غفلت غربی و بيداری اسلامی دو حركت متعارض در جهان كنونی
دگرگونیهای منطقهای و جهانی پس از انقلاب اسلامی، دگرگونیهای بنيادی است. در رأس اين دگرگونیها، بيداری اسلامی و ترديد در كارآمدی مدرنيته برای حل معضلات بشری قرار دارد. الگوی انقلاب اسلامی در ايجاد جنبشهای اجتماعی، اكنون مهمترين چالش غربگرايی در جهان پساغربگرایی است. بیترديد در آينده، نوسازی جهان به الگوهای جديدی نياز دارد كه در آن عقلانيت، عدالت و معنويت مهمترين اركان خواهند بود. در اين مقاله نويسنده تلاش كرده است آثار بيداری اسلامی را در بازتعريف جهان پساسكولار و پساغربگرايی نشان دهد.
كليدواژهها: غفلت بيداری، بيداری اسلامی، عصر پساغربگرايی، جهان پساسكولاريسم، انقلاب اسلامی.
مقدمه
بخش اول نوشته حاضر، بحثی است در زمينه غربشناسی. هر چند غربشناسی در ايران چند سده سابقه دارد؛ اما غربشناسی عصر قاجار و پهلوی، معرفتی منفعلانه و برای اقتباس از غرب و منجر به تسليم محض در برابر غرب محسوب میشود. انقلاب اسلامی ايران به مردم كشورمان احساس هويت و شخصيت و اهميت مستقل از غرب داد، به گونهای كه اگر پيش از آن، خود را در آيينه غرب و غرب را در قلب و روح و روان خويش میديد بلكه آن را تمام اجزای جسم و جان و آرمانش میپنداشت، پس از انقلاب اسلامی، با غرب همچون بيگانه و غيرخودی روبهرو شد و اين ـ يعنی غرب را در مقابل گذاشتن و به مطالعه آن پرداختن ـ نخستين مرحله غربشناسی واقعی است كه در ايران رخ داد.
اگر مستشرقان (شرقشناسان) غربی، شرق را با نگاه سوژه در ابژه (شناسنده تصرفگر در شناسايی شونده مورد تصرف) و در چارچوب اصل كلی «دانش، قدرت است» مطالعه میكردند؛ ايرانيان و مسلمانان بايد غرب را با نگاعه طبيب درد آشنا به مريض دردمند بنگرند و برای ايشان، «انذار» و بيدار كردن غربیها از خواب غفلت چند صد ساله و احيای عبوديت در غرب هدف اصلی و مهم باشد نه تصرف در غرب جهت افزايش قدرت شرق (كه مقاومتبرانگيز بوده و آنها تن به آن نمیدهند)! اين همان اقدامی بود كه امام خمينی (قدسسره) برای اتحاد جماهير سوسياليستی شوروی انجام داد. به تعبير فلاسفه اسلامی، بشر دارای چهار قوه است: شهويه، غضبيه، وهم و عقل. شهوت يعنی خواهش نفس از هرگونه كه باشد و غضب نيروی نخواستن و دفع كردن و مبارزه نمودن با هر شیء ناخواستنی. وهم غير از تخيل است و معنای آن، تصوير منافع و مضار قريب محتمل است (مثل تصوری كه اكنون آمريكايیها از نظم جهانی نوين تك قطبی به قطبيت ايالات متحده دارند و اين محرك آنها در بيشتر فعاليتهای ملی (داخلی) و بينالمللی است) و عقل قوه مجردی است كه بشر را به سوی عبوديت و تسليم محض در برابر امر و نهی الهی و عمل به آن و در نتيجه نجات از دوزخ و نيل به بهشت و رضوان الهی میكشاند.
پرواضح است كه عمده قوای خلاقه و فعاله جوامع بشری در قرن بيستم براساس محور شهوت و غضب و وهم برنامهريزی و فعاليت و عمل مینمودند و تقريباً تمامی نظامهای اجتماعی (نظامهای سياسی، اقتصادی، آموزش و پرورش، ارتباطات و رسانهها، بهداشت و غيره) بر همين مبنا و حول همين مدار شكل گرفتهاند و اصولاً فراگير شدن تدريجی سكولاريسم در تمامی جوامع بشری (از جمله جوامع اسلامی) در قرون ۱۸ تا ۲۰، به معنای كاهش يا حذف نفوذ دين در جامعه است. ميشل فوكو، انديشمند معاصر، از معدود كسانی بود كه ويژگی اصلی انقلاب اسلامی ايران را در ۱۹۷۹ (۱۳۵۷) شناخته بود و آن وارد كردن مجدد معنويت و دين در نظامهای اجتماعی (و به تعبير ديگر حكومت ضدسكولاريستی) است. در بخش دوم اين نوشتار، بيداری اسلامی بررسی میشود كه جريان مستمر پساسكولاريستی و در واقع، دينی شدن مجدد جوامع بشری است و پرواضح است كه تلقی ما از آن، ظهور و سيطره تدريجی عقل به جای شهوت و غضب و وهم و استخدام آن سه قوه توسط نيروی عقل است. در اين نوشتار، دو حركت معكوس غفلت و بيداری در جهان كنونی بررسی میشود.
بخش اول: مبانی و مظاهر غفلت در جهان سكولار (جهان پيرامون حوزه انقلاب اسلامی)
مطابق اصلی روانشناختی، آدميان همواره به ايجاد همسازی در خود گرايش و اشتغال دارند تا به آرامش برسند و مهمترين همسازی درونی اين است كه تفاسير و نگرشهای فرد نسبت به امور و اشياء، كاملاً برخاسته از نظام باورها و ارزشهای خويش و همساز با آن باشد و براساس همان تفاسير و نگرشها و متناسب با آن رفتار كند يا واكنش نشان دهد. با پذيرش اين اصل عملی و خردمندانه، در مقاله حاضر كوشيدهايم تا نگاهی گذرا به ارزشها و باورها و نگرشها و واقعيات سازمانی و اجتماعی در جوامع پيشرفته كنونی جهان ـ كه غالباً غربی يا اذناب غربیاند ـ داشته باشيم و از اين طريق بفهميم كه چرا در غرب، سرگرمی و شادی و تغافل (غافلنمايی) و غفلت از مسائل اساسی حیات انسانی بیارزش شدن انسان و انسانیت، چنین اهمیت فراگیر و اساسی يافته و حتی بخشهای بسيار جدی و خشن زندگی اجتماعی ـ مانند جنگ و سركوب و ترور و كودتا ـ نيز به شكل بازی درآمده است و غربیها هم از اقرار به آن شرمنده نيستند؟! آنها چگونه میانديشند و زندگی میكنند و آيا اين، ترقی و تعالی است يا زوال و انحطاط؟
۱٫ تعريف و تبيين غفلت و سرگرمی
«غفلت» به معنی بیتوجهی و بیخبر شدن از چيزی است و لازمه آن، سرگرم شدن به چيزی ديگر. (۱) بنابراين غفلت و سرگرمی (لهو) دو روی يك سكه و دو تيغه يك قيچی هستند. از آنجايی كه انسانها جز عده بسيار كمی از اوليای خدا، قادر نيستند به طور همزمان به همه امور شيعيان توجه كنند، پس همه آنها به گونهای غافلاند: غافل از بعضی چيزها و سرگرم به چيزهای ديگر. غفلت، اقتضای وجود دنيوی انسان است. بنابراين نمیتوان اصل غفلت را به طور ارزشی، بد دانست بلكه بايد ديد كه هر گروه به چه مشغول و از چه غافل است؟
آنچه در قرآن كريم مورد نكوهش واقع شده است، (۲) عبارت است از غفلت از: ياد خدا، آيات خدا، آخرت و حساب و عقاب اخروی، نتايج اعمال، اسلحه و متاع در جنگ، و بالاخره حقايقی كه از ورای ديدنیها و شنيدنیها و انديشيدنیها میتوان دريافت. همچنين سرگرم شدنهايی كه قرآن آنها را نمیپسندد و موجب غفلتهای مذكور به ويژه غفلت از ياد خدا میشمارد (۳) عبارتاند از: تكاثر (انباشتن هر چيزی)، اموال و و اولاد، تجارت و فروشندگی، آرزوها و سخنان سرگرمكننده (لهوالحديث). جالب اين است كه قرآن كريم بيان میكند كه گروهی از انسانها كه فريفته دنيايند، لهو (سرگرمی) و لعب (بازی) را به عنوان دين (روش و زندگی) خود انتخاب كردهاند و اعلام میفرمايد كه زندگی دنيوی چيزی جز لهو و لعب و زينت و تفاخر و تكاثر نيست! (۴) بنابراين، در نظامواره تفكر قرآنی با توجه به شأنی كه آن كتاب آسمانی برای دنيا قائل است ـ به عنوان مزرعه و پل و وسيله نسبت به آخرت ـ تفاوت مؤمنان و غيرمؤمنان (به عبارت ديگر: فرزندان دنيا و فرزندان آخرت) در ميزان توجه آنها به خدا و آخرت و مقولات وابسته به آن و به تعبيری ديگر، غايتانديشی در زندگی و كارهايشان است.
