طرح “خاورمیانه جدید” (New Middle East) عبارتی است که به یکسری از پروژهها، ایدهها و استراتژیهای سیاسی اشاره دارد که در دهههای اخیر توسط کشورهای غربی، بهویژه ایالات متحده آمریکا، به دنبال تغییرات عمده در ساختار سیاسی و اجتماعی منطقه خاورمیانه بوده است. این طرح بهویژه در دهه ۲۰۰۰ و پس از جنگ عراق مطرح شد و هدف آن ایجاد تغییرات ساختاری در نظم سیاسی منطقه بود. در زیر به برخی از ابعاد و مفاهیم مختلف این طرح پرداخته میشود:
۱٫ پروژههای ایالات متحده آمریکا در خاورمیانه
- جنگهای عراق و افغانستان: در پی حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، ایالات متحده جنگهایی در افغانستان و عراق به راه انداخت که یکی از اهداف آنها تغییرات در نظم سیاسی این کشورها بود. این جنگها زمینهساز طرحهایی برای بازسازی و تغییر نقشه سیاسی خاورمیانه شدند.
- دستگاههای حکومتداری دموکراتیک: در برخی از گفتمانهای غربی، بهویژه از سوی آمریکا، پیشنهادهایی برای توسعه دموکراسی در کشورهای خاورمیانه مطرح شد. این امر از طریق تغییر رژیمهای استبدادی و کمک به ایجاد حکومتهای دموکراتیک در این منطقه مطرح بود.
۲٫ تغییرات مرزی و قومی
- ایجاد مرزهای جدید: یکی از بحثهای مرتبط با “خاورمیانه جدید” این بود که برخی به دنبال بازتعریف مرزهای کشورهای منطقه بهویژه در کشورهای مانند عراق و سوریه بودند. این ایدهها بیشتر بر اساس ایجاد کشورهایی با مرزهای قومی و مذهبی جدید (مثلاً بر اساس خطوط قومی یا فرقهای) مطرح شده است.
- تقسیمهای قومی و مذهبی: در برخی تحلیلها، این پروژه به دنبال افزایش نقش و سهم گروههای قومی و مذهبی در سیاستگذاریهای منطقهای بود. برای مثال، در عراق پس از سقوط صدام حسین، تاکید زیادی بر حقوق قومی و مذهبی مانند شیعیان، سنیها و کردها وجود داشت.
۳٫ توافقات و پروژههای اقتصادی
- طرحهای اقتصادی و همکاریهای تجاری: برخی از پروژههای خاورمیانه جدید شامل تلاش برای تقویت همکاریهای اقتصادی میان کشورهای منطقه بود. این همکاریها ممکن بود شامل ایجاد بلوکهای اقتصادی، توافقات تجاری و یا همکاری در زمینه انرژی (نفت و گاز) باشد.
- بازیگران جدید: بهویژه در دنیای پس از جنگ سرد، کشورهای خاورمیانه در حال بازتعریف موقعیت خود در عرصه جهانی و بهویژه در ارتباط با قدرتهای اقتصادی و سیاسی نوظهور بودند.
۴٫ پیامدهای امنیتی و ژئوپولیتیکی
- بیشتر شدن تنشها و درگیریها: در عمل، بسیاری از تلاشها برای پیادهسازی “خاورمیانه جدید” به بیثباتی بیشتر منجر شد. جنگهای داخلی در سوریه، یمن، و لیبی، همچنین بحرانهای مربوط به تروریسم و گروههای افراطی مانند داعش، نمونههایی از پیامدهای منفی این طرحها بوده است.
- نقش ایران و عربستان: در این طرحها، نقش ایران و عربستان سعودی بهویژه در سیاستهای منطقهای و رقابتهایشان برای تسلط بر منطقه حائز اهمیت بود. این رقابتها در بسیاری از بحرانهای منطقهای مانند سوریه و یمن مشاهده شد.
۵٫ نقدها و چالشها
- نقض حقوق بشر: بسیاری از منتقدان طرحهای “خاورمیانه جدید” معتقدند که این طرحها نهتنها به دموکراسی و توسعه کمک نکرده، بلکه باعث افزایش مشکلات انسانی، بیثباتی سیاسی و نقض حقوق بشر در کشورهای مختلف شده است.
- ناتوانی در ایجاد تغییرات پایدار: برخی تحلیلگران معتقدند که کشورهای غربی، بهویژه ایالات متحده، در تلاش برای پیادهسازی این طرحها، نه تنها نتواستهاند یک نظم سیاسی پایدار در خاورمیانه ایجاد کنند، بلکه در بسیاری از مواقع این تلاشها به بیثباتی بیشتر منجر شده است.
سیاستهای ایالات متحده در غرب آسیا عمدتاً بر اساس منافع استراتژیک، اقتصادی، و امنیتی شکل گرفته است.
