تولد
معصومه کرباسی (آرزو) سال ۱۳۵۹ در شیراز دیده به جهان گشود. فرزند حاج حسین کرباسی از اصحاب مسجد النبی شیراز و از مهندسان برجسته سازمان جهاد کشاورزی بود.
وی فارغالتحصیل رشته مهندسی کامپیوتر دانشکده مهندسی دانشگاه شیراز و از فعالان فرهنگی و رسانهای و از نخبگان برنامه نویسی در این دانشگاه بود.
سال ۱۳۸۲ با همکلاسی لبنانی خود دکتر رضا عواضه ازدواج کرد و به همراه همسرش در سال ۱۳۸۳ به لبنان رفت و در آنجا به حزب الله لبنان پیوستند.
خانواده
وی در خانوادهای قرآنی پرورش پیدا کرد و مادر فداکار پنج فرزند بود. سالها با راه اندازی کانونها، مجالس فرهنگی و دینی با نگاهی امتی به مباحث جهان اسلام، هم اسطوره مقاومت شد و هم به آرزوی خود که بارها به خانوادهاش گفته بود، رسید.
رضا در بیروت مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته کامپیوتر اخذ کرد و برای ادامه تحصیل به تهران آمد و از دانشگاه امیرکبیر موفق به دریافت مدرک دکتری شد. وی از نخبگان امنیت سایبری حزب الله بود و تا آخرین لحظه در کنار حزب الله و همراه همسرش با رژیم غاصب صهیونیستی مبارزه کرد.
پهپاد ارتش تروریستی روز شنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۳به طور هدفمند یک خودرو در شهر جونیه را تعقیب میکرد، خودرویی که سرنشینانش کرباسی و همسرش عواضه بودند.
خودرو در حال حرکت بود که پهپاد رژیم صهیونیستی به سمت آن موشکی پرتاب کرد، اما به گوشه ماشین برخورد کرد و صدمهای به سرنشینانش وارد نشد.
عواضه خودرو را متوقف کرد. کنار اتوبان ایستاد، پیاده شد و دست همسرش را گرفت تا گوشهای پناه بگیرند. سرنشینهای خودروهای دیگر هم پیاده شدند، اما انگار هدفهای پهپاد مشخص بودند.
موشک دوم هم شلیک شد و زوج ایرانی_ لبنانی به شهادت رسیدند.
شهادت آرزوی معصومه بود
نرجس عباسآبادی یکی از دوستان شهیده کرباسی گفت: سال ۲۰۰۶ که جنگ در لبنان شروع شد معصومه تازه به لبنان آمده بود آرزوی او شهادت بود. گاهگاهی هم این آرزوی شیرین را به زبان میآورد، مثلاً سال ۲۰۰۶ در برابر اصرارهای خانواده و اطرافیان که از او میخواستند به ایران برود، میگفت «همینجا میمانم، کنار مردم لبنان مقاومت میکنم و اگر قسمتم بود شهید میشوم.»
پای حرفش هم ماند، تا روز آخر جنگ در لبنان بود و ترجیح داد آوارگی را به جان بخرد، اما کنار مردم باشد.
علاوه بر خودش و همسرش باکی نداشت اگر پنج فرزندش هم در این مسیر مقدس فدایی شوند. همیشه میگفت «فرزندانم تقدیم به مقام معظم رهبری هستند.» بسیار مؤمن و ولایتی بود. هر جا حرفی از کار فرهنگی میشد معصومه اولین نفر آنجا حاضر میشد.
زیاد میشنیدم که لبنانیها را تشویق به یادگیری زبان فارسی میکرد. میگفت «زبان فارسی، زبان انقلاب و جمهوری اسلامی است.
وی افزود: هر هفته معصومه را در مراسم دعای کمیل میدیدم. آخرین بار این مراسم قبل از شهادت ابراهیم عقیل و حمله به ضایحه برپا شد.
آن روز معصومه مثل همیشه سر حال نبود، صورت مهربان و پر انرژیاش رنگ دلهره داشت و نگران مردم لبنان بود. میگفت «حالا مردم لبنان باید دوباره خانههایشان را رها کنند و آواره شوند.