مؤمنان هم از لذتهای دنيوی بهره میبرند، استراحت و تفريح میكنند، به خريد و فروش و بازرگانی میپردازند، ورزش میكنند و بالاخره نيازهای جسمی و روانی خود و گروهشان را ارضا میكنند؛ اما در همه آنها به ياد مبدأ و معادند و هر كاری را به اندازه مورد نياز و برای ادای حق (مثل حق بدن، حق خانواده، حق خدا و …) و انجام تكليف انجام میدهند و از افراط و تفريط به دورند. مكانيزمی هم كه در دين اسلام برای اين كار وجود دارد، نمازهای واجب و مستحب روزانه و دورهای و ساير فروع دين و استمرار تلاوت قرآن به قدر ميسور و دعاهای مأثور كه از لحظه بيداری از خواب تا لحظه به خواب رفتن برای همه اعمال انسان (خوردن، آشاميدن، نگريستن، گوش كردن، ازدواج، شادمانی، عزاداری و …) و نيز ورزشهای آماده كننده برای زندگی و دفاع و نجاتبخشی (مثل شنا و تيراندازی و اسبسواری) كه مكمل واجباتاند، میباشد و در نهايت مؤمنان میآموزند كه هيچ لذتی چون انس با خدا نيست و همه امور زندگی دنيوی بايد به گونهای تنظيم شوند و به قدری به آنها دلبستگی يا وابستگی پيدا شود كه مؤمنان به راحتی از آنها به هنگام مرگ و مصائب يا جهاد و هجرت و یا هر امر الهی و تكليف شرعی ديگر ـ بگذرند.
اما در نظامواره دنياگران، با حذف غايتانديشی، خود زندگی دنيوی بشر محور و ملاك فعاليتها و برنامهها و رتبهبندیها قرار گرفته است و با هدف سلامت جسمی و روانی يا صرفاً برای رهايی از فناانديشی و معنا دادن به زندگی دنيوی، سرگرمی و بازی و مسابقه ورزشی و قمار بخش اعظم روش زندگی را تشكيل میدهد و بقيه زندگی هم به خودآرايی و فخرفروشی به يكديگر و انباشت ثروت و فرزند و غيره اختصاص يافته و اگر هم يادی از خدا و آخرت و خوبیها شود، عارضی و لفظی است.
۲٫ مبانی غفلت رمانتيك
با توجه به هستیشناسی، معرفتشناسی و عقلگرايی آزاد جديدی كه در غرب پيدا و فراگير شد، بسياری از هوشمندترين روشنفكران سكولار غربی و مردم دنبالهرو ايشان كه به ماهيت فانی و شرآلود انسان توجه داشتند، دچار ترس، پوچی و اضطراب شدند كه اضطراب مربوط به اصل وجود انسان است (خاستگاه اگزيستانسياليسم نيز همين امر وجودی است) نه برخاسته از عاملی خارجی كه با رفع عامل، برطرف شود:
اضطراب از مرگ، از پوچی و بیمعنايی (فقدان هدف غايی) و از گناه و محكوميت بشر (در اين مورد كه از خودش، چه ساخته است؟ كه اين كار ـ ساختن خود ـ وظيفه اصلی او بود.) به دنبال چنين اضطرابهايی، يأس و شكاكيت و نسبیگرايی اخلاقی و تمايل به خودكشی دامنگير انسان غربی شد و روشنفكران غربی مبتلا به اندشيه تراژيك مرگ محتوم كوشيدند تا جای پايی برای اتكا و رفع اضطراب و يأس پديد آورند. (۵) آلبر كامو در كتابهايی چون طاعون، بيگانه و مرگ خوش، «دم را غنيمت شمردن» (لذت و بهره بردن در زمان حال و از شرايط موجود) و گريز از واقعيات رنجآور و آندره مالرو در اوايل رماننويسی، هيجان مستمر و ماجراجويی متوالی و پيگير و انقلابیگری حرفهای (رمان فاتحان و سرنوشت بشر) و بعدا ايفای نقش در ساختن يك فرهنگ ـ به مثابه بقای جمعی پس از مرگ فرد ـ را پيشنهاد كرد. در آثار ژان پل سارتر ـ كه يكی از پيشوايان سهگانه الحاد قرن ۱۹ ـ ۲۰ بود ـ شجاعت «بودن» (وجود داشتن و آن را تحمل كردن و خودكشی نكردن) در مقابل عدم مطرح است.
همه اينها در واقع نوعی شرطبندی و فضاسازی مجازی و پديد آوردن سازههای فكری خودبنيادی بود كه بشر ملحد غربی بتواند در درون آن فضا با آزادی از زندگی «لذت» ببرد و بر اضطراب غلبه و از خودكشی صرفنظر كند. در حالی كه ناتوانی از احساس خوشبختی و سعادت و حتی تعریف دقيق آن در آثارشان كاملا بارز و مشهود است. نه هگلیها، نه اگزيستانسياليستها، نه سيوسيالستها و ماركسيستها (مناديان فنای فرد در جامعه) و نه ساير نحلههای فكری و هنری غرب (هنر و ادبيات در غرب به كمك دانش و فلسفه آمده بود تا به انسان و محیط و فعاليتش معنی دهد) نتوانستند انسان غربی را از فضای تيره «عصر اضطراب» خارج كنند (۶) و خلاصه اينكه تلاش همه آنها به «سرگرم كردن» انسان غربی و «ايجاد غفلت» (يا تغافل؟) از مرگ و معنای زندگی در او بود تا بر ترس و اضطراب و نااميدی غلبه و با شادابی و كاميابی زندگی كند. پس در اين دوره، مغفولعنه بشر غربی نه خدا و آخرت و تعاليم وحيانی، بلكه ماهيت ناپايدار انسان و مرگ جسمانی و فقدان غايت معنوی و ناكامی در مسئوليت ساختن خويشتن (به عنوان يك انسان) بود. يعنی حتی نوع غفلت هم در غرب هبوط و تنزل كرده است!
تصور نشود كه مقصود نگارنده از سرگرمی، فقط انواع بازیها و قمارها و شهوترانی یا ورزشها و امثال آن است! بلكه قدرتطلبی (بازيگری سياسی)، جاهطلبی، انقلابیگری حرفهای بیغايت، باستانگرايی، تاريخگرايی، ملیگرايی، حزبگرايی و رقابت سياسی و حزبی، خشونتطلبی فردی يا گروهی يا فرقهای يا ناسيوناليستی و نژادی و… همگی اشكالی از سرگرمی بوده و هستند كه حاصل همه آنها غفلت است و اين غفلت میتواند انسان را به مرحلهای برساند كه خود را معبود همنوعان قرار دهد (۷) يا خود و ديگران (همانند بتهای دستساز قديم انسانها) به پرستش مصنوعات و فنآوریها و علومی وا دارد كه ساخته انسان غربی است. (۸)
علاوه بر اين مجموعه تكاپوی سكولاريستی روشنفكران و گروههای متجدد غربی در چند قرن اخير، جوامع غربی را به مرحله تزوير نظری و مقلوب نمودن همه مفاهيم معنوی و الهی از قبيل مفهوم خدا، دين، امر روحانی (در مقابل امر جسمانی)، سنتها و راز و رمزها و غيره؛ و تعريفی وارونه و ساده و منحط و بیخاصيت از همه آنها رسانده است. (۹) و همين واقعيت راه را بر اقبال و رويكرد مثبت غربیها و رجعت ايشان به دين به معنی صحيح آن و تكليف دين و احساس حضور و نظارت خدا بر افكار، نيات، سخنان و رفتارهای انسان و بيم از محاكمه اخروی بسته است و در چنين وضعيتی، «ذكر» (یادآوری) و تنبه (هوشیاری) نسبت به امر معنوی تقريبا محال بود. در اين ميان انقلاب اسلامی ايران به مثابه انفجار نور بود كه به «بيداری فطری» و احيای معنويت و دين در غرب و شرق عالم و حتی موج بزرگی از اسلامگرايی در جوامع غربی انجاميد.
