امروز شايد نام روپرت مرداك از آشناترين و تكراريترين نامهاي جهان اعجابانگيز رسانهها باشد كه ميتوان ادعا كرد گستره آن به حدي از وسعت رسيده كه تمامي دنيا را در بر گرفته است. شهرت او مانند قماربازي است كه حدس زدن حركت بعدياش عملا غيرممكن است. دزد دريايي قابلي كه صرفا به قوانين وضعشده خود عمل ميكند و نيك ميداند كه رسانهها به عنوان راهبران نظريه جهانيسازي هيچ قدرتي را نيرومندتر از خود نميدانند. آنها هيچ ارزش و اعتباري براي مرزهاي قراردادي جغرافيايي كشورها و قارهها قائل نيستند و به راحتي ميتوانند ميكي ماوس را به فرانسه ببرند و سرمايهداري غربي را به كشور چين تحميل كنند و شبكه سيانان را به حياط خلوت حكام ديكتاتور جهان گسيل دارند.
روپرت مرداك در خانوادهاي استراليايي از طبقه متوسط ولي پرنفوذ و قدرتمند چشم به جهان گشود. در جواني گرايشهاي سياسي چپ داشت و ولاديمير لنين را ميستود. در سال ۱۹۹۰ او با افتخار و ثباتقدم راستگرا و از دوستان و حاميان نزديك و سرسخت رونالد ريگان و مارگارت تاچر بود. گرايش سياسي وي دشمنان فراواني را برايش به وجود آورد. از سوي ديگر طمعورزي او هم مضاعف بر علت شد. براي بعضي از مردم، به خصوص در انگلستان و استراليا، مرداك به شخصيتي اهريمني تبديل شده بود. «شيطان صفت» و «شيطاني» از جمله كلماتي بودند كه دائما از طرف دشمنانش به او گفته ميشد. او پشيزي براي دشمنان ارزش قائل نبود، اما هنوز دوستان او و همچنين بسياري از همكارانش از او با احترام سخن ميگويند. او اطمينان دارد كه هر آن چه انجام ميدهد درست است. روپرت مرداك ميگويد: «من آنچه را كه دارم مديون پدرم هستم. او به من آموخت كه در زندگي تنها به دو مقوله اهميت دهم. آموزش و ارتباطات. اين از نظر پدرم يك جهان ديگري را بر روي انسان ميگشايد.»
پدر مرداك يك روزنامهنگار و بعدها صاحب روزنامه معتبري در استراليا شد. بعد از جنگ وقتي بيلي هيوز موفق شد به جاي اندروفيشر بر مسند نخستوزيري استراليا تكيه زند، كيت مرداك را به عنوان كارگزار خود و مدير غيررسمي استراليا و نيز به عنوان نويسنده مقالات سياسي در امور بينالمللي در لندن منصوب كرد. وقتي كه نخستوزير هيوز به لندن آمد، مرداك در آپارتمانش ضيافت شام خصوصي ترتيب داد كه مورد توجه لويد جورج، بونار لاو و لرد نورث كليف، صاحب روزنامه تايمز لندن، قرار گرفت.