این منافع شامل دسترسی به منابع انرژی، تضمین امنیت اسرائیل، مقابله با تهدیدات احتمالی از جانب گروههای شبهنظامی و دول معاند، و حفظ نفوذ در برابر قدرتهای رقیب مانند روسیه و چین است.
تجزیه کشورهای غرب آسیا (یا به عبارتی «نظریه تجزیه»)، نظریهای است که برخی از تحلیلگران آن را به عنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف ایالات متحده مطرح میکنند.
این نظر عمدتاً به این معناست که با ایجاد بیثباتی و تقسیم کشورهای بزرگتر به واحدهای کوچکتر، میتوان مانع از شکلگیری قدرتهای منطقهای قوی شد که تهدیدی برای منافع غرب به شمار آیند.
با این حال، باید توجه داشت که سیاستهای آمریکا در این منطقه لزوماً تجزیهطلبانه نبودهاند.
بلکه ایالات متحده در بسیاری از موارد به دنبال ثبات و کنترل بر اوضاع از طریق ایجاد همپیمانیهای نظامی و اقتصادی، کمک به تقویت دولتها، و یا حتی استفاده از مداخلات نظامی برای محدود کردن نفوذ رقبا (همچون ایران و روسیه) بوده است.
در واقع، در بسیاری از مواقع، آمریکا ترجیح میدهد که کشورهای منطقه را به صورت واحد نگه دارد تا کنترل بیشتری بر تحولات آنها داشته باشد.
در نهایت، اینکه آیا تجزیه کشورهای غرب آسیا به نفع ایالات متحده است یا نه، به مجموعهای از متغیرهای سیاسی، اقتصادی، و امنیتی بستگی دارد که هر کدام از آنها در زمانهای مختلف و با توجه به تغییرات جهانی و منطقهای، میتوانند متفاوت باشند.
در دهههای اخیر برخی از اندیشکدههای آمریکایی و تحلیلگران سیاست خارجی در تلاش بودهاند تا گزینههایی برای مواجهه با چالشهای ژئوپولیتیک در خاورمیانه و بهویژه در کشورهای مانند ایران، یمن، سوریه و عراق ارائه دهند.
در این راستا، تجزیه و تقسیم این کشورها در برخی از تحلیلها به عنوان یک استراتژی مطرح شده است.
در واقع، برخی از این اندیشکدهها، که بیشتر در چارچوب تحلیلهای استراتژیک و امنیتی فعالیت میکنند، تجزیه کشورهای بزرگ منطقهای مانند ایران و عراق را بهعنوان راهی برای کاهش نفوذ ایران در خاورمیانه و تضعیف قدرتهای منطقهای و جهانی که تهدیدی برای منافع ایالات متحده بهشمار میآیند، مطرح کردهاند. این گونه تحلیلها معمولاً بر دو محور اصلی متمرکز هستند:
- تقویت روندهای قومی و مذهبی: بر اساس این تحلیلها، برخی اندیشکدهها پیشنهاد کردهاند که در کشورهایی مانند عراق و سوریه، با دامن زدن به شکافهای قومی و مذهبی (بهویژه در میان شیعهها، سنیها، کردها و سایر اقلیتها)، میتوان از تجزیه یا شکلگیری دولتهای کوچکتر با هویتهای مختلف پشتیبانی کرد.
- کاهش نفوذ ایران در منطقه: بسیاری از این تحلیلها بر این اساس است که تقسیم ایران یا تضعیف وحدت این کشور میتواند موجب کاهش نفوذ جمهوری اسلامی در عراق، سوریه، لبنان و یمن شود. برخی تحلیلگران بر این باورند که تجزیه ایران به مناطقی با هویتهای قومی مختلف میتواند نفوذ تهران را در منطقه کاهش دهد و مانع از بهچالش کشیدن منافع غرب در این منطقه شود.
در این راستا، برخی از گزارشها یا مقالات از اندیشکدههای آمریکایی بهطور غیررسمی یا فرضی به بحث تجزیه یا تقسیم کشورهای مختلف خاورمیانه پرداختهاند، اما این دیدگاهها عموماً جنبه تئوریک دارند و هرگز بهطور مستقیم بهعنوان سیاست رسمی دولت آمریکا تبدیل نشدهاند.
بهعلاوه، اجرای چنین استراتژیهایی بسیار پیچیده و پرهزینه است و میتواند به بیثباتیهای بیشتر، بحرانهای انسانی و تأثیرات منفی بر منافع بلندمدت ایالات متحده و همپیمانانش در منطقه منجر شود.
برای نمونه، در دوران جنگ عراق و سوریه، بسیاری از کارشناسان به این موضوع اشاره کردند که یکی از اهداف غیررسمی غربیها ممکن است ایجاد وضعیتی مشابه به تجزیه کشورها باشد،
ولی این سیاست نه تنها با مقاومتهای داخلی کشورهای مذکور مواجه شده بلکه از سوی بسیاری از تحلیلگران نیز به عنوان یک گزینه مخاطرهآمیز در نظر گرفته شده است.