۳٫ هبوط انسان غربی
در طی قرون جديد، تلقی جديدی از انسان و دين ابتدا در غرب و سپس ساير نقاط جهان فراگير شد، ابتدا به انسان به مثابه نوعی ماشين نگريسته شد و پس از پيدايش و شيوع نظريه تكامل انواع دترمينيستی داروين، انسان حاصل سير تكاملی حيوانات كه بر محور تنازع بقا و انتخاب اصلح و جهش صورت گرفته تلقی و بالاخره هرگونه هدف و برنامه ربوبی در آفرينش جهان و انسان انكار گرديد و ايدهآليستی خوانده شد. (۱۰) در عرصه جامعهشناسی صاحبنامترين انديشمندان علوم اجتماعی غرب مانند ماكس وبر و اميل دوركيم و كارل ماركس ادعا كردند كه اديان و شريعتها در واقع حاصل نيازها و خواستهها و استنباطها و مقتضيات زندگی جوامع مختلف انسانی است و در واقع انسانهايی كه پيامبرخوانده میشوند، نوابغی روشنفكر بودند كه مجموعه آرا و پيشينهادت خود را به عنوان دين و شريعت و كتاب آسمانی ارائه كردند و چون میخواستند پذيرفته شود، مدعی شدند كه از خود خدا آوردهاند (۱۱) لذا متفكران قرون جديد و معاصر مانند هگل و كانت و نيچه ادعا كردهاند كه مسيح(ع) و انجيل پديدههای تاريخی هستند. (۱۲)
نتيجه چنين تصوری، انكار خدا و آخرت و تعاليم وحيانی است. به علاوه غالبا چنين تصور شد كه روح انسان، كيفيات مغزی ـو نه بخش مجرد و مستقل و باقی ماندنی از وجود انسانـ اوست و به همين خاطر الگوهای محدودكننده دينی به مثابه اهرمهای كنترل و سيطره جامعه و حكومت بر فرد تعريف شدند (اين باور هگل كه روح در مراحل مختلفی خود را به شكل مذاهب و اديان مینمايدند، همين تعريف را میرساند). از اين رو متخصصان ذیربط درصددآزادسازی مغز به نفع بخشهای لذت و عواطف برآمدند كه شالوده بسياری از نظريات روانشناسی و جامعهشناسی را تشكيل میدهد و البته با اين ديدگاه نسبت به ايشان پيشرفتهای فرهنگی و تمدنی بشر مبتنی بر تجربه، خلاقيت و اجتماعی شدن اوست و هيچ مبنای غيرانسانی (وحيانی) و غيرمادی (روحی) ندارد. (۱۳) به اين ترتيب انسان غربی احساس كرد كه خدا و آخرت و دين و شريعت ساخته وهم و تخيل و تمايلات و تجربيات بشری است. خود را به منزله تنها موجود خردمند و دارای اراده و اختيار در جهان تصور كرد، اخلاق و دينداری را بندهايی بر اراده آزاد خويش يافت، كوشيد تا به تنهايی مديريت و بهرهوری كائنات را به عهده گيرد و البته خود را از موهبت حمايت و حفاظت قادر متعال بیبهره ديد! و البته به زمين و ماده چسبيد و اين يعنی هبوط انسان غربی سكولار.
۴٫ چرخه زندگی انسان هبوط يافته سكولار غربی و شرقی
دريافتيم كه سرگرمیها به مثابه تكاپوی عملی و نظری انسان سرگشته و بیقرار غربی برای رهايی موقت از اضطراب و تبديل ناآرامی به آرامش ناپايدار و تكرار اين تسكينهای نسبی تا هنگام مرگ است. تمثيل زيبايی كه میتوان آورد، ميمونی است كه میخواست از رودخانهای پر از تسماح بگذرد تا به درخت نارگيلی در ساحل آن سوی رود برسد. او برای آنكه هم طی طريق كند و هم خورده نشود، تمساحها را فريفت كه به صف بايستند تا شمرده شوند، سپس با گام نهادن بر آنها و شمارش ايشان قدم به قدم پيش رفت تا از رود رد شد. جوامعی كه بزرگانشان مدعی شدهاند كه «خدا مرده است (۱۴)» از معنويت خالی شدهاند. نه با لذت ياد خدا و انس با او دلگرمند و نه عادت به انجام تكاليف شرعی سرگرمشان میكند و نه ياد مرگ و آخرت ايشان را از نافرمانی و گناه به وحشت میاندازد، به تدريج به خود واگذاشته و در دريايی از نعمتهای حلال و حرام غرقه گشتهاند. به اين ترتيب چرخه حياتی غفلتآميز و مستكبرانه و خردكننده يافتند كه در اين سطور شرحی مختصر از آن میآيد:
۱٫ ارزيابی مغروروانه و عظيم انسانی از خود (۱۵) و رسالت خويش و تحقير جوامع و نژادهای ديگر به انضمام شناختی ابژكتيو (متصرفانه) از طبيعت؛
۲٫ توليد و ابداع الگوهای رفتار مبتنی بر توانايیهای خود و قابليتهای تصرفی محيط انسانی و طبيعی؛
۳٫ توليد ابزارهای لازم برای كاربرد توانايیها و تصرف در محيط انسانی و طبيعی و بهرهوری از آن، جهت فعاليتهای التذاذی؛
۴٫ اشتغال از انواع سرگرمیها و بازیها (چه آنها كه سرگرمی و بازی خوانده میشوند و چه آنها كه بخشی از زندگی جدی روزمره محسوب میگردند)؛
۵٫ لذت و لذت و باز هم لذت! به قول نيل پستمن آمريكايی «زندگی در عيش، مردم در خوشی» (۱۶) بسياری از اين لذتها غيرطبيعی، نامشروع و غيرانسانی است. (۱۷)
۶٫ غفلت مستمر چون ظلمتی غليظ و جهلی مركب
(به قول مولوی: تو بیخبری بیخبری كار تو نيست هر بیخبری را نرسد بیخبری.)
۷٫ با هر دفعه ايجاد غفلت و استمرار آن، لذتهای نوينی حاصل سرگرمیهايی جديد پديد میآيند كه معمولا به بزرگسالان تعلق دارند.
الف) زينت و تجمل؛
ب) فخرفروشی به يكديگر و به جوامع ديگر درباره دارايیهای نرمافزاری و سختافزاری سرگرمكننده و لذتبخش؛
ج) تكاثر و انباشت مالی منقول و غيرمنقول كه اجازه تصرف بيشتر در محيط انسانی و طبيعی و بهرهوری فراوانتری را از آن میدهد.
۸٫ ارزيابی متكبرانه جديدی از خود و محيط، كه اين سرآغاز چرخهای جديد خواهد بود.
همين چرخه معيوب در زندگی جوامع شرقی سكولار (مانند ژاپن و كره جنوبی) هم به چشم میخورد، و اگر وضع اين جوامع اندكی از جوامع غربی بهتر است، به دليل توجه به سنتهای پيش از تجدد و نیز عرفان شرقی است كه البته اين خود، بابهای جديد التذاذ و غفلت را گشوده است كه اينك مورد بحث ما نيست. انقلاب اسلامی ايران و به خصوص جنگ تحميلی عليه ايران، با موج نيرومند معنويت و تكليفگرايی، خلل عظيمی در چرخه معيوب و استمرار آن پديد آورده است.
