6

نابغه ۲۷ساله

  • کد خبر : 815
  • ۲۷ آبان ۱۳۹۴ - ۱۵:۲۳
نابغه ۲۷ساله

 سردار فتح‌الله جعفری، رئیس مؤسسه‌ی شهید حسن باقری به تعبیر خودش در دو مقطع با این شهید ارتباط داشته است. مقطع اول در سال ۵۹ و در بحبوحه‌ی جنگ تحمیلی علیه ایران، و مقطع دوم از سال ۸۱ که مسئولیت ریاست بر مؤسسه‌ی شهید حسن باقری را عهده‌دار شده است. با این سردار سپاه اسلام […]

 سردار فتح‌الله جعفری، رئیس مؤسسه‌ی شهید حسن باقری به تعبیر خودش در دو مقطع با این شهید ارتباط داشته است. مقطع اول در سال ۵۹ و در بحبوحه‌ی جنگ تحمیلی علیه ایران، و مقطع دوم از سال ۸۱ که مسئولیت ریاست بر مؤسسه‌ی شهید حسن باقری را عهده‌دار شده است. با این سردار سپاه اسلام درباره‌ی خصوصیات فردی و مدیریتی شهید باقری به گفت‌وگو نشستیم. ‬‌

در مورد نحوه‌ی آشنایی‌تان با شهید باقری مقداری توضیح بفرمایید. در کدام عملیات و به چه شکلی با یکدیگر آشنا شدید؟ تاریخچه‌ای از فعالیت‌های ایشان در قبل و حین انقلاب و همچنین نحوه‌ی ورود ایشان به جنگ بفرمایید.

نحوه‌ی آشنایی‌ام با سردار باقری در دو مقطع بود. مقطع اول مربوط به سال ۵۹ می‌شود که جنگ شروع شد. حدود یک ماه از جنگ گذشته بود که از کردستان به جنوب (گلف) آمدم و متوجه شدم که آقای داود کریمی مسئول عملیات است و آقای حسن باقری مسئول اطلاعات عملیات. پیش از آن هم می‌دانستم که این دو از مسئولین اداره‌ی جنگ هستند، ولی مستقیماً با آن‌ها سروکار نداشتم. مقطع دوم آشنایی‌ام با شهید باقری، مربوط به این ده سالی است که روی آثار و زندگی او کار می‌کنیم؛ تولد، جوانی، دبیرستان، دانشگاه، ورود به انقلاب، بعد از انقلاب و… تقریباً با زندگی او آشنا شده‌ایم. در این ده سال، بیش از آن دو سال و نیم جنگ، از خلقیات، مشخصات و فعالیت‌های ایشان مطلع شده‌ایم. حتی خیلی از مسائلی که در زمان جنگ نمی‌دانستیم، امروز برایمان آشکار شده است. از سال ۸۱ (بیستمین سالگرد شهادت شهید باقری) تا امروز، خیلی جامع‌تر و کامل‌تر با زندگی ایشان آشنا شده‌ایم؛ یک زندگی پربرکت، پرماجرا، پرحادثه و پرتنش از زمانی که به دنیا آمد.

لطفاً یک مقدار درباره‌ی مقطع اول آشنایی‌تان توضیح دهید.
وقتی آمدم گلف، ایشان را شناختم. گلف ستاد عملیات جنوب در جنگ بود. جنگ که شروع شد، آقای داود کریمی و آقای حسن باقری در آنجا مستقر شدند. اتاق جنگی درست کرده بودند و نقشه‌های منطقه را در آنجا جمع‌آوری و بررسی می‌کردند. در بالای اتاق جنگ، یک حسینیه‌ی بزرگ قرار داشت که محل برگزاری نماز و تجمع نیروهایی بود که می‌خواستند اعزام شوند. در آبان ۵۹، گروهی از نیروهای خراسان یا تهران می‌خواستند اعزام شوند که دیدم یک نفر آن‌ها را توجیه‌ می‌کند. من خودم قبل از اینکه به آنجا بیایم، در کردستان بودم و با جنگ آشنایی داشتم. از نحوه‌ی برخورد و طرز بیان او متوجه شدم آدم مطلعی است و تذکرهای بجایی می‌دهد. بعداً که پرسیدم، گفتند او حسن باقری است.