مرداك پدر هم به شدت تحتتاثير نفوذ شعبدهها و افسونهاي نورث كليف قرار گرفته بود. او چيزهاي بسياري در مورد حرفه روزنامهنگاري از وي آموخت و در هنگام فعاليت خود به عنوان روزنامهنگار در استراليا اين آموختهها را به ديگران و از جمله پسرش آموزش داد. شعاري كه نورث كليف براي روزنامه ديلينيوز خود برگزيد، اين بود «نشريهاي براي افراد پركار». او فلسفه بسيار ساده و البته كارآمدي براي صنعت طبع و نشر داشت. او ميگفت: «يك روزنامه بايد به گونهاي باشد كه مردم حاضر باشند براي خريد آن پول بپردازند. بايد اجازه داد كه روزنامه چيزهايي را ارائه دهد كه دلمشغولي عامه مردم باشد.» تمام تلاش او اين بود كه آن چيزي را به مردم ارائه دهد كه مورد پسندشان است. اين نظريهاي انقلابي بود، نظريهاي كه نتوانست توجه و علاقه خواص و متخصصان آموزشي كه معتقد بودند از خود مردم بهتر نيازهايشان را ميشناسد به خود جلب نمايد. در اواخر دهه ۱۹۳۰ تياس اليوت تصريح ميكرد كه روزنامههاي بريتانيايي تاثير مستقيمي در اثبات اين مطلب داشتند كه «مردم قشري متعصب، بدون فكر و شعور هستند.» اين تنش و درگيري ميان نيروهاي تحصيلكرده جامعه و عامه مردم و علايقشان در تمام ساليان قرن بيستم هم ادامه يافت. مثلا ويرجينيا ولف از انسان به عنوان «يك هيولاي ناشناخته و متحرك در خيابان» ياد ميكرد و ميگفت: «جمعيتي كه به شكل و تركيب بزرگ مثل ژله به خود ميلرزد… گاهي اوقات اين طور تكان ميخورند و يا اينكه غرائزي نظير تنفر، انتقام و تحسينشان حبابوار در درونشان ميلولد.» آلدوس هاكسلي هم از آموزشهاي عمومي آن دوران اين گونه شكايت ميكند كه «طبقهاي از انسانها را به وجود آوردهاند كه من آنها را احمقهاي مدرن مينامم.»
اچ.جي.ولز نظري جديتري داشت. او معتقد بود كه «روزنامهها ابزار خطرناكي هستند، چون انگيزههاي انتفاعي آنها را مجبور ميكند متوسل به كارهايي نظير ايجاد احساسات خشن و پستي چون حس وطنپرستي و تبوتاب ايجاد جنگ شوند.» «اين موضوع نشريات را به نهادهاي اوليه ايجاد و گسترش تنفر درميآورد و بنابراين يك روزنامه عامهپسند، به اين معنا، مبدل به منبعي سمي و بسيار خطرناك ميشود.» اما نورث كليف آن قدر به راهش ادامه داد تا توانست صاحب روزنامههايي چون آبزرور، ويكلي ديسپچ و مالك بخش عمدهاي از سهام روزنامه تايمز شود و روزنامه ديليميرور را از گردونه رقابت خارج سازد.
نورث كليف مصرانه معتقد بود «هيچ يك از مطالب روزنامه نبايد بيش از دويست و پنجاه كلمه داشته باشند.» او در توصيف نشريهاي خوب ميگويد: «نشريهاي ايدهآل است كه تمام خبرهاي مندرج در آن شصت ثانيه باشند.»
اما انتقال تجربيات نورث كليف بيش از محتواي روزنامهها، نامههايي بود كه به مرداك پدر مينوشت. يك بار وقتي كه كيت مرداك از انتشار روزنامه هرالد ملبورن بازماند، از كليف نامهاي دريافت كرد كه براي او و بعدها براي پسرش هميشه الهامبخش بود. «سرمقاله در واقع بايد دومين چيزي باشد كه نظر خواننده را جلب ميكند. اولين چيز بايد عناوين مهمترين خبرها باشد… تصاوير شاد و خندان موجب شادي و فرح خواننده ميشوند… من خود شخصا خبرهاي كوتاه را بيشتر ميپسندم… مردم دوست دارند خبرهايي را بخوانند كه حاوي سود سرشار باشد. اغلب مردم مشتاقند سود فراواني از خواندن نشريات ببرند، بايد هم اين گونه باشد، البته اگر شانس با آنها همراهي كند… خبرهاي مربوط به كليسا هم خوب هستند گرچه مردمي كه به هنگام سيگار كشيدن و شراب نوشيدن قسم خدا هم ميخورند، هيچ علاقهاي به درج مطالب مذهبي ندارند… من معتقدم حتي در استراليا هم ميتوان در مورد ورزش زيادهروي كرد… هر زني مطالبي را كه در مورد مرواريد مصنوعي نوشته شود ميخواند… هنوز هم كمبود خبرهاي كوتاه را در روزنامههاي هرالد احساس ميكنم. چند ستون از اين دست آيتمها ميتواند احساس رضايت زيادي را در خريداران در قبال پرداخت سه نيم پني برانگيزد… آقاي مرداك دوستان جوان من معتقدند شما از تمام تواناييهاي خود در روزنامه هرالد بهره نبردهايد.»