خانههایی که ۱۸ سال برایش زحمت کشیدهاند، اما میدانم آنقدر قوی هستند که هر چه که بشود میگویند فدای سر سید.
سیدحسن نصرالله که شهید شد.
حسین کرباسی پدر شهیده معصومه کرباسی هم درباره فرزند شهیدش گفت: بازگشت همه به سوی خداست، اما اینکه چگونه و با چه توشهای به سوی خدا پرواز کنیم، مهم است.
خدا را شاکر هستم که این توفیق را به من داد تا امانتی را که نزد من داشت آنگونه که مورد قبول درگاه الهی است به سویش بازگردانم.
دخترم معصومه و داماد عزیزم هر دو هدیه ناقابل را تقدیم به امام زمان (عج) و حضرت زهرا (س) و سایر ائمه اطهار کردیم و امیدواریم این هدیه قابل پذیرش باشد.
وی افزود: دخترم از کودکی علاقه به عرفان داشت و فرد بسیار مذهبی بود.
ازدواج
زمانی که درباره ازدواجش با من صحبت کرد، گفت میخواهد با کسی ازدواج کند که باعث رشد او شود. از موقعیت سیاسی لبنان با خبر بودم به او هشدار دادم که لبنان مرتب زیر موشک است، اما او گفت «می خواهم با رضا ازدواج کنم.»
کرباسی ادامه داد: چند روز قبل از شهادت دخترم، به او گفتم به ایران بیا که آنجا خطرناک است گفت «می خواهم در کنار همسرم باشم» آخر هم در کنار هم به لقاء الله پیوستند.
معصومه بسیار درس خوان بود و بعد از فارغ التحصیلی به لبنان رفت.
ابتدا در یک شرکت کار کامپیوتری انجام میداد. آنقدر کارش را به خوب انجام میداد که به او مرخصی نمیدادند.
او در کارهای فرهنگی و بحث مهدویت بسیار فعال بود و گروههای مهدویت تشکیل داده بود.
در کنار آن هم در بحث مقاومت فعال بود و میگفت «بابا جان دعا کن شهید شوم».
زندگی و شهادت معصومه کرباسی اراده تمام زنان مقاومت است
زهرا بهروز آذر معاون امور زنان و خانواده ریاست جمهوری در پیامی شهادت خانم معصومه کرباسی و همسرشان را تسلیت گفت و نوشت: با کمال تأثر و اندوه، در این روزهای غمبار، یاد و خاطره شهدای مظلوم فلسطین و لبنان، به ویژه مادر فداکار و آزاده، معصومه کرباسی و همسرش، رضا عواضه، در دلهای ما زنده میماند که با فداکاری و عشق به فرزندان و خانوادهشان، نماد امید و ایستادگی در برابر ظلمهای بیشمار و جنایتهای رژیم اشغالگر اسرائیل بودند.
وی افزود: زندگی و شهادت مرحومه معصومه کرباسی، تجلیگر عزم و اراده تمام زنان مقاومت است؛ زنانی که با صبرشان ظالمان را رسوا میکنند و با شفقت و مسئولیتپذیریشان، میراثی از عشق به زندگی و امید را برای نسلهای آینده بر جای میگذارند.
بهروز آذر ادامه داد: شهادت این پدر و مادر مهربان را به فرزندان عزیزشان، خانمها زهرا و فاطمه و آقایان مهدی، مهتدی، محمد و خانوادههای محترم کرباسی و عواضه تسلیت عرض میکنم. از درگاه خداوند متعال برای این عزیزان علو درجات و برای بازماندگان صبر و آرامش مسئلت دارم.
ورود به ایران
پیکر شهیده کرباسی بانوی ایرانی مقیم لبنان ظهر سهشنبه اول آبان۱۴۰۳ وارد تهران و مراسم وداع با او پس از نماز مغرب و عشا در معراج شهدای تهران برگزار شد. سپس به شیراز منتقل گردید تا از شاه چراغ بر دستان مردم تشییع گردد.