حسن باقری مسئله‌ای در نظریه‌اش مطرح کرده که بسیار مهم است و در هیچ ارتشی مطرح نیست. او می‌گوید: ما هدفمان از عملیات، کشتار و انهدام دشمن نیست. باید تلاش کنیم از دو طرف کشته نشوند؛ چراکه نیروهای عراقی برای آینده‌ی انقلاب اسلامی عراق مفیدند. این روزها که حوادث منطقه و عراق را می‌بینیم، تازه متوجه نگاه آینده‌نگر باقری می‌شویم.


بعداً که به آبادان رفتیم هم دیدم واقعاً به جنگ مسلط است و در اطلاعات و گفتار، یک سروگردن از همه بالاتر است. چند ماهی از جنگ گذشته بود که مسئولیت گرفتم و ارتباطمان برقرار شد. کم‌کم به ایشان نزدیک شدم و دیدم علاوه بر فرماندهی خوب، اخلاق و خصوصیت‌‌های جالبی هم دارد. پرجاذبه بود. در برخوردها و معاشرت‌های عمومی، خیلی مراقبت می‌کرد. صادق و راست‌گو بود. همین برخوردها برایم جالب بود و به بهانه‌های مختلف، با ایشان به مأموریت می‌رفتم. در مأموریت‌ها، بیشتر با اخلاق و رفتار او آشنا شدم و پیش خودم می‌گفتم یک استاد اخلاق و احکام پیدا کرده‌ام. از ایشان سؤالاتم را می‌پرسیدم. خود او هم از امام تقلید می‌‌کرد و مسائل را کاملاً می‌دانست.

به‌سرعت افراد را می‌شناخت. مثلاً اگر یک بار اسم یک نفر را می‌شنید، در ذهنش می‌ماند و بعد کم‌کم با خصوصیات آن شخص، رفتارش و گفتارش آشنا می‌شد. برایم جالب بود که این‌قدر در شناخت افراد استعداد دارد. در مناسبت‌‌هایی که پیش آمد، دیدم عراقی‌ها را هم همین‌طور می‌شناسد. مثلاً‌ صداهایشان را که در بی‌سیم‌ها گوش می‌کردیم، می‌فهمید صدای فلان فرمانده‌ی عراقی است. اطلاعات مربوط به آن‌ها را به‌صورت کامل می‌دانست.

به کادرسازی به‌شدت اعتقاد داشت. مثلاً‌ در ابتدای جنگ، در گلف جلسه تشکیل می‌شد، فرماندهان محورها و سپاه‌ها در اتاق جنگ گرد هم می‌آمدند و تازه‌واردهایی که در سطح مسئولیتِ محور قرار گرفته بودند هم حضور داشتند. حسن می‌رفت کنار آن‌ها می‌نشست و توجیه‌شان می‌کرد. برای خود من هم این اتفاق افتاد. اولین‌باری که رفتم اتاق جنگ، من را توجیه کرد که در اتاق جنگ چه کار می‌کنیم.

در گفتار، سکنات و اخلاق و ارتباطات خود، خیلی مراقبت می‌کرد. در کارها مشورت می‌گرفت. با اینکه خودش همه‌چیز را می‌دانست، باز مشورت می‌گرفت و همه احساس می‌کردند سهیم هستند. همه می‌گفتند ما به حسن باقری پیشنهاد دادیم فلان کار را بکند، درحالی‌که خودش می‌دانست و می‌خواست دیگران را در کارها مشارکت بدهد و به‌نوعی باعث رشد اطرافیانش شود.