چرخه زندگی انسان هبوط يافته غربی (متهم به الحاد و لامذهبی)
۵٫ تحول در سرگرمیها و غفلتها در مدرنيته و پستمدرنيته
مدرن يعنی چيزهای نو پديد و جديد، و مدرنيته جريانی است كه از قرن هفدهم تاكنون ابتدا در اروپا و امريكا، سپس در ساير نقاط جهان فراگير شده است و متضمن طرد دين و شريعت و جريان تحولات دائمی و ايجاد پديدههای مادی و معنوی و فنون و دانشهای روزافزون با دقت فراوانتر و افزايش اعتماد به نفس انسانها و اتكا به عقل بشری و تأييد فزاينده صلاحيت آن در همه حوزهها و انديشه پيشرفت و ترقی و اعتلای مستمر بشر و تفكراتی سيال و متغير و محصولاتی هر چه كارآمدمتر و ارضاكنندهتر است. (۱۸) ويژگیهايی از اين قبيل در مقطعی از تاريخ جهان موجب اجماع نسبی همه جوامع بر برتری غربیها و حتی بعضا خدایگونگی آنها گرديد. وقتی كه در قرن ۱۸و ۱۹ انقلاب صنعتی و تحولات برخاسته از آن در زمينههای كشاورزی، صنعتی، اقتصادی و سياسی رخ داد جوامع بشری دچار تحولاتی بسيار عميق شد. فرهنگهايی كه به توليد برای رفع نياز و مصرف به اندازه نياز (با رياضت و صرفهجويی) شديداً پايبند بودند، از طرفی با توليد انبوه محصولات مواجه شدند و از طرف ديگر پذيرفتند كه نفس «مصرف» و ايجاد نيازهای ثانويه تجملی و رقابتی و رفع آن نيازها نشانه پيشرفته و مدرن بودن است. از اين رو مدرنيته در جوامع صنعتی به توليد ثروت هرچه بيشتر و مصرف هر چه افزونتر انجاميد و در جوامع پيرامون فاقد علم و فنآوری به پذيرش روزافزون استعمار و پيدايش طبقه غربگرايی ثروتمند و مصرفی و عامه منفعل فقير آرزومند مصرف انجاميد. (۱۹)
پيدايش سوسياليسم موجب نهادينه شدن رفاه عمومی و آموزش فراگير و بهداشت همگانی شد. باید به همه اينها فرهنگ «آزادیخواهی» و «برابریطلبی» فراگير در اروپا و آمريكا (۲۰) و برخی نقاط ديگر را اضافه كرد. تقريباً همه مردم اين جوامع خواهان حداكثر كامروايی و لذت بودند و چون راديو، تلويزيون، سينما و ساير ابزارهای پيشرفته صوتی و تصويری به رسانههای مكتوب سنتی (روزنامهها، مجلات و كتابها) افزوده شدند، خاصيبت كثرتگرای (پلوراليستيك) جوامع مذكور را بيشتر و بيشتر كردند. روز به روز مذاهب، آيينها، عقايد و آرا و الگوهای رفتار فراوانتر و نوتری پيدا شدند كه همه بايد دارای حقانيت و مشروعيت و اعتبار برابری تلقی شوند و راه برای تفرد (از فرديت جمعی تا فرديت محض) بازتر شد. همانطور كه گفته شد، در اروپای جديد مفهوم دين به حالت دينی نازلی تغيير كرد و در واقع تفاوت مؤثری بين دينداری و بیدينی نماند. دين واقعی بايد اولا دارای اصول لايتغير و ثابت باشد، ثانيا بايد دارای سرشت جمعی و جنبه اجتماعی و در نتيجه دارای مناسك باشد، ثالثا شامل نظامواره اخلاقی و مطلق و متعالی و معطوف به آرمانی واضح و مشخص باشد. (۲۱)
با مفهوم جديد (دین متحول!) جايی برای غفلتزدايی نمیماند. چون يكی از آثار اصول عقايد دينی به خصوص اصل معاد و نيز مناسك دينی كه در ساعات، روزها و ماهها و سالها به تناوب تكرار میشوند، انقطاع لذات و در نتيجه انقطاع غفلت است و وقتی كه از زندگی حذف شوند، چيزی برای متوقف كردن غفلت و لذت مستمر نمیماند. حتی كسانی كه از لذتهای شهوانی مرفهان محروماند، به لذت خشونت (حتی لذت كشتن) روی خواهند آورد. گاهی هم نيروهای فكری و اقتصادی و سياسی جامعه، آن را به سوی قربانی كردن آزادی خويش برای قدرتی متمركز كه مظهر خشونت و تكبر خواهد بود، پيش میراند و در چنين جامعهای لذتبخشترين و غافلكنندهترين چيز، خودپرستی و خشونت عليه ديگران است. (۲۲)
مدرنيته نه تنها تمامی اين طرز تفكرها و تمايلات را به عنوان نرمافزار ترويج نمود و آن را عين ترقی و پيشرفت و مدنيت نماياند بلكه همه ابزارهای تأييدكننده و مروج و تقويتكننده و تحققبخشنده به آن را نيز مهيا ساخت. پيشرفتهترين وسايل ارضاكننده انواع شهوات و نيز مدرنترين و پيچيدهترين ابزار شكنجه همنوعان، سريعترين و دقيقترين آلات قتاله، لطيفترين و دلچسبترين امكانات مربوط به پستترين غرايز انسانی، سرگرمكنندهترين فيلمها و نيز بازیهای رايانهای، اثرگذارترين موسيقیها و هنرها و داستانهای مكتوب و خلاصه همه امكانات سختافزاری لذت را در عالیترين شكلی كه برای انسان همعصر ما ممكن بود، در اختيار جوامع مدرن گذاشت. در اين جوامع نه تنها جزاير و بنادری به فحشا اختصاص يافت، بلكه شهرهای بزرگ و مهم آن به لانهها و شبكههای پيچيدهای از تهوعآورترين و پولسازترين انواع فسادهای لذتبخش تجهيز شد. قاچاق انسانها از سراسر جهان به سوی جوامع مدرن جريان يافت و بردگان جنسی مذكر و مؤنث و كودك و جوان را در اختيار انسان سكولار غربی قرار داد تا هر چه بيشتر در لجن متعفن خويش غوطهور شود و لحظهای فرصت برای تفكر و تذكر و تنبه و رهايی از غفلت نداشته باشد. به علاوه آنها چه به عنوان سرباز و تفنگدار و چه در قالب هيأتهای تبشيری مسيحی و چه به صورت گروههای حافظ صلح و ساير عناوين به جوامع پيرامون رفتند، سكس (فحشا) و خشونت را ترويج و خود را از منابع محلی آن دو ارضا كردند. گواه صداق ما اوكيناوای ژاپن و فيليپين و افغانستان و عراق و ليبريا و ساير مناطق استقرار آمريكايیها و اروپايیهاست.
پس مدرنيته از طرفی در ارزيابی انسانهای غربی از خود و محيط (پيرامون انسانی و طبيعی، و از جهتی هم در توليد آرا و تمايلات و الگوهای رفتار التذاذی) و از طرف ديگر در آفرينش پيشرفتهترين و متنوعترين ابزارهای لهو و لعب و التذاذ، مهمترين و اصلیترين و تأثيرگذارترين خدمات را به سرگرمی و غفلت جوامع متجدد و گروههای متجدد ساير جوامع نموده است و بر اثر آن، سرگرمیها بسيار متنوع و متحول و غفلت بسيار شديدتر و غليظتر شد و انسانهای مبتلا به آن هم دائماً از خدا دورتر و به فرديت محض و خودمحوری شيطانی صرف گرفتارتر گرديدند. به اين ترتيب مدرنيته به شكافهای التيامناپذيری بين شاخههای معرفت و اخلاق (نسبی يا بیاخلاقی) و سياست مبتلا گرديد. در چنين وضعيتی، مردم هوشمند و نيروی خلاقه جوامع پيشرفته كه از تمام فعاليتهای التذاذی و پيشرفتهای مذكور طرفی نبستند و ارضا نشدند يا از شدت ارضای نفسانی و رفاه و بیدردی، دچار بيزاری از لذت يا خواهان تنوع بيشتر در بهرهوری و تعيش و التذاذ گرديدند، موجب تحولی جديد در اين جوامع شدند كه اصطلاحا «پستمدرنيته» (فرا تجدد يا پسامدرن) خوانده میشود. لذا در حالی كه جوامع پيشرفته و ساير جوامع هنوز كاملاً از مواهب و معايب مدرنيته برخوردار و بهرهورند، مدرنيته در جوامع غربی پروژهای پايانيافته يا ناتمام و شكستخورده يا مبتلا به بحرانی حل ناشدنی (به تصور يورگن هابرماس) تلقی گرديده است و پست مدرنيته در حالی كه خود پديدهای مدرن شمرده میشود وضعيتی است كه بر اثر مدرنيته عارض جوامع مدرن گرديده است و نمیتوان برای آن يك مقطع تاريخی و جغرافيايی ويژهای در نظر گرفت (مثلا نمیتوان گفت كه فلان جامعه در فلان جا در زمان خاصی از مرحله مدرن به مرحله پست مدرن وارد شد) ما با صرفنظر از بحثها و گفتگوهايی كه در اينباره در جريان است (۲۳) ، فقط به ويژگیهای پستمدرن توجه میكنيم تا درك نماييم كه آيا پست مدرنيته موجب بيداری و هوشياری جوامع مدرن از خواب غفلت چند قرنی خواهد شد يا اين جوامع را در سرگرمیها و لذتهايی نوتر و غفلتی عميق فرو خواهد برد؟
به نظر نگارنده واضحترين روايت و تعريف از پست مدرنيته را میتوان در كتب الوين تافلر آمريكايی ديد. به نظر وی در تمدن جديدی كه او نامش را تمدن موج سوم نهاده است، قدرت جای خود را به برتری اطلاعات میدهد. به باور وی، به طور كلی بشر دارای سه ابر تمدن بوده و هست: موج اول كشاورزی، موج دوم صنعتی و موج سوم كه او آن را به صورت مجمع الجزايری در جهان و عمدتا در آمريكا و ژاپن و اروپای غربی میبيند و آن را ابر تمدن فراصنعتی يا اطلاعاتی میداند و اين در واقع همان پست مدرنيته است. آنچه در نوشتههای تافلر به چشم میخورد، تأكید هر چه بيشتر بر فرديت است به نحوی كه به فرديت محض ميل میكند. مثلا به نظر وی كارگر موج سومی، كارگری متخصص، خلاق و مستقل خواهد بود، به نحوی كه بتواند در كالاهای توليدی تغييرات ابتكاری خود را بدهد. برنامهگزاری شركتهای موج سومی نه ديوانسالارانه و هرمی، بلكه باز و گسترده و غيرمستبدانه و نامتمركز خواهد بود. بسياری از مردم به جای كار دركارخانهها و شركتها، در منزل میمانند و از طريق اينترنت كار میكنند. دانشآموزان در خانه و هر يك به نحو دلخواه خود تحصيل خواهند كرد. سفارش ابتكاری كالای دلخواه با ويژگیهای دلخواه هر شحص توسط اينترنت از درون خانهها به شركتها سفارش داده میشود و در منزل تحويل گرفته خواهد شد. صنايع بزرگ مبتنی بر قدرت خشن و انبوه سرمايه، جای خود را به صنايع كوچك هوشمند و كارآمد و انعطافپذير خواهند داد. شكل خانوادهها بسيار متنوع و متغير خواهد شد.