در اواخر دهه ۱۹۲۰ مرداك شروع به گسترش دامنه امپراتوري هرالد كرد. اسپورتينگ گلاب، دآسترالين هوم بيلدر، وايلد لايف و ديسز اين از جمله مجلاتي بودند كه يا توسط گروه هرالد خريداري و يا از عرصه رقابت خارج شدند. در سال ۱۹۲۵ گروه او موفق شد روزنامه رقيب يعني سان نيوز پيكتوريال را خريداري كند و آن را به سودآورترين محصول خود مبدل سازد. مديران گروه از اين موضوع سخت خوشحال بودند و در سال ۱۹۲۶ مرداك را به جمع خودشان يعني در كادر مديريت ارتقا دادند. دو سال بعد، او مديرعامل شركت شد و در سال ۱۹۲۹ گروه هرالد را مجبور كرد ايستگاه راديويي ۳DB را خريداري كند، به اين ترتيب، او نخستين روزنامهنگار استراليايي بود كه پا به عرصه راديو و تلويزيون ميگذاشت.
او دستگاههاي چاپ سرعت بالا را به جامعه مطبوعاتي كشورش معرفي كرد. همچنين وي در ارائه سرويسهاي پيكچرگرام از پيشگامان محسوب ميشد. اولين برنامه راديويي تصويري هم كه در سراسر منطقه پخش شد، توسط او انجام شد. او عاشق اين بود كه هميشه اول باشد.
بنابراين طبيعي است كه روپرت مرداك پسر كيت مرداك آنچه را كه پدر كسب كرده بود او نيز به ارث ببرد. او كار خود را از يك روزنامه ورشكسته پدرش آغاز كرد. روزنامهايي كه به تدريج زيانده ميشد و امكان ادامه بقا نداشت. او طي سه سال اين روزنامه را سر پا نگهداشت و حوزه انتشار و صفحات روزنامه را توسعه داد. طي ده سال از اين روزنامه به روزنامه ديگري رفت و بر كيفيت نشرياتي كه منتشر ميساخت افزود. او پيش از آنكه به بازار اروپا و آمريكا وارد بشود، نيوز كوپرريشن را در دهه ۶۰ ميلادي در استراليا تاسيس كرد و نخستين گامهاي پيشرفت و توسعه را در سال ۱۹۶۹ ميلادي با خريدن نشريات News of the World و Sun و روزنامه نيويورك پست در ميانه دهه ۷۰ ميلادي در پيش گرفت.
اما روزنامهها و رسانههاي مكتوب نتوانستند عطش روپرت مرداك را فرو بنشانند، او بهقصد راه يافتن به جعبه كوچك جادويي، ماهواره تلويزيوني و شبكه كابلي Sky TV را در دهه ۸۰ راهاندازي كرد كه با وجود بداقبالي و شكستهاي اوليه، بالاخره از آب و گل درآمد. او هم چنين مالك ۶۴درصد از سهام شبكه تلويزيوني Star شد كه مركز آن در هنگكنگ قرار دارد. استراتژي روشن و واضح اين شبكه تسخير آسمانها به كمك مخابرات ماهوارهاي در گسترهاي به پهناي ژاپن تا تركيه است، كه تاكنون توانسته بخش عمدهاي از بازارهاي بزرگ چين و ژاپن را در دست بگيرد.