نگرانیها و چالشها
تجزیه یا تقسیم کشورها در خاورمیانه با مشکلات متعددی روبرو است که مهمترین آنها عبارتند از:
- بیثباتی بیشتر و گسترش درگیریهای قومی و مذهبی: تجزیه ممکن است منجر به درگیریهای داخلی بیشتر، نفوذ گروههای تروریستی و شورشیان، و ایجاد بحرانهای انسانی بزرگتر شود.
- ناامنی در مرزهای بینالمللی: تجزیه میتواند موجب بروز بحرانهای مرزی، پناهندگیهای گسترده، و انتقال خشونتها به کشورهای همسایه شود.
- خطرات برای همپیمانان ایالات متحده: همپیمانان آمریکا در منطقه نیز ممکن است تحت تأثیر بحرانهای ناشی از تجزیه قرار گیرند، بهویژه اگر این بحرانها به منطقههای استراتژیک مانند خلیج فارس یا دریای مدیترانه کشیده شوند.
در نتیجه، اگرچه برخی اندیشکدهها به بررسی فرضیه تجزیه کشورها در خاورمیانه پرداختهاند، اما چنین ایدههایی نهتنها بهندرت بهعنوان سیاستهای رسمی دولت آمریکا تصویب شدهاند، بلکه بهدلیل پیچیدگیهای منطقهای و خطرات ناشی از آن، اجرا شدن آنها با شک و تردید زیادی روبرو است.
دیدگاههایی مانند اینکه آمریکا باید دست از سر کشورهای منطقه بردارد، معمولاً از سوی منتقدان سیاستهای خارجی ایالات متحده مطرح میشود.
این نوع انتقادها به ویژه در مورد خاورمیانه، که درگیر درگیریها، جنگها و بیثباتیهای زیادی است، بسیار شنیده میشود.
منتقدان این سیاستها بر این باورند که مداخلههای نظامی و سیاسی آمریکا در کشورهای مختلف منطقه نه تنها به ثبات و صلح نینجامیده، بلکه به بحرانها و چالشهای بیشتر دامن زده است.
دلایل این دیدگاه عبارتند از:
- مداخلههای نظامی و تلفات انسانی: آمریکا در طول دهههای گذشته در کشورهای مختلف خاورمیانه نظیر عراق، افغانستان، لیبی و سوریه مداخله نظامی کرده است. این مداخلات به بروز جنگهای طولانیمدت، تخریب زیرساختها و تلفات انسانی سنگین منجر شدهاند. بسیاری از مردم منطقه به این باور رسیدهاند که حضور آمریکا نه تنها وضعیت را بهتر نکرده، بلکه وضعیت را بدتر کرده است.
- آثار منفی بر امنیت منطقه: مداخلات نظامی و سیاسی آمریکا اغلب منجر به بیثباتی بیشتر در منطقه شده است. برای مثال، حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ و سرنگونی صدام حسین، که به تصور آمریکا برای ایجاد دموکراسی در این کشور بود، منجر به ظهور گروههایی همچون داعش و تشدید خشونتها در منطقه شد.
- تمرکز بر منافع آمریکا و همپیمانانش:بسیاری از سیاستهای آمریکا در خاورمیانه بیشتر به منافع اقتصادی و ژئوپولیتیکی خود این کشور و همپیمانانش، نظیر تأمین منابع انرژی (نفت و گاز) و حفظ امنیت اسرائیل، مربوط میشود. به گفته آنها، این سیاستها معمولاً به نفع مردم کشورهای منطقه نبوده و اغلب در راستای منافع قدرتهای جهانی دنبال میشوند.
- فرصت برای خودمختاری و حلوفصل بحرانها توسط مردم منطقه: کشورهای منطقه باید اجازه دهند که مسائل داخلیشان به دست مردم و دولتهای خودشان حل شود. دخالتهای خارجی، به ویژه از سوی قدرتهای بزرگ، معمولاً تنها به پیچیدگی بحرانها و طولانیتر شدن درگیریها منجر میشود.
- آمریکا و تضعیف دولتهای مستقل: در برخی مواقع، مداخلات آمریکا به تضعیف دولتهای مستقل در منطقه منجر شده است. مثلاً در لیبی، پس از مداخله نظامی آمریکا و ناتو برای سرنگونی معمر قذافی، کشور دچار آشوب و تقسیمات داخلی شد و هنوز هم تحت تأثیر بیثباتی شدید است.انتقاد از سیاستهای خارجی آمریکا، بهویژه در خاورمیانه، یکی از موضوعات پیچیده و پرچالش در سیاست جهانی است که طی سالها، بسیاری از تحلیلگران، کارشناسان و مردم منطقه به آن پرداختهاند. برخی افراد بر این باورند که ایالات متحده باید به دلیل مداخلههای نظامی و سیاسی خود در کشورهای مختلف، بهویژه در خاورمیانه، پاسخگو باشد و از اقداماتی که باعث خونریزی، ویرانی و بیثباتی در این منطقه شدهاند، توبه کند.