دو خصلت برجسته‌ی دیگر در ایشان واقعاً برایم جالب است. مسئله‌ی اول اینکه چیزی برای خودش نمی‌خواست. در واقع برای خودش مالکیت قائل نبود. حتی لباسی که می‌پوشید، برای خودش نمی‌دانست. همه‌چیز را امانت می‌دانست و نمی‌خواست از این امانت برای خودش ابزار قدرت بسازد. می‌گفت آنچه در اختیار ماست امانت است. مسئله‌ی دوم مردم‌داری او بود. توجه به دیگران و عشق خدمت به مردم برایش فوق‌العاده اهمیت داشت؛ یعنی مردم را پایه‌ی اصلی می‌دانست و می‌گفت ما باید فدای مردم بشویم.

روی فرمان حضرت امام فوق‌العاده حساس بود. سخنرانی‌های حضرت امام را به‌مثابه‌ی فرمان اجرایی می‌دانست. به‌شدت ولایت‌مدار بود. اصلاً اینکه مسئله‌ی تغییر استراتژی جنگ را مطرح کرد، براساس فرمان امام بود. آقای باقری این مطالب را تدوین و تبدیل به برنامه ‌کرد. ایراد گرفتن خیلی راحت است، اما او اشکالات را می‌دید و برایشان راه‌حل پیدا می‌کرد.

مجموعه‌ی این خصلت‌ها از حسن باقری برای ما چهره‌ی یک فرمانده ساخته بود که اقتدار فرماندهی داشت. اینکه مقام معظم رهبری در مورد ایشان چنین صحبتی می‌کنند، به‌عنوان یک طراح، به‌واقع شناخت عمیق ایشان از حسن باقری را نشان می‌دهد. سخن بسیار بجایی است: هرکدام از فرماندهان خصلت‌های خوبی داشتند، حسن باقری جمیع خصلت‌های خوب بود.

در شش ماه ابتدایی جنگ، ایشان نقش بسزایی در تغییر و تحولات داشت و لقب بن‌بست‌شکن را هم در همین دوران از سوی بسیجیان گرفت. مقداری در مورد این موضوع صحبت بفرمایید و اینکه در همان دوران در جمع فرماندهان سخنرانی کرد و با اعتمادبه‌نفس ستودنی گفت باید سیر جنگ عوض شود. این اعتمادبه‌نفس در یک جوان ۲۶ساله چطور به وجود آمده بود؟
همه تصور می‌کردند که ما در مرزها درگیر می‌شویم، اما عراق با سیاست و برنامه آمد و جنگ را به داخل شهرهای ما کشاند. این برای ما یک غافل‌گیری بود. بنی‌صدر در جلسه‌ای از شورای عالی دفاع و حتی نامه‌ای که به حضرت امام می‌نویسد، می‌گوید این جنگ طولانی‌ترین جنگ بعد از جنگ جهانی دوم است. تازه چهار ماه از جنگ گذشته بود. عراق در عمق قرار گرفته و آبادان را محاصره کرده بود. خرمشهر و بستان را اشغال کرده و در دروازه‌ی سوسنگرد بود. شهر اهواز زیر آتش قرار داشت و دشمن در دروازه‌های دزفول بود. یا باید با آن‌ها جنگید یا باید راه دیگری پیدا کرد.

بعد از عملیات هویزه، صدام سخنرانی می‌کند و می‌گوید ما تا این زمان نسبت به ایران ملاحظه کردیم و ایران را در عملیات هویزه شکست دادیم. اگر ایران اروندرود و جزایر سه‌گانه را واگذار نکند، جنگ‌ را ادامه می‌دهیم. بعد از شکست هویزه، بنی‌صدر بسیار ناامید و مأیوس شد و حتی با روزنامه‌ی «انقلاب اسلامی» مصاحبه‌ کرد که ما باید فعلاً از سرزمین‌مان دفاع کنیم. حسن باقری طی نامه‌ای به‌شدت به او اعتراض می‌کند که چرا این حرف را در مصاحبه‌ گفته است؛ دشمن می‌فهمد که استراتژی ما در دفاع است و حمله نخواهیم کرد و از این به بعد با خیال راحت حمله می‌کند.