در سال ۱۹۸۵ او با خريداري نيمي از سهام كمپاني، سينماي فاكس قرن بيستم، حق پخش بيش از ۳۰۰۰ فيلم سينمايي را صاحب شد. ولي گويا مالكيت تلويزيونهاي عمده بيشتر به مذاق او خوش آمده بود كه ۲ سال بعد در ۱۹۸۷ موسسه تلويزيوني فاكس Fox را تاسيس كرد كه تاكنون به چهارمين شبكه تلويزيوني برتر در ايالات متحده بعد از ABC و CBS و MSNBC …. و يكي از شبكههاي خبري تلويزيوني پربيننده در جهان تبديل شده است. به اين ترتيب، حالا ديگر مرداك صاحب بيش از ۳ ايستگاه تلويزيوني در آمريكاست و حدود نيمي از تلويزيونهاي خانگي را در آمريكا تغذيه ميكند. او در زمينه انتشارات مكتوب نيز مالك ۴ مجله پرفروش ايالات متحده است و از سال ۱۹۸۷، عمدهترين موسسه انتشاراتي آمريكا (هار پراندراد) كه اكنون به (هارپركالينز) تغيير نام داده است، به داراييهاي مرداك افزوده شدهاند.
اما در سالهاي اخير روپرت مرداك به شدت به صنعت سودآور ماهوارهاي تلويزيوني علاقهمند شده است و بهخصوص در زمينه پوشش زنده رويدادهاي ورزشي مانند مسابقات فوتبال و بسكتبال از اين شبكهها، سرمايهگذاريهاي مدرن كرده است. اقبال گسترده مردم جهان به چنين برنامههايي و قابليت مانور روي شخصيت بازيكنان محبوب و پرداختن به مسائل خصوصي آنان ميتواند سود سرشاري به جيب امثال مرداك سرازير كند.
مرداك در سال ۱۹۸۴ با داشتن روزنامههايي در شهر سنآنتونيو و ديگر نشرياتش مثل نيويورك پست، بوستون هرالد، شيكاگو سان تايمز، استار، ويلج و ويس و مجله نيويورك به يكي از بزرگترين ناشران ايالات متحد آمريكا تبديل شده بود. او با اين نيت به «هرست» نزديك شد تا ببيند ميتواند روزنامه بالتيمورنيوز امريكن را صاحب شود يا نه، روزنامهاي عصر گاهي كه او درصدد بود در قالب نشريهاي صبحگاهي منتشر و در شهر واشنگتن توزيع كند كه با قطار يا ماشين حدود يك ساعتي با آن شهر فاصله داشت. او حتي در نظر داشت روزنامه لسآنجلس هرالهاگزمينر را هم بخرد. هيچ كدام از اين معاملات به سرانجام نرسيد. او مدعي بود كه قله مطبوعاتي ديگري وجود ندارد كه او از آن صعود كند. ديگر هيچ روزنامهاي در سطح بوستون هرالد براي او جالب نميرسيد. او ميگفت: «ديگر قصد ندارم اين طرف و آن طرف بگردم تا روزنامههاي كوچكي را در شهرهاي حومهاي آمريكا بخرم» او هم مثل بسياري ديگر دوست داشت كه روزنامه واشنگتنپست را بخرد و سياستهاي ليبرالي آن را تغيير دهد، اما هرگز استطاعت انجام چنين معاملهاي را پيدا نكرد. بنابراين از روي ناچاري ميگفت «آن روزنامه، فروشي نيست».
