انگلستان و «استاد اعظم منطقهای» ایران اعطا شد.
برادر شاه، پس از آن به افتخار ایلچی، مجلس ضیافتی ترتیب داده و نطقی در ستایش او ایراد کرد. شایان ذکر است سرگور اوزلی که بههمراه ایلچی بهعنوان وزیر مختار انگلیس به ایران آمد، برای خود فرمان «استاد اعظم منطقهای فراماسونری» را گرفته بود، چنانکه مقرری ماهانه یک هزار پوند استرلینگ برای میرزا از کمپانی هند شرقی، تأمین کرد که وی آن را تا پایان عمر و بهمدت ۳۵ سال دریافت کرد. بگذریم از اینکه کسی مانند مجتبی مینوی، بر آن است که «چند سالی هم از دولت انگلیس کمک خرجی به او میرسید، ظاهرا خیانتی به مملکت خود نکرد»!
جالب آنکه وی در قرارداد گلستان و تركمانچاي در تأمین منافع انگلستان کوشش وافری به خرج داد. همانگونه که در سالهای ۱۲۳۴ـ۱۲۳۵ق/ ۱۸۱۹ـ۱۸۲۰م، برای دومینبار سفیر ایران در انگلیس بوده و در مجامع فراماسونری حضور مییافت و پس از مراجعت به ایران نیز از ۱۲۳۹ق/۱۸۲۳م، از جانب فتحعلیشاه به مدت ۱۰ سال، تا مرگ فتحعلیشاه (۱۲۵۰ق/۱۸۳۴م)، دومین (و به گزارش یا تحلیل عباس اقبال آشتیانی اولین ) وزیر خارجه ایران شد. وی در پی مرگ شاه و توطئهگری علیه قائم مقام و حمایت از علیشاه ظلالسلطان، پسر ارشد فتحعلیشاه که مدعی سلطنت شده و در تهران به تخت نشسته بود، بهدنبال جلب حمایت دولتهای خارجی برآمد و پس از جلوس محمدشاه، از ترس میرزا ابوالقاسم قائم مقام، صدر اعظم محمد شاه، در عبدالعظیم بست نشست، ولی پس از عزل و قتل قائم مقام (۳۰ صفر ۱۲۵۱ق/۲۶ ژوئن ۱۸۳۵م)، با پشتیبانی انگلیسیها به صحنه بازگشت و در سال ۱۲۵۴ق/ ۱۸۳۸م، مجددا به وزارت خارج رسیده و تا زمان مرگ (۱۲۶۲ق/۱۸۴۵م)، در آن منصب بود و در ترمیم رابطه ایران و انگلیس، پس از تلاش نافرجام محمدشاه برای فتح هرات و تیرگی روابط این دو، نقش مهمی ایفا کرد.
جالب است که بدانیم میرزا ابوالحسنخان ایلچی، پس از خلع پدر زن (یا برادر زن) و داییاش توسط فتحعلیشاه، میرزا ابراهیم خان کلانتر (اعتمادالدوله) و قلع و قمع این خاندان و از جمله کور کردن، بریدن زبان اعتمادالدوله، تبعید به طالقان قزوین و سرانجام قتل او در طالقان (۱۲۱۵ق/۱۸۰۱م)، حکومت شوشتر را از دست داده و مدتی به تبعید در هندوستان زندگی میکرد. این دوران مصادف با چهار سال حکومت ریچارد ولزلی در هند است. مندرجات سفرنامه ابوالحسن شیرازی نیز بیانگر پیوند نزدیک او با خاندان ولزلی در دوران سفارتش در لندن (۱۸۰۹ـ۱۸۱۰) است. ریچارد ولزلی در زمان این سفارت، وزیر خارجه انگلیس بود، و از او حمایت فوقالعادهای کرده و در اتمام مأموریت نیز توصیهنامهای برای او، به میرزا شفیع مازندرانی، صدر اعظم ایران، مینویسد.
یکی از نقطه شروعهای خوب برای بررسی نفوذ یهودیان در ساختار حکومتی ایران که با فراماسونری نیز بیپیوند نبوده است، ماجرای مهاجرت بخشی از یهودیان بغداد به ایران و هند است. در این میان، ساسونها (روچیلدهای شرق)، در کنار خاندانهایی چون کدوری (خدوری)، ازقل، عزرا گبای، نسیم، حییم و…، از جمله یهودیانی هستند که شبکه گستردهای را در سدههای نوزدهم و بیستم میلادی، بهعنوان «یهودیان بغدادی» تشکیل میدهند و شاخههای گسترده آن، در عراق، ایران، هند و جنوب شرقی آسیا از نفوذ فراوانی برخوردار بودهاند؛ شبکهای که در سده نوزدهم، نقش اصلی را در تجارت جهانی تریاک داشت و امروزه نیز حضور بینالمللی دارد.