بنی‌صدر به‌عنوان رئیس‌جمهور و فرمانده‌ی کل قوا، به امام نامه می‌نویسد که ما یک ماه بیشتر مهمات نداریم. مسئله‌ی دیگری که او عنوان می‌کند این است که گروگان‌های آمریکایی را آزاد کنیم تا راهی به بازار اسلحه‌ی دنیا پیدا کنیم. اگر جنگ طولانی را بخواهیم بپذیریم، باید ارتباط برقرار کنیم. این نامه را بنی‌صدر هجدهم دی‌ماه می‌نویسد. امام در بیستم دی‌ماه، با فرهنگیان تهران دیدار داشتند. در آنجا می‌فرمایند که یأس و ناامیدی از جمله مکرهای ابلیس است. شیطان‌ها انسان‌ها را به ناامیدی وادار می‌کنند. می‌خواهند ما وابسته باشیم. نمی‌خواهند روی پای خود بایستیم. آن‌ها وادار می‌کنند که وابستگی ادامه پیدا کند. این در اصل، در جواب نامه‌ی بنی‌صدر بود، ولی مردم نمی‌دانستند امام چرا این حرف‌ها را می‌زنند. افرادی مثل حسن باقری می‌فهمیدند که امام نظرش این است که جنگ ادامه پیدا کند، متکی به خودمان باشیم و مهمات تولید کنیم.

در گلف آقای حسن باقری متوجه این موضوع می‌شود که نظر امام ادامه‌ی جنگ است. سپاه آن موقع تنها کاری که توانست انجام دهد شناسایی بود؛ منطقه را خوب شناسایی کند، بداند دشمن در کجا مستقر است، چه استعدادی دارد، فرماندهانشان چه کسانی هستند و… در این مقطع چهارماهه، براساس سندهایی که ما داریم، دشمن برای حسن باقری کاملاً شناخته‌شده بود. او می‌‌دانست دشمن چند لشکر دارد. فرماندهان لشکرها چه کسانی هستند، چه روحیاتی دارند، با چه استعدادی در کجا مستقر هستند. شهید باقری همه‌ی اطلاعات را داشت، دشمن را خوب می‌شناخت و به توان جبهه‌ی خودی هم آگاه بود. این دو توان را سنجید و تصمیم گرفت و در گلف با حضور فرماندهان، جلسه برگزار کرد. در آن جلسه می‌گوید ما می‌توانیم بجنگیم، ناامید نیستیم، منتها لزوم ندارد با عملیات بزرگ شروع کنیم. از عملیات محدود شروع می‌کنیم. حالا چطور این حرف را به امام برسانیم؟ از طریق بنی‌صدر که نمی‌شد، چون او خودش مأیوس بود. از طریق شورای عالی دفاع هم امکان‌پذیر نبود. شهید باقری تنها روزنه‌ای که برای رساندن این پیام به امام پیدا می‌کند، حضور مقام معظم رهبری در شورای عالی دفاع به‌عنوان نماینده‌ی امام در جنگ است. شهید باقری ایشان را از قبل سال ۵۸ در روزنامه‌ی «جمهوری اسلامی» می‌شناخت و حتی حسن باقری را خود مقام معظم رهبری به سپاه معرفی کرده بودند.