يك مرد و يك زن، دو مرد، دو زن، چند مرد و يك زن، چند زن و يك مرد، چند مرد و چندزن و….! تنوع هر يك از محصولات ممكن است به تعداد متقاضيان (دهها یا صدها میلیون) باشد و توليد انبوه استاندارد منسوخ میشود. بر وسايل سمعی و بصری (صوتی و تصویری) فوقالعاده پيشرفته، اطلاعاتبر و انعطافپذير و كارآمد تأكیدی اساسی خواهد شد. رأی دادن و مشاركت سياسی مستقیماً و از طريق اينترنت صورت میگيرد. ابزارهای خشونت و كشتار به شكلی بسيار هوشمند و دقيق و كارآمد و متنوع ساخته و استفاده میشود به گونهای كه كمترين خطا و ضايعات جانبی (غیرهدفمند) را داشته باشد. سازمانهای ماتريسی و انعطافپذير و مبتنی بر هوشمندی خلاقانه جای سازمانهای هرمی و يكپارچه و ديوانسالار انعطافپذير را میگيرند. انتقال ايدهها و اطلاعات هرچه شتابندهتر و سرعت تغيير و تطبيق هر چه بيشتر خواهد شد و تصميمهای در جريان پروسه (در مقابل تصميمگيری راكد مقطعی) و انجام به موقع كار و رقابت مبتنی بر زمان و مهندسی همزمان (به جای مهندسی كند گام به گام) مبنای كارهای اقتصادی خواهد شد. مرزهای ملی نرم و انعطافپذير و قدرت تأثيرگذاری فرد بر جوامع و دولتها به اشكال مختلف (از جمله تروريسم) بسيار زياد خواهد شد. انسجام سيستمها پيشرفتهتر و مديريتها عالمانهتر و زيرساختهای اطلاعاتی ماهوارهای بسيار منسجم و يكپارچه خواهد بود. به دليل انبوهزدايی از جامعه، سازمانها و گروههای موج سومی افقی خواهند بود ( بر اساس فردیت) نه عمودی. خردهكشیها و سبكهای زندگی فراوان و اصل بر بيشگزينی و تكثر و تنوع و تحول و تحرك خواهد بود. خانوادهها گسسته شده و خانواده سيال به جای خانواده سنتی خواهد نشست. رسانهها غيرتودهای و توليدشان دلخواه خواهد شد.
شركتهای چندمنظوره با نخبگان اطلاعاتی بيشتر و نيروی كار غيرخلاق كمتر پديدار میشوند. اعتماد به نفس فرد بيشتر میشود. همرأيی عمومی و الگوهای رفتار استاندارد جای خود را به فردمحوری مفرط خواهد داد. قدرت و آزادی و تأثيرگذاری وكاميابی فرد به نحو بیسابقهای افزايش خواهد يافت و ارضای خواستهها و شهوات و انواع لذتها به كاملترين وجه صورت خواهد گرفت. (۲۴) با توصيفی كه در آثار فلسفی، هنری و ادبی به شكلی پيچيده و ديرياب و در آثار تافلر با گزارشی روشن و ساده از وضعيتهای پستمدرن شده است، میتوان پستمدرنيته را شالودهشكنی در همه عرصههای زندگی دانست. طرفداران پست مدرن به وضعيتهای منحصر به فرد گرايش دارند و از الگوهای عمومی و استانداردهای انبوهگرا و قاعدههای كلی و آثار همهپسند و تكراری و مكتبهای فراگير گريزانند. به همين جهت در معماری پستمدرن، قرينهسازی وجود ندارد و ابتكار و خلاقيت به وضوح (هر چند در مواردی بسیار مضحك) به چشم میخورد. در هنر پست مدرن نبايد درصدد قرار دادن آثار در طبقهبندی مكاتب هنری بود. در ادبيات پستمدرن آثاری منحصر به فرد ديده میشود كه شامل طيفی از كثيفترين و مستهجنترين نوشتهها تا آثاری معنويتگرا هستند. سرگرمیها و فعاليتهای التذاذی پستمدرن هم برای هر فردی منحصر به فرد و كاملاً باب طبع و مطابق خواسته اوست. بنابراين پست مدرنيته ـ علیرغم خوشبينی برخی از اهل نظر ـ نه تنها دريچهای به سوی دينگرايی و دينی شدن مجدد در جوامع مدرن غربی باز نمیكند، بلكه وضعيتی است كه عوامل دخيل در آن به ارضای تمایلات هر فرد به شكلی منحصر به فرد و در نهایت دقت و سرعت و خلاقیت و هوشمندی میپردازند و در نتیجه تنوع و فراوانی الگوها و روشها و ابزارهای ارضای نفس، بيشترين لذت برای فرد فراهم میشود و پرواضح است كه به دنبال آن شديدترين غفلتها نيز به او دست خواهد داد. علاوه بر اين چنان فخر و غرور و نخوتی به جوامع پستمدرن دست میدهد كه در عين تحول مستمر خويش از ديگران میخواهند كه در مرحله موج اول (كشاورزی) بمانند و محيط زيست را حفظ كنند، چنانكه تافلر همين پيشنهاد را داده است و اين، يعنی بهرهبرداری از منابع جهان برای ارضای تمايلات جوامع پستمدرن!
۶٫ پيشينه تمدنی لهو و لعب و غفلت در جوامع مدرن
از قرن پانزدهم ميلادی، جوامع راكد و جاهل و مستأصل مسيحی اروپا متوجه فلسفه، هنر، ادبيات و معماری يونان و روم باستان (ماقبل مسيح) گرديدند و در جريانی كه به نام «رنسانس» (نوزايش) معروف است، به احيای آن و كنار گذاردن تدريجی الگوهای زندگی و رفتار مسيحی پرداختند. در طول مدت چند قرن كه استعمار اروپايی به غارت فرهنگ و تمدن و ثروت و انديشه و غرور ملل آسيايی، آفريقايی و آمريكايی مشغول بود، فرهنگهای مشرك غيراروپايی باستانی را شناسايی نمودند و به اين ترتيب به بازآفرينی هنرها و معماری و نيز بازیهای دوره شرك يونانی، رومی، هندی، چينی، آفريقايی و آمريكايی پرداختند. (۲۵) آنچه امروزه به عنوان بازیهای جام جهانی و المپيك است، عمدتاً ميراثی از آن زمانهاست. بعضی از بازیها يونانی، بعضی چينی و هندی، بعضی آمريكايی و بعضی هم آفريقايی هستند و همگی در قالب المپيك ريخته شده كه الگوبرداری شده از مراسم يونان باستان و نيز استاديومهای روم باستان است. هنر برای هنر و معماری برای تفاخر و زينت و همگی برای سرگرمی و لذت بردن، ريشه در اديان ندارد بلكه ريشه همه آنها به عصر پرستش بتها و خدايان متعدد و اسطورههای مربوط به آنها برمیگردد كه برای ما عنوان جاهليت را تداعی میكند و پيداست كه علاوه بر دانشها و تجربههای مثبت مفيد باستانی، چرخه معيوب «سرگرمی، لذت، غفلت، نخوت و بازآفرينی ابزار لذت» ويژگی طبيعی رنساس است. بر خواننده محترم پوشيده نيست كه هر ورزش و سرگرمی ( به معنای خاص آن، يعنی چيزی كه به عنوان سرگرمی و بازی صورت میگيرد) فرهنگ و مفاهيم و مقتضيات خاص خود را دارد. مثلا در فوتبال سرعت، تقسيم كار، تنوع كار، تحرك فوقالعاده و… موجب پديدهای جهانی به عنوان تب فوتبال میگردد. در كشتی و وزنهبرداری ويژگی فردمحوری و قهرمانی به چشم میآيد. در ورزشهای رزمی خوی دفاعی و جنگی و چالاكی و هوشياری نمايان است و… در پيرامون هر يك صدها هزار برد و باخت و دهها ميليون ابزار احساسات شكل میگيرد. قواعد و امكانات هر يك متفاوت است. گروههای مافيايی در زمينه هر يك از آنها پيدا میشوند. خريد و فروش بازيكنان رايج است و قيمت هر بازيكن در هر رشتهای متفاوت است. در لوای مسابقات و بازیهای جهانی سركوبگریها، كشتارها، جنايات و رسوايیهای بينالمللی و تروريسم دولتی (به خصوص عليه فلسطينیها) به شدت فعال میشود و پوشيده میماند. رسانههای گروهی فوقالعاده فعال و پررونق میشوند.