تبار خاندان ساسون به شیخ ساسون بن صالح میرسد که در سالهای ۱۷۸۱ـ۱۸۱۷، رییس یهودیان بغداد و صرافباشی پاشای بغداد بود.
آنچه در بحث حاضر اهمیت دارد این است که در آخرین سالهای سلطنت فتحعلیشاه، کمی بعد از انعقاد معاهده ترکمانچای و در زمانی که سرجان ملکم حکومت بمبئی را در دست داشت، ساسونها و گروه کثیری از یهودیان بغداد بهطور دستهجمعی به بندر بوشهر مهاجرت کردند. شیخ ساسون در ۱۸۳۰ در بوشهر فوت کرد و پسر ارشدش داوود (دیوید ساسون بعدی و دوست ادوارد هفتم) تجارتخانه خود را در بمبئی تأسیس کرد. گروهی از یهودیان بغدادی فوق نیز به شهرهای مختلف ایران، بهویژه شیراز و اصفهان، مهاجرت کردند. بعضی جدیدالاسلام شدند و برای استتار پیشینه خود تبارنامه جعل کردند و بعضی یهودی باقی ماندند.
در همین زمان خاندان جدیدالاسلام قوام شیرازی ـ از تبار یهودیانی که در نیمه اول سده هیجدهم به ایران مهاجرت کرده بودند ـ در دولت مرکزی از اقتدار سیاسی فراوان برخوردار بود و شهر شیراز پایگاه بومی قدرت ایشان بهشمار میرفت. یکی از اعضای یهودی خاندان قوام شیرازی، بهنام ملاآقا بابا نیز ریاست یهودیان ایران را بهدست داشت. میرزا ابراهیم خان کلانتر (قوام شیرازی) نیز با کودتای خود علیه زندیه و کمک به استقرار حکومت قاجاریه، نقش تعیینکنندهای در سرنوشت اجتماعی و سیاسی ایران بازی کرد. این عوامل طبعا راه استقرار و نفوذ مهاجران جدید بغدادی را تسهیل کرد؛ چنانکه خاندان فروغی نیز از زمره همین جدیدالاسلامهایی بود که از بغداد به ایران کوچیده بودند که موقعیت فروغیها در ساختار حکومتی ایران، نیازمند توضیح نیست. تنها بهعنوان نمونهای از پیوند این یهودیهای جدیدالاسلام، متذکر این نکته میشویم که که ابوالحسن فروغی از اعضای اصلی و اولیه لژ بیداری ایرانیان بود که بههمراه برخی دیگر، برای نخستینبار، قانون اساسی فراماسونری را ترجمه کرد.
کمپانی ساسونها و عوامل آن در ایران ـ که بسیاری از ایشان جدیدالاسلامهای یهودی بودند ـ تأثیرات فراوانی نیز در اقتصاد سیاسی ایران داشتهاند. بهعنوان نمونه، نقش اصلی آن در کشت تریاک که تأثیر زیادی در قحطی ۱۲۸۸ داشت و سرمایهگذاری آن برای تأسیس بانک شاهنشاهی ایران در سال ۱۸۸۹م، بهعنوان غرامت امتیاز رویتر فراموشناشدنی است.
البته تکاپوها و موقعیتهای یهود، باید در خاندانهای مختلف آن مورد بررسی قرار گیرد. بهعنوان نمونه، به گزارش خانملک ساسانی، حاجی محمدحسن اصفهانی ملقب به امینالضرب ـ که از رجال عمده مالی این دوره بود ـ نیز یهودی بوده است؛ چنانکه خانواده امینالسلطان نیز جدیدالاسلام و از ارامنه سلماس بودهاند.
جالب آنکه، «پیدایش فرقه بابیه کمی بعد از مهاجرت فوق رخ داد و خاستگاه اصلی آن بندر بوشهر بود. در منابع بابی ـ بهایی اشارات مکرر به ارتباطات علیمحمد باب با یهودیان بوشهر وجود دارد. در این زمان بندر بوشهر مرکز مهم تجاری کمپانی هند شرقی بریتانیا و در پیوند دائم با بمبئی بود و علیمحمد باب از ۱۸ سالگی به مدت پنج سال در حجره داییاش در بوشهر اقامت داشت و با تجار این بندر در حشر و نشر دائم بود. بعدها، در پیرامون باب کسانی مانند میرزا اسدالله دیان، (کاتب بیان و از بابیان حروف حی)، وجود داشتند که بر زبان عبری تسلط کامل داشت. دانستن عبری در آن عصر قرینهای جدی بر یهودیالاصل بودن او است و نیز میدانیم که بابیگری و سپس بهاییگری بهطور عمده بهوسیله یهودیان جدیدالاسلام رواج داده شد. برای نمونه، به نوشته حبیب لوی، اولین اشخاصی که در خراسان بابی شدند جدیدالاسلامهای یهودی مشهدی بودند.»
mostajar