کلیپ صوتی
: معجزه مغفول


روز بیست‌وسوم دی، سه روز بعد از پیام امام، مقام معظم رهبری به گلف دعوت شدند. شورای عالی دفاع هم بودند: آقایان رضایی، رفیق‌دوست، حاج عبدالله محمودزاده و ابراهیم سنجقی. آن جلسه‌ی گلف، برای جنگ بسیار سرنوشت‌ساز بود. حسن باقری در آن جلسه، گزارشی براساس نقشه به مقام معظم رهبری و فرماندهان ارائه می‌دهند و می‌گویند درست است که دشمن قوی است، ولی ما هم می‌توانیم مقابله کنیم. ما هم راهکار داریم و راهکار ما این است که از تفکر تجهیزات‌محوری که نظر بنی‌صدر است، به ایمان‌محوری روی بیاوریم؛ چراکه ما مسلمانیم و خداوند در آیه‌ی ۱۴۹ سوره‌ی بقره به ما وعده‌ی پیروزی داده است. در آنجا به ما قول داده است که یک نفر با ایمان مساوی با ده دشمن است. در آنجاست که حسن باقری تغییر استراتژی جنگ را مطرح می‌کند که ما با رویکردی ایمانی و فرهنگ عاشورایی و حضور مردمی در جنگ، می‌توانیم جنگ را ادامه بدهیم. جلسه‌‌ صبح تا ظهر طول کشید. شهید باقری تمام تلاشش این بود که سخن امام تحقق پیدا کند و جسارت بیان این حرف‌ها را داشت. کسی می‌تواند به نقاط ضعف دشمن حمله کند که دشمن را خوب بشناسد. بعد از آن شروع کرد به طراحی و برنامه‌ریزی برای چند عملیات محدود.

مقام معظم رهبری در آن جلسه، که ۲۳ دی‌ماه برگزار شد، فرمودند بروید برنامه‌ریزی کنید برای یک طرح کوتاه‌مدت و یک طرح بلندمدت. چون ایشان حضور و نقش مؤثری داشتند، این حرف به همه‌جا رسید. فرمودند در طرح کوتاه‌مدت، خودتان را پیدا کنید، ساختار و سازمان درست کنید و شروع کنید به کار کردن و در طرح طولانی‌مدت هم برای آزادی مناطق اشغالی برنامه‌ریزی کنید. همین برنامه را حسن باقری شروع کرد.

بعد از شکست هویزه، اولین حرکت موفق در ۲۶ اسفند ۱۳۵۹ در سوسنگرد به نام عملیات امام مهدی با رمز «یا مهدی ادرکنی» انجام شد و مسئول آن عملیات، آقای اسحاق عزیزی، به شهادت رسید. نیروها در عملیات خیلی خوب و موفق ظاهر شدند و شصت هفتاد نفر را اسیر کردند. همان حرف‌هایی که در گلف زده شد، آنجا به اجرا درآمد و باعث موفقیت ما شد. چون برای خدا بود و خالصانه مطرح شده بود، خدا هم نصرتش را داد. با اینکه کار مال خودش بود، به دنبال این بود که دیگران هم در این تدبیر بیایند تا یاد بگیرند. به دنبال این بود که فکرش را گسترش دهد و همه بتوانند کار کنند. می‌گفت طرح بنویس بیاور، ممکن بود کل طرح تغییر کند، ولی امضای همان شخص زیرش بود. می‌خواست دیگران یاد بگیرند کار کنند. شدیداً بر کادرسازی تأکید داشت و در این چند عملیات محدود، یکی از دستاوردهای بسیار مهمش کادرسازی بود. همه‌ی کسانی که بعداً فرمانده لشکر و قرارگاه شدند و بسیاری از شهدایی که امروز می‌بینید، مثل مصطفی ردانی‌پور، احمد فروغی، خرازی و… همه دست‌پرورده‌ی حسن باقری بودند. کادرسازی خیلی مهم است. جبهه‌ها براساس همین تفکر ساخته شدند، نگفتند غربی‌ها بیایند آموزش بدهند. ما وابسته به غرب و شرق نبودیم، صحنه‌ی جنگ آدم‌ها را ساخت.

حسن باقری مسئله‌ای در نظریه‌اش مطرح کرده که بسیار مهم است و در هیچ ارتشی مطرح نیست. او می‌گوید: ما هدفمان از عملیات، کشتار و انهدام دشمن نیست. باید تلاش کنیم از دو طرف کشته نشوند؛ چراکه نیروهای عراقی برای آینده‌ی انقلاب اسلامی عراق مفیدند. این روزها که حوادث منطقه و عراق را می‌بینیم، تازه متوجه نگاه آینده‌نگر باقری می‌شویم.