مطالعه و دانشپژوهی و توليد اقتصادی كاهش میيابد. مقادير زيادی تنقلات مصرف میشود و بر سلامتی مردم جهان اثر سوء میگذارد و… به علاوه ورزشهای مذكور، گذشته از جنبه سرگرمی و بازی، به حرفههايی پر سود و تجارتی پر درآمد و صناعتی پرطرفدار مبدل شدهاند. آيا در همه اينها نشانی از معنويت، عبوديت، انسانيت، حريت، عدالتپروری و امثال اينها میبينيد يا همه چيز تعطيل می شود تا حصول نتيجه جام جهانی؟ آيا هزينه اين غفلت يا تغافل قابل برآورد يا جبران هست؟ واقعيت اين است كه تمام اينها بخشی از تمدن باستانی نوين غرب است تا زندگی بيشتر قابل تحمل گردد و جوامع اسلامی كه دچار فقر معنويت و فقر عبوديت نيستند، از چنين سرگرمیهايی طرفی نمیبندند جز عقبماندگی بيشتر و فقر شديدتر و بهرهدهی فراوانتر و توسعهنيافتگی نمايانتر در بخشهای كشاورزی، صنعت و خدمات.
۷٫ سكولاريسم و غفلتزدايی
«سكولاريسم» (۲۶) يعنی دنيویگری و «سكولاريزاسيوم» يعنی دنيوی شدن، و مراد از آن حذف جنبه غيردنيوی و غيرمادی از پديدههاست. (۲۷) در تعريفی واضحتر بايد گفت سكولاريسم يعنی انكار جنبه مقدس اشيا، مكانها، زمانها، اشخاص و متون، و همعرض و هم وزن كردن آنها با همنوعان خودشان و انكار هر نوع تجلی قدسی و كيهانی نسبت به بخشی از طبيعت كه موجب قدرت و پويايی و اثربخشی ماوراء طبيعی و احيانا هوش و دانش و حكمت آسمانی شيء مقدس میشود و پافشاری بر اينكه عقيده سوگرانه (باورمند به چيزهای مقدس و متفاوت از چيزهای مشابه خود) باطل و همسانانگاری و تقدسزدايی حق است و به همين جهت انسان سكولار درواقع انسان لامذهب است. (۲۸) فضا و زمان مقدس، فضا و زمانی است كه به محض ورود به آنها، انقطاع از مكان و زمان دنيوی پيرامونش حاصل شده و نوعی بازگشت اسطوره يا انتقال به زمانی دور و نامعين و يا ورود به فضايی مقدس و فاقد پيوستگی جغرافيايی و دارای پيوند تاريخی صورت میگيرد (۲۹) و نوشتار مقدس، نوشتاری با منشأ آسمانی و دارای صفاتی چون اثر و قدرت ماوراء طبيعی اقتدار و مرجعيت و روحانيت، به همپيوستگی و يگانگی درونی (هرچند كتابهايی متعدد در طول زمان طولانی پديد آمده باشند مثل كتاب عهد عتيق و جديد) و الهام و جاودانگی و گسترشيافتگی و محتوايی قانونی (شريعت). (۳۰)
انسان غربی غالبا سكولار و فرد سكولار، به هيچ امر مقدسی اعتقاد ندارد كه او را از وضع موجود منقطع كند و به انديشه معنوی فرو برد. وقتی از معنويت سخن میگوييم، مراد گونهای از عبوديت است. در غرب آموزههايی چون آزادی و برابری و عدالت و صلح و عواطف، امر معنوی تلقی میشوند. همعرضانگاری همه زمانها، مكانها، اشيا، اشخاص و… میتواند دليل خوبی برای بیتكليفی و سرگرمی لذتبخش يا معنابخش و انقطاع مصنوعی از واقعيات تلخ باشند.
۸٫ حكمت علمی جديد، علت موجده و مبقيه سرگرمیها و غفلت در جوامع متجدد
به كار برد اصلاحات طبقهبندی ارسطويی و باستانی علوم برای واقعيات دنيای نو، چندان منطقی و زيبا نيست. اما برای اينكه ديدگاه واضحتر و متمركزتری نسبت به جوامع پيشرفته داشته باشيم و تمايزی بين اين بحث كه عمدتاً ناظر به نظامهای اصلی اجتماعی غرب و طبعاً به گرايشها و عملكردهای مديران و كارگزاران آن نظامهاست ـ با بحثهای بيشتر معرفتی و ذهنی پيشگفته مربوط به جوامع غربی ايجاد كنيم، به عاريت از طبقهبندی علمی قديم (در مجموعه علوم عقلی) استفاده میكنيم. همچنين شايد در خواننده انگيزه يا سؤالی برای مقايسه اصول انديشه و عمل قديم و جديد پديد آيد. در قديم دانشهای عقلی را به دو بخش نظری و عملی تقسيم میكردند و فلاسفه اسلامی به دانشهای عقلی عملی، «حكمت عملی» میگفتند و برای راهنمايی فرمانروايان به روش درست زندگی و حكمرانی، بر همان اساس، كتبی چون اخلاق ناصری (اثر مرحوم خواجهنصرالدين طوسی) پديد میآورند.
الف) حكمت خلقی يا اخلاق
در غالب جوامع بشری ـ تا وقتی كه گرفتار عوارض مدرنيته نشده بودند ـ اصول اخلاقی لايتغير و مطلق و محكمی مطرح و ترويج میشدند كه كسی در صحت همه جايی و همه وقتی آنها ترديد نداشت. مثل راستگويی و امانتداری و جوانمردی و سخاوت و شجاعت و پاكدامنی و… كه فضايل اخلاقی يا مكارم اخلاقی خوانده شدند و چنان مهم بودند كه پيامبر آخرالزمان كه آخر پيامبران و افضل آنان بود، علت بعثت را اتمام مكارم اخلاقی خواندند (به گونهای كه ديگر هيچ نقصان وكاستی در خویهای انسانی نباشد) و اتفاقا خلق و خوی عظيم خود او بيشترين اثر را در اشاعه دين اسلام داشت. اما در جوامع مدرن كه تعريف دين و خدا و نيز الگوهای زندگی و غايتمندی يا بیغايتی انسان و رابطهاش با خدا و طبيعت و همنوعان دچار تحولی ژرف و هبوطی حيرتآور شد، اخلاق نيز از حوزه دين خارج گرديد و خصوصيت اجتماعی خود را از دست داد و از اريكه اطلاق و عموم و جاودانگی فرود آمد و خاكسترنشين نسبيت گرديد و مهر اعتبار احراز مسئوليتهای اجتماعی از كفش ربوده شد.