مهتدی پسر ۱۴ ساله شهیددر مصاحبه ای گفت:« ۲۰ روزی میشد که ما خانهمان را در بیروت ترک کرده بودیم و در یکی از هتلهای جونیه زندگی میکردیم.
یک اتاق دو خوابه که خانواده ۷ نفرهٔ ما و خانواده پدریام در آن میماندیم.
پدرم طبق معمول آن روز نماز صبحش را خواند، قهوهاش را با مادر خورد و برای رفتن به سرکار آماده شد، مادرم هم همراهشان رفت تا سری به خانه بزند و لباسهای ما را بشوید. تقریباً ۱ ساعت بعد از آن که از خانه رفتند شهید شدند.»
«برادر بزرگترم مهدی از ابتدای جنگ به تشویق مادرم همراه گروههای جهادی در مناطق جنگزده حاضر شد و به آوارهها کمک کرد.
این اواخر پدر خیلی دوست داشت برادرم به جونیه بیاید و او را ببیند اما مادر موافق نبود میگفت بگذارد در کنار مردمی باشد که به کمک او احتیاج دارند.»
ساختمانشان خالی شده بود، تقریباً همه همسایههای دور و اطراف از ترس بمبارانهای بیامان صهیونیستها رفته بودند.
آقای عواضه نگران خانوادهاش بود، به محل کار که میرفت دلش آرام و قرار نداشت.
چندباری به معصومه خانم گفته بود مثل همسایهها این چند وقت خانه را خالی کنند و به جونیه بروند اما بیفایده بود. معصومه خانم میخواست در خانه بماند.
میخواست پیامش را به صهیونیستها مخابره کند؛ هر چقدر هم بمب و موشکهایتان را روی سرمان بریزید باز هم اینجا خانه ماست. در خانهمان میمانیم و زندگی میکنیم. تا آخرین روزها هم ماندند.
صهیونیستها تهدید کرده بودند که نقطهای نزدیک خانهشان را قرار است بمباران کنند، معصومه خانم همچنان میخواست بماند، درست مثل جنگ ۳۳ روزه که در خانه ماند.
دست آخر هم نه از ترس صهیونیستها بلکه به بهخاطر وحشت فاطمه ۲ساله از صدای انفجار به جونیه رفتند.لباسهایی که مادر آن روز با خودش برد هیچوقت شسته نشد، خونی و خاکی شد.
البته این اولین باری نبود که معصومه خانم به خانهشان در بیروت باز میگشت. در این بیست و چند روزی که به جونیه آمده بودند، تقریباً سومین باری میشد که معصومه خانم بهانهای پیدا میکرد تا به خانهشان برگردد و چراغخانه را روشن نگه دارد.
خاطراتش را از پشت تلفن از لبنان به ایران صادر میکند و میگوید: « اولینبار مادر با پدرم به خانه برگشت اما دومین بار تنها به خانه رفت تا سری به خانه بزند و لباسها را بشوید.
شجاعت
مادرم آنقدر زن شجاعی بود که اصلاً نمیترسید چندساعتی را در خانه بماند و موشکهای اسرائیلی ناغافل سراغ او و خانهمان را بگیرند.»
آن روز وقتی معصومه خانم رسیده بود خانه، آب ساختمان قطع شده بود. وقتی به همسرش اطلاع داد که خانه آب ندارد، آقای عواضه انتظار داشت معصومه خانم به جونیه برگردد و روز دیگری برای شستن لباسها برگردند اما چند دقیقه بعد معصومه خانم دوباره به او از پشتبام زنگ زد.
آچار به دست شده بود و از آقای عواضه میخواست راهنماییاش کند چطور قطعی آب را برطرف کند.
همان موقع بود که پهپاد اسرائیلی MQ از بالای سر معصومه خانم رد شد و صدایش تا آن طرف خط هم رفت، آقای عواضه حسابی نگران شده بود. هرچه به معصومه خانم گفت خطرناک است و باید برگردد بیاثر بود، معصومه خانم خندهای تحویلش داد و جواب داد: «حالا ولش کن، پهپاد رد شد و رفت، بگو این آب را چطور تعمیر کنم؟!»