شهید باقری تلاش می‌کرد نیروهای پناهنده‌ یا اسیر دشمن را در جبهه‌ی خودمان فعال کند. ما فقط در زرهی دویست نفر عراقی داشتیم که یا پناهنده بودند یا اسیر. در تعمیرگاه و پشتیبانی به ما کمک می‌کردند و حتی در عملیات حضور داشتند. شما اگر مکالمات شهید باقری را گوش کنید، می‌بینید مرتب در بی‌سیم می‌گوید مواظب باشید اسرا اذیت نشوند. چرا این حرف را می‌زند؟ برای اینکه هدف او در جنگ، انسان‌سازی و انجام تکلیف بود. هدفش کشتار نبود. قبل از عملیات به ما یک لیست از تجهیزات دشمن می‌داد و می‌گفت مواظب باشید در این منطقه، این تجهیزات و امکانات منهدم نشود.

به هر ترتیب، آن جلسه‌ی گلف نتیجه‌ی مطلوبی داشت، و راه برای حل بحران باز شد. کسی حتی فکرش هم نمی‌کرد که بتوانیم بر این بحران چیره شویم. عراقی‌‌ها می‌گفتند در جبهه‌ی ایران، پدیده‌ای به وجود آمده که برای ما ناشناخته است. همه‌ی عملیات‌های ما را دادند دانشگاه البکر بغداد بررسی کند. یادم هست حسن باقری از آن‌ها می‌پرسید فکر می‌کنید عملیات ما را چه کسی طراحی می‌کند؟ می‌گفتند شما از کره، سوریه، پاکستان، هندوستان و… مشاوره می‌گیرید. بعداً خودشان اعتراف کردند که عملیات‌های ایران با هیچ نظامی همخوانی ندارد. چون نظامی بودند، می‌فهمیدند که این نوع حمله به‌هیچ‌عنوان با قواره‌ی نظامی تطبیق ندارد و حاصل یک تفکر جدید است. تفکر حسن باقری در جبهه‌ها جواب داد. واقعاً فکر طراحی داشت. طراحی نیازمند شناخت دقیق دشمن، زمین، نیروی خودی، توازن قوا و… است. توازن قوا خیلی مهم است و شهید باقری در این کار تبحر داشت.

دو طرح عملیاتی برای آزادسازی خرمشهر وجود داشت: یکی از سوی ارتش ارائه شده بود و دیگری از سپاه. طرح سپاه در واقع طرح حسن باقری بود و از قضا همین طرح تصویب شد و براساس آن ایران کرد. از طرفی شهید حسن باقری در یادداشت‌های شخصی‌اش می‌گوید مرحله‌ی اول آزادسازی خرمشهر یعنی محاصره‌ی شهر، یک تصمیم عینی نبود و تصمیمی ذهنی بود. او این حرکت را اشتباه می‌دانست که در مرحله‌ی اول، محاصره انجام شود. لطفاً در این‌ مورد کمی توضیح دهید.
حصر آبادان طرح عملیات حمزه بود که آن را حسن باقری نوشته بود. با رحیم‌صفوی روی آن کار کردند و در شورای عالی دفاع ارائه دادند. در شورای عالی دفاع، مقام معظم رهبری فرمودند ارتش را هم توجیه کنید. لشکر ۷۷ توجیه شد. چیزی که حسن باقری در طرح خودش پیش‌بینی کرده بود، این بود که لشکر ۳ عراق متکی به دو پل است و ما اگر این پل‌ها را منهدم کنیم، لشکر ۳ در محاصره قرار می‌گیرد و این برگ برنده‌ی ما بود، ولی عراق تصور نمی‌کرد ما توان رسیدن به پل‌ها را داشته باشیم.