نيچه كه در شمار انديشهورزان اثرگذار غربی است، اذعان میكند كه بدون ايمان به خدا اخلاق میميرد و وجود ندارد: «گويی اخلاق میتوانست بدون وجود پروردگاری كه آنها را تأييد رسمی كند، به حيات خود ادامه دهد! اگر قرار باشد كه ايمان به اخلاق ابقا شود، وجود فراسو، مطلقا ضروری است.» (۳۱) وی ادعا میكند كه: «تمامی فضايل، شرايطی فيزيولوژيك هستند، به ويژه كاركردهای اصلی ارگانيك كه ضروری و خوب پنداشته میشوند. تمامی فضايل، به واقع احساسات تند و سوزان و حالات ارتقا يافتهاند. دلسوزی و عشق به همنوع به مثابه رشد انگيزش جنسی، (۳۲) دادگری به مثابه رشد انگيزش انتقامگيری، فضيلت به مثابه لذت از مقاومت… من اخلاق را دستگاه ارزيابیهايی درك میكنم كه تا اندازهای با شرايط زندگی موجود زنده همساز است. در گذشته درباره هر اخلاقيتی میگفتند: آن را از روی ميوههايشان میتوان شناخت. من درباره هر اخلاقيتی میگويم: ميوهای است كه به ياری آن، خاكی كه در آن روييده باز میشناسم. (۳۳)
پيشنهاده اصلی من: هيچ پديده اخلاقی وجود ندارد، تنها تعبير اخلاقی اين پديدهها وجود دارند…» (۳۴) نيچه اخلاقيات را به مثابه اثر بیاخلاقی میداند و اخلاق را همواره با خود در ستيز و برای زندگی (لذت از زندگی و قدردانی از آن و شناخت و رشد آن) زيانبار و در جستجوی برپايی عالیترين پديدههای ناساز با خويش میداند (۳۵) و ادعا میكند كه نتيجه استيلای ارزشهای اخلاقی، فساد و روانشناسی و به دنبالش مرگباری همهگير است (۳۶) و با برشمردن چندين فضيلت اخلاقی مدعی میشود كه اين صفات يا به عنوان وسيلهای برای هدفی معين (غالبا پليد) يا به عنوان پيامدهای طبيعی عاطفهای استيلاگرانه (مثل معنويت)، يا تجلی حالت بیقراری به عنوان شرط هستی و غيره پديدار شدهاند و با ستايش از انسانهای مستقل و قدرتمند و درندهخود، بر اين باور است كه عامه مردم همانند گله گوسفندند كه به خاطر دشمنی اخلاقیاش با سلسله مراتب (هرم قدرت) غريزهاش از برابركننده (مسيح) طرفداری میكند و نسبت به افراد نيرومند، دشمنخو، بیانصاف، بیاعتدال، بیشرم، بیملاحظه، گستاخ، بزدل، بدسگال، ساختگی، نابخشنده و حقهباز، حسود و كينهجوست. (۳۷)
به گمان وی، اگر ما در درونمان فرمانی اخلاقی را در قابل نوعدوستی میشنويم، به گله تعلق داريم و اگر خلاف آن را احساس كنيم و چنين بينديشيم كه خطر و گمراهی، در اعمال بیغرضانه و غيرخودخواهانه نهفته است به گله تعلق نداريم و مستقليم. (۳۸) وی ناشكيبابی اخلاقی (هراس از غيراخلاقی بودن خود) را تجلی ضعف در انسان میداند! (۳۹) داوریهای نيچه درباره اخلاق، اينچنين و فراوان است و البته میتوان يكی از ريشههای چنين طرز تفكری را كه طرفداران عملی و نظری بیشماری در جوامع مدرن دارد، همان طرز تلقی دانست كه «علم، قدرت است» (۴۰) و نيچه میخواهد بگويد برترين مردم آنهايند كه در پی قدرت يا آرزوی آنند، بلكه او بيشتر اخلاقگرايان را نيز قدرتطلبانی میشمرد كه بر انگيزههای خود رنگ اخلاقی زدهاند. علاوه بر نيچه، پوزيتيويستها كه معتقد بودند موضوع هر دانشی بايد به ازاء خارجی (يعنی وجودی محسوس در خارج از ذهن انسان) داشته باشد، چون ارزشهای اخلاقی را فاقد وجود محسوس و قابل ادراك میدانستند (همانند روح و جاودانگی آن) لذت آن را غيرواقعی و موهوم و لغو و بيهوده مینمودند. همچنين پراگماتيستها (عملگرايان مثل شيلر، جان ديوئی و ويليام جيمز) انديشهها و فضايل اخلاقی را ابزاری برای هر فرد میدانستند تا به وسيله آنها به اهداف و منافع شخصی خود برسند و فاقد اصالت برای اخلاق بودهاند. ماركسيستها اصول اخلاقی را پديد آمده ابزار توليد و مناسبات طبقاتی و روبنای تحولات اقتصادی و فاقد اطلاق و عموميت شمردهاند و خود را عهدهدار تغيير و اصلاح طبيعت سيال بشر دانستهاند. (۴۱)
لذتباوران گروه ديگری كه طرفداران بسيار هم يافتند؛ يعنی در مقابل تعريف قديمی كه اخلاق را متضمن و تأمينكننده سعادت میدانستند و سعادتباور بودند، لذتباوران معتقدند عمل اخلاقی و نيك است كه آرزوی فرد را محقق كند و برای او لذت وصال باشد. غايت دانستن لذت (به هر معنای آن) از انكار اخلاق خطرناكتر است و با ارتباطی كه با نسبیگرايی اخلاقی دارد، میتواند بسياری از امور غيراخلاقی را اخلاقی بنماياند. (۴۲) گذشته از كسانی كه به خاستگاه دينی (يهودی يا مسيحی يا اسلامی) برای اخلاق معتقدند يا منشأ زيباشناختی برای آن قائلاند، (۴۳) گروه زيادی هم در اين مورد طبيعتباورند و كوشيدهاند علم اخلاق طبيعی مستقل را از دين بنياد گذارند و ثابت و شايع كنند و بسياری هم صفاتی را اخلاق میخوانند كه موجب نفع يا صلح جهانی و نفع انسانها يا متضمن عشق زمينی باشد. (۴۴) يوتيليتاریانيستها (سودانگاران يا بهرهجويان) مانند فرانسيس هوچسون، ديويد هيوم، جرمی بنتام، جان استوارت ميل كه در جوامع غربی نفوذ قابل توجه فكری داشتند، مدعی بودند هر عملی كه در جهت توليد بيشترين خوشی و سعادت برای اكثريت جامعه باشد، درست و اخلاقی است. (۴۵) امانوئل كانت فيلسوف بسيار منتفذ آلمانی، معتقد بود هر عملی كه صرفا به حكم «حس تكليف» انجام شده باشد اخلاقی است و اعمالی كه براساس انگيزهها و تمايلات بشری صورت بگيرد غيراخلاقی. پس وی ملاك اخلاق را نوع انگيزه فعل میدانست و میگفت: «هيچ چيز را در دنيا و حتی خارج از آن نمیتوان تصور كرد كه بتوان آن را بدون قيد و شرط نيك ناميد، مگر خواست و اراده نيك را.» با اينكه از مفاد تعريف وی نسبيت اخلاقی در میآيد ولی چون دستورالعمل وی اين است كه هر فرد طوری بايد رفتار كند كه نوع انسان را همانند خود بداند و به آن رفتار برای همه راضی باشد، لذا عملا به افعال مطلق اخلاقی كه عينيت خارجی هم دارند، نظر مثبتی دارد. (۴۶)
هگل نيز با تعريف سه واژه قصد و نيت و خوشی (مرحلهای كه همه غايات ذهنی با هم سازگار و تابع مقصودی واحد و عام شوند) اخلاق را حاصل بازگشت خواست به اصل خويش و كنارهگيری آن از جهان خارجی چيزها به دنيای درونی و خودمركز است و خواست، بیپايان و خود سامان است. وی اخلاق را مطلقا ذهنی میداند كه هرگز به صورت تأسيسات عينی در جهان خارج فعليت نمیيابد و اگر بيابد جنبه محض اخلاقی خود را از دست میدهد و به صورت اخلاق اجتماعی (حاصل يكانگی كامل امور ذهنی و عينی در حوزه روح عينی) در میآيد كه در اصل تحقق اخلاق در همين مرحله است. زيرا میگويد كه اخلاق اين است كه غايات و هدفها و مقاصد فرد با غايات همگانی مطابقت يابد. اخلاق اجتماعی عبارت است از خواستن و انجام دادن هر چه كه كلی و خردمندانه باشد و اخلاق مطلق بر بنياد حق ذهن يا حق فردی استوار است. اخلاق اجتماعی شامل سه مرحله است: خانواده، جامعه مدنی و كشور. به طور كلی تكامل اخلاق در سه مرحله صورت میگيرد: ۱٫قصد، ۲٫ نيت، ۳٫ نيكی و بدی، و فقط در مرحله اخير اخلاق به طور واقعی به وجود میآيد. (۴۷)
آنچه كه گفته و نقل شد مهم نيستند. اما وضعيت متشتت اخلاقی جوامع غربی حاصل پذيرش مكتبهای مذكور است. انكار اخلاق يا پذيرش نسببت اخلاقی يا ضداخلاق به جای اخلاق، موجب شكلگيری وجوه مختلفی از الگوهای رفتار سرگرمكننده گرديده است. البته غيرقابل انكار است كه دو عامل «خرد جمعی» (شامل قوانين موضوعه و عرف) و وجدان اخلاقی باعث حداقلی از انسجام اجتماعی شده است. اما دين و شريعت نقشی در اين باب ندارند. به علاه اخلاق از نهادهای اجتماعی (آموزش و پرورش، اقتصاد، سياست و غيره) حذف شده است. يعنی بسيارند امور يا رفتارهايی كه مطابق خرد جمعی اما غيراخلاقی است. وقتی وضعيتی باشد كه انسان به شيء مادی و شبه ماشين تبديل شود، پيداست كه شغل و زندگی خانوادگی و انجام وظايف اجتماعی و تفريح و ساير برنامههای زندگی، اگرچه جدی و غيرتفريحی باشند، همه ماهيتاً سرگرمی هستند. نظم زندگی روزمره و نظام اجتماعی باعث معطوف شدن توجه افراد به امور جزيی و سرگرم شدن به آنها و بیتوجهی به مسائل اساسی حيات بشر میگردد. اگر هم انديشه تراژيك (انديشه مرگ) نزد روشنفكران غربی و عمدتاً بين رماننويسهای صاحب نام مطرح میشود، به اين دليل است كه آنها سرآمدان و تيزهوشان جامعه غربند كه در جزييات زندگی بشر كندوكاو میكنند و چون در آن معنا و غايتی نمیيابند، معانی ياوهای برايش میتراشند. وقتی غايتی به نام سعادت مطرح نباشد، چه بسيار راههايی كه انسان به آن سرگرم شود، لذتهای جسمانی، لذت از درد و رنج، لذت از قدرت، همگونی با طبيعت (مثلا با حيوانات) كار برای تحول اجتماعی و… در اينجا مرزی ظاهری بين بازیها يا تفريحات و زندگی جدی وجود دارد، اما ذات زندگی جوامع غربی، سرگرمكنندگی آن و غفلتزدگی از خير و عدالت و سعادت است. جالب اينكه درجوامع دنيوی شده، جشنهای متعدد و مفصل و پرسروصدايی برگزار میشود، ولی كمتر مراسم حزنآلودی ديده شده است. (۴۸) حتی اعتراضات عمومی در اين جوامع در اشكالی نمادين و سرگرمكننده برپا میشوند.