دلایل و تحلیلها برای این دیدگاه
- مداخلههای نظامی و آثار ویرانگر آن: مداخلههای آمریکا در جنگها و درگیریهای خاورمیانه، از جمله جنگهای عراق، افغانستان، لیبی و سوریه، باعث خسارات انسانی و زیرساختی سنگینی در این کشورها شده است. برای مثال، حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ به سقوط رژیم صدام حسین منجر شد، اما همچنین موجب کشته شدن صدها هزار نفر، بیخانمانی میلیونها نفر و آشفتگی شدید در کشور شد. گروههایی مانند داعش پس از این جنگها ظهور کردند که باعث گسترش خشونت و بحرانهای انسانی در منطقه شدند.
- قتلعامهای غیرنظامیان و نقض حقوق بشر: در جریان این جنگها و مداخلات نظامی، اقدامات ایالات متحده و متحدانش در برخی موارد به نقض گسترده حقوق بشر و قتلعام غیرنظامیان منجر شد. برخی عملیاتها مانند حملات هوایی، بهویژه در عراق و افغانستان، باعث مرگ هزاران غیرنظامی شدند. برخی از این اقدامات حتی تحت عنوان “جنگ علیه تروریسم” توجیه شدند، اما تأثیرات منفی آنها بر مردم بیگناه بسیار سنگین بود.
- پشتیبانی از دیکتاتورها و رژیمهای سرکوبگر: آمریکا در بسیاری از موارد از رژیمهای دیکتاتوری در خاورمیانه حمایت کرده است تا منافع خود را در منطقه حفظ کند. این شامل حمایت از رژیمهایی مانند حکومت شاه ایران پیش از انقلاب ۱۹۷۹، رژیمهای عربی مانند مصر تحت رهبری حسنی مبارک، و حکومتهای دیگر در کشورهای حاشیه خلیج فارس است. این نوع حمایتها به تداوم سرکوبها، نقض حقوق بشر و بیثباتی سیاسی در کشورهای منطقه منجر شده است.
- آثار اجتماعی و فرهنگی: علاوه بر تلفات انسانی و ویرانیهای اقتصادی، مداخلات آمریکا باعث تغییرات فرهنگی و اجتماعی عمیقی در برخی کشورهای منطقه شده است. بسیاری از مردم منطقه احساس میکنند که فرهنگ و هویت آنها تحت تأثیر مداخلات غربی قرار گرفته است و این امر باعث دلسردی و بیاعتمادی نسبت به کشورهای غربی شده است.
غرب به تأسی از سیاست جهانی امریکا مبنی بر تبدیل اسراییل به ژاندارم و قدرت بی رقیب منطقه که همزمان توان رویارویی تهاجمی با همه کشورهای اسلامی را داشته باشد، در پی آن است؛ تا با تقسیم واحدهای بزرگ اراضی وسیع کشورهای اسلامی که از قضا سرشار از انرژی نفت و دیگر پتانسیل های برتری بر اسراییل هم هستند، از ضریب و احتمال قدرت گیری آنها در آینده بکاهند و در نهایت زمینه را برای استیلای بی چون و چرای رژیم اسراییل بر کل منطقه، فراهم سازند.
در این میان، اگرچه برخی کشورهای سرسپرده عربی مانند عربستان سعودی، یمن، بحرین، لیبی، مصر کنونی و… تابع بی چون و چرای سیاست های امریکا هستند و با اسراییل نیز مشکل عمیق و جدی ندارند و تنها به دلیل حفظ ظاهر اسلامی شان، مجبور به احتراز از برقراری رابطه ای رسمی با آن رژیم اند؛ اما از یکسو این قدرت ها برای اسراییل، غیرقابل اعتماد و اطمینان هستند و از جانب دیگر، تحولات اخیر در خاور میانه نشان داد که بستر اجتماعی ادامه وضع موجود، برای همیشه فراهم نیست و ملت های سرکوب شده عربی، هر آن ممکن است سر به طغیان و شورش علیه وضع موجود و دستگاه های سلطه و سرکوب سیاسی و امنیتی سرسپرده امریکا بردارند و آنگاه ممکن است مدیریت و مهندسی بحران از عهده غرب نیز برنیاید؛ بنابراین از همین اکنون طرح تجزیه عربستان و دیگر کشورهای نسبتا امن عربی نیز در دستور کار امریکا قرار دارد.