باقری برای رسیدن به عقبه‌های دشمن، باید هشت رده‌ی دفاعی را می‌شکست. ۲۴ ساعت قبل از عملیات، یکی از نیروهای اطلاعات‌ ما با نقشه و کالک اسیر شد و همه فکر کردند حسن باقری عملیات را عقب می‌اندازد، ولی هیچ تغییری در طرح خودش نداد. از نهر شادگان که ده متر طول و یک متر عمق داشت، تعدادی نیرو را با مسئولیت شهید مصطفی ردانی‌پور از داخل کانال، به عقبه‌ی دشمن در قرارگاه تیپ ۶ زرهی، که فرماندهی کل این جبهه را به‌عهده داشت، فرستاد. فرمانده تیپ ۶ زرهی مرخصی بود. اگر عملیات عقب می‌افتاد، فرمانده از مرخصی برمی‌گشت و آن‌ها باید از کانال شادگان می‌آمدند و ۶ کیلومتر در آب پیاده‌روی می‌کردند تا به قرارگاه برسند. بچه‌ها می‌گویند ساعت دو و نیم ما رسیدیم. با گرفتن پل و قرارگاه دشمن، همه‌ی رده‌های دفاعی سقوط کرد، تعداد زیادی از نیروهای دشمن اسیر شدند و تمام تجهیزاتشان به غنیمت گرفته شد. بنابراین هم طرح و هم اجرا دقیق بود.

در عملیات بیت‌المقدس، دو تفکر وجود داشت. یکی اینکه از جاده‌ی اهواز، منطقه‌ی نصر را متکی به جاده بیایند و طرح دیگر، عبور از کارون بود. طرح ارتش عبور از جاده بود و طرح سپاه عبور از کارون. حسن می‌گفت ما نمی‌توانیم دو هدف را هم‌زمان به یک تیپ بدهیم، چون انعطاف‌پذیری و توان لازم را ندارند. همین که به جاده‌ی اهواز-خرمشهر رسیدند، خودش کار مهمی بود. خیلی‌ها معتقد بودند عبور از کارون، یک مرحله از عملیات است. نمی‌توان گفت شهید باقری نظرش این بوده که نیروهای ما از کارون عبور کنند و به جاده‌ی اهواز-خرمشهر بروند. رفتن ما به جاده‌ی اهواز-خرمشهر دشمن را به واکنش وادار کرد و این عکس‌العمل تا آخر عملیات ادامه داشت. تا آمدند خودشان را در جاده‌ی اهواز-خرمشهر جمع‌وجور کنند، نیروهای ما به شلمچه رفتند و مرز و ابتکار عمل از دست ما درنیامد. تا آمدند برای آنجا فکر کنند، نیروهای ما خرمشهر را محاصره کردند. در بیت‌المقدس بیست هزار اسیر گرفتیم و ده هزار تانک دشمن در خرمشهر بود. نصرت خداوند در درجه‌ی اول قرار داشت، ولی طراحی دقیق هم دخیل بود.

من فکر می‌کنم حسن باقری در اتاق گلف در ۲۳ دی‌ماه سال ۵۹، خرمشهر را دید و برای آزادی آن برنامه‌ریزی کرد. وقتی به طرح‌هایش نگاه می‌کنیم، می‌بینیم همیشه شش ماه جلوتر بود. طرح عملیات حمزه برای شکستن حصر آبادان، از اسفندماه سال ۵۹ شروع شده و طرح عملیات فتح‌المبین ۲۱ مهر سال ۶۰ نوشته شده است؛ یعنی شش ماه قبل از عملیات. بیت‌المقدس هم همین‌طور بود.

رهبر انقلاب جمله‌ای دارند که می‌فرمایند: فتح‌الفتوح امام، ساختن جوانان مؤمن، مخلص، سالم و صادق بوده است، مانند شهید حسن باقری. به نظر شما، چرا حضرت آقا از بین همه‌ی دستاوردهای انقلاب اسلامی، از این دستاورد به‌عنوان فتح‌الفتوح نام می‌برند؟

حسن باقری در اتاق گلف در ۲۳ دی‌ماه سال ۵۹، خرمشهر را دید و برای آزادی آن برنامه‌ریزی کرد. وقتی به طرح‌هایش نگاه می‌کنیم، می‌بینیم همیشه شش ماه جلوتر بود. طرح عملیات حمزه برای شکستن حصر آبادان، از اسفندماه سال ۵۹ شروع شده و طرح عملیات فتح‌المبین ۲۱ مهر سال ۶۰ نوشته شده است؛ یعنی شش ماه قبل از عملیات. بیت‌المقدس هم همین‌طور بود.