به تدريج نخبگان آمريكايي هم او را با شخصيتهايي همچون جوزف پوليتزر و ويليام هرست مقايسه ميكردند. مطلبي در صفحه نخست نشريه فوربس توسط توماس اهانلون، يكي از قديميترين روزنامهنگاران آمريكايي، نوشته شد تا دلايل جاهطلبيهاي شاهانه مرداك و نبوغ حرفهاي او را نمايان سازد. تيتر مطلب اين بود «اين مرد چه ميخواهد؟» و در ادامه آمده بود «بسيار چيزها!» اهانلون، مرداك را ميستود و ميگفت «در زماني كه اكثر شركتهاي رسانهاي امروزي توسط تاجران نسبتا بيخاصيت و دربند ارقام و اعداد اداره ميشوند، روپرت مرداك ….. در ميان آنان تنها كسي است كه ذوق و احساس را با هم تركيب كرده و حسي زيركانه را در نشرياتش القا ميكند» او مرداك را اين چنين توصيف ميكند: «نيمي حسابدار، نيمي قمارباز، نيمي بازاريابي نابغه و ماهر و نيمي ديگر يك روزنامهنگار زيرك ….. زماني كه روپرت مرداك در قرن بيست و يكم بازنشسته شود و در مزرعه خودش در استراليا استراحت كند، از تصوير عاميانه حال حاضر او اثري باقي نخواهد ماند. ديگران وي را به عنوان حكيمي دانشمند خواهند ستود كه ردپاي شانس و اقبال را دنبال كرده و توانسته امپراتوري جهانياي را در زمينه آن چيزي بنا نهد كه در قرن بيست و يكم به بزرگترين صنعت بشري تبديل خواهد شد، يعني صنعت ارتباطات»
يكي از موفقيتهاي مرداك در طي نيم قرن فعاليت رسانهاي اين بود كه در همه جاي دنيا بازاري را از آن خود ميكرد. اين بازارهاي آزاد دنيا از ديدگاه او بخشي از مايملك او محسوب ميشدند. يك بار وقتي كه با آنا مرداك همسرش به پراگ رفته بود سر و صداي زيادي بر پا كرد. او زماني وارد اين كشور شد كه چكسلواكي دوران انتقالي و گذار به سوي دموكراسي را تجربه ميكرد. مرداك و آنا در اولين شب در ضيافت شامي به ميزباني شرلي تمپل بلك، سفير ايالات متحده در چكسلواكي حضور يافتند كه يكي از حاميان نيرومند و اسلاو هاول و ديگر مخالفان نظام كمونيستي محسوب ميشد. قبل از ترك اين كشور، مرداك با خبرنگار روزنامه ليدو نووين مصاحبه كرد: مرداك در اين مصاحبه با نقل قولي از رونالد ريگان، رييسجمهور وقت ايالات متحده، به خبرنگار اين روزنامه گفت كه اتفاقاتي كه در اروپاي شرقي بهوقوع ميپيوندند «آخرين بخش از تاريخ امپراتوري شيطان است. اين لحظه يكي از پراميدترين لحظات تاريخ زندگي بشري است» وقتي اين موضوع را براي مرداك يادآوري كردند كه قبلا هميشه عادت داشته دنبالرو يك خط مشي ليبرالي باشد، به طوري كه حتي در زمان تحصيل خود در آكسفورد يك مجسمه نيم تنه را به رخ ديگران ميكشيد، در پاسخ گفت «در آن زمان من جوان بودم و حتي شايد عقايد گستاخانه ديگري هم در ذهن داشتم» او معتقد بود «مردي كه در سن بيست سالگي خود يك سوسياليست نباشد، در واقع قلبي در درون سينهاش نميتپد و اگر همين مرد در سن چهل سالگي هنوز هم يك سوسياليست باشد عقل ندارد» او اضافه كرد «اما نظر من هميشه اين بوده كه آن چه مهم است اين كه همه افراد جامعه بايد از موقعيت يكساني برخوردار باشند …. يك جامعه واقعا درجه يك نبايد دري را به روي كسي ببندد. وقتي جوان بودم، نظرم اين بود كه هر آن چه را كه ما ميخواهيم به دست بياوريم، بايد از كاملترينها باشد. اما امروزه ميدانم كه هيچ چيز در اين دنيا كامل نيست و ميدانم كه ما تنها بايد بهترين باشيم. دموكراسي واقعي بايد ماهيت هر دو، اقتصاد و سياست را در بطن خويش داشته باشد، چرا كه يكي جداي از ديگري غيرممكن است.»
mostajar