ب)حكمت منزلی يا تدبير منزل
اين دانش امروزه اقتصاد خوانده میشود و بايد ديد كه در جوامع امروزی پيشرفته، نظامهای اقتصادی چه كيفيت و ويژگیهايی دارند و آيا در آن كيفيت و ويژگیها، چيزی از ياد خدا و آخرت و دين و شريعت و يا حتی دردها و آلام همنوعان و سعادت بشر ديده میشود يا خير؟ آيا دانش اقتصاد نوين هم در خدمت خواست و اراده معطوف به قدرت است يا به چيزی به نام انسانيت و عواطف همنوعی نيز توجهی دارد؟ شايد ذكر است كه با دوگونه معرفت اقتصادی مواجهيم: نخست علم اقتصاد كه تحليل و تفسير واقعيات اقتصادی جوامع (روابط اجتماعی مربوط به توليد و توزيع) را به عهده دارد و در هر نظام اقتصادی در هر جامعهای به طور يكسان به كار برده میشود و دوم اقتصاد سياسی است كه روابط متقابل بين انسان و فرآوردهای اقتصادی را بررسی میكند و به تعبير ديگر درباره انواع نظامهای اقتصادی تحقيق میكند و مساله ارزش و كار موضوع اصلی آن است و اينگونه معرفت، بيشتر زمينه ماركسيستی دارد.
در علم اقتصاد، مسائلی از اين دست مطرح است: مالكيت، تقسيم اجتماعی كار، توليد، مبادله داخلی و تجارت خارجی، پول، ارزش، سرمايه، ارزش اضافی، گردش كالا و پول، اعتبار و سود، قيمت، عرضه و تقاضا، درآمد ملی و توزيع مجدد ثروت ملی توسط دولت، مصرف و كم مصرفی، درآمد و اشتغال، توزيع درآمد، مزد، هزينه و روابط ميان هزينهها، ادوار اقتصادی، رشد اقتصادی، تراز پرداخت، انباشت ثروت، توسعه اقتصادی، نقش دولت، پسانداز، سرمايهگذاری، نرخ بهره، انحصار و تحرك نيروی كار؛ در واقع علم اقتصاد، دور از عواطف انسانی و اخلاقی، قواعدی را برای ثروتمند شدن و حفظ موقعيت مالی و طبقاتی و همچنين رفع بحرانهای اقتصادی ارائه میكند. (۴۹) اما وقتی از موضعی ايدئولوژيك درباره روابط ميان انسانها و فرآوردهها، با محوريت ارزش و كار بحث می شود و به انواع ارزش و ارزشافزوده و انحصارهای بزرگ و استثمار ملل يا طبقات فقير و تشكيل امپرياليسم (كه به مرور ايام آشكار شد كه تنها امپرياليسم سرمايهداری ـكاپيتاليستیـ نيست، بلكه همزاد اشتراكی ـسوسيال امپرياليسمـ نيز در كار است) و ادعای ايجاد جامعهای فاقد مناسبات يكسويه و ظالمانه طبقاتی ـنظام ماركسيستیـ و راههای ايجاد آن میپردازيم، (۵۰) در واقع در حوزه فلسلفه اقتصادی و اقتصاد سياسی سخن گفتهايم.
در هر دو نوع معرفت اقتصادی، رفاه و لذت مادی بشر به گونهای مطرح است، و در نتيجه، نظامهای اقتصادی امروز جوامع پيشرفته فاقد انديشه سعادت معنوی برخاسته از روابط اقتصادی سالم و نيز مبتلا به جدايی از اخلاق هستند. بانيان علم اقتصاد، مدافعان سوداگری و سرمايهداری بودند و مدافعان اقتصاد سياسی، حاميان انقلابهای خونين عليه سرمايهداری برای برپايی نظام كمونيستی، اما اين انديشه كه بشر آنچنان در تار و پود اقتصاد، عرضه، تقاضا، اشتغال، توليد، توزيع، مصرف، مالكيت، سود و امثال آن به دام افتاده و اشتغال يافته بود كه از اهداف و ارزشهای انسانی به ويژه سعادت و لذت معنوی غافل گرديد (چه در نظامهای سرمایهداری و چه در نظامهای سوسیالیستی)، تأثير اقتصاد امروزی بر چرخه معيوب زندگی انسان مدرن را نشان میدهد. اين اقرار يكی از اقتصاددانان معاصر را بخوانيد: «در اينجا شايد لازم باشد هدف حقيقی فعاليتهای اقتصادی را كه قبل از هر چيزی میبايد در خدمت بقا، حيثيت و آزادی انسانی باشد يادآور شويم… كاربرد روشهای توليد انبوه كه مستلزم درجهای از استاندارد كردن و يكسان كردن كالاهای مصرفی است ميسر میسازد و اين فقط با فدا كردن هدف اوليه توليد يعنی توسعه بيشتر رفاه فردی و تمتع بيشتر از زندگی غنیتر امكانپذير تواند بود. چنين فداكاری قيمت گزافی برای ترقی اقتصادی خواهد بود و میتواند بزرگترين دارايی نوع بشر يعنی شخصيت فردی را به خطر اندازد. هرگاه وضعی پديد آيد كه تلاش ذهنی، اهميت و مقام شخصی و تحقق بزرگترين قدرت بالقوه آدمی تابع مقادير توليد انبوه شود، عالیترين ارزشهای انسانی از بين خواهد رفت. استاندارد شدن نحوه زندگی، يكسان شدن سليقهها و مكانيزه شدن روابط بشری… مقصود واقعی را كه آدمی… بتواند به عنوان فردی از جامعهای آزاد به سوی تمتع از ثروت واقعی زندگی برتر گام بردارد از بين میبرد. ثروت به خاطر ثروت پاسخ كوشش بشر را در طلب سعادت و خوشبختی نمیدهد. فراغت در صورتی كه بشر طريق استفاده از آن را برای پيشرفت و بهبود خود نياموزد، معنايی ندارد. فراغت و تقوی يكی نيستند. بالاترين لذات درصورتی به دست میآيد كه آدمی منشأ اثر قرار گيرد. ثروت و فراغت تنها ابزاری هستند كه ارزش آنها به هدف درستی وابسته است كه به خاطر آن به كار برده می شوند… وقتی در سطح جهانی، تلاش برای نيل به سطح زندگی بالاتر، توسعه روزافزون توليد، مكانيزه و استاندارد كردن هدف اصلی فعاليتهای بشر گردد، جنبههای واقعی زندگی به خطر میافتد…» (۵۱)
الگوی انبساط دائمی جهان در مورد انبساط مالی و مادی مستمر غرب هم صدق میكند. بر اين اساس جامعه مصرفزده پيشرفته دچار غفلتی مركب است: غفلت از مبدا و معاد و ذات خويش، و غفلت از همان ذات و سعادتی دنيوی كه خود تعريف میكند، ولی به نوعی از حيات مادی سرگرم است كه از آن هم غافل گرديده است. امروزه كه مسأله جهانی شدن و جهانیسازی در سراسر جهان مطرح و با جديت پيگيری میشود نه تنها سرمايهداران بزرگ جهان بر همه نظامهای اقتصادی دست انداختهاند، كه قصد استحاله جهان و استخدام آنها در خدمت نظام دموكراسی ليبرال سرمايهداری را دارند (۵۲) و اين كه در خود جوامع غربی با مقاومتهای شديد مواجه شده است، میتواند به بيداری و هوشياری جوامع پيشرفته بينجامد يا پردههای سياهتری را از غفلت بر آنها بكشد.
ج) حكمت مدنی يا سياست مدن
امروزه سياست را بايد هم در رديف علوم نظری شمرد و هم در رديف علوم عملی. وقتی از سياست سخن میگوييم، ناظر به دو وجه آن است: نخست به مثابه علم (علوم سياسی) و دوم به منزله فن (سياستمداری يا سياستورزی). علم سياست را میتوان دانش قدرت يا معرفت