انسان و فکر اوست که کار می‌کند، نه ابزار. فکر حسن باقری مبتنی بر روش تربیتی امام بود. امام به این نسل میدان داد و آن‌ها رشد کردند، بالا آمدند و توانستند جنگ را اداره کنند. امروز نه سپاه و نه ارتش، منکر این نیست که حسن باقری طراح عملیات‌ها بوده است. هرکسی هم منکر باشد، اسنادش موجود است. کسی نمی‌تواند منکر دست‌خط حسن باقری شود. ما دست‌خط‌ها را حفظ کرده‌ایم. در ۲۲ آبان سال ۶۰ او می‌گوید طرح عملیات بستان را نوشتم. آنجا می‌گوید ما طرح عملیات آزادسازی خرمشهر را آماده کرده‌ایم. اینکه یک جوان بتواند طراحی و برنامه‌ریزی کند، آن طرح‌ها را به اجرا درآورد و با فکر و روحیه‌ی شهادت‌طلبی و فرهنگ عاشورایی، به موفقیت برسد، فتح‌الفتوح است. به نظر من، امروز این فتح‌الفتوح از مرزهای جغرافیایی ایران خارج شده است. فتح‌الفتوح امام سید حسن نصرالله و حزب‌الله لبنان است. این حاصل فکر امام و مقام معظم رهبری است؛ چرا که این انسان‌سازی بعد از امام هم ادامه دارد. این تفکر، تفکر انقلابی است. فرهنگ عاشورایی موجب تقویت روحیه‌ی ازخودگذشتگی در انسان‌ها می‌شود و این فتح بسیار بزرگی است.

با توجه به اینکه حضرت‌عالی بعداً به‌عنوان یکی از سرداران ارشد سپاه در جریان امور مختلف قرار گرفتید، نظرتان در مورد عملکرد شهید باقری، نحوه‌ی مدیریت و کارهای ایجابی او و تأثیری که ایشان بعد از شهادت نیز بر ادامه‌ی جنگ داشتند، چیست؟
به نظر من، شهادت شهید باقری، ابتدای رشد او بود و در آینده خواهیم دید که این رشد به کجا خواهد رسید. ما اگر از این تفکر نتوانیم برای نسل آینده بهره‌برداری کنیم، هرگز نخواهیم توانست به سرمنزل مقصود برسیم. حسن باقری از ۲۳سالگی وارد جنگ شد و در ۲۶‌سالگی هم به شهادت رسید. او فقط ۲۸ ماه در جنگ بود، ولی تفکرش ماندگار شد؛ تفکری که در آینده به بهره‌برداری می‌رسد. حسن باقری برای نسل آینده الگوست. امروز می‌بینیم با انتشار همین آثاری که از شهید باقری مانده، چقدر مدیریت او در دانشگاه تأثیرگذار بوده است. شهید باقری برای کار اجرایی خودش، برنامه داشت؛ برنامه‌ای که مرتب در حال نوسازی بود و توقف نداشت. مصداق همان کلام حضرت امیر علیه‌السلام که می‌گوید امروز ناامید به فردا باشید. تیزهوشی، توجه‌ و استقامت در مسیر، از خصوصیات بارز او بود. خط عوض نمی‌کرد و دست در جایی قرار گرفته بود که باید قرار می‌گرفت. یک ویژگی بسیار مهم او این بود که نسبت به مسائل، واکنشی عمل نمی‌کرد. او خودش ابتکار عمل را به دست می‌گرفت و کنش او، دشمن را به واکنش وادار می‌کرد.

مستجار،ایثار،mostajar

لینک کوتاه : https://mostajar.com/?p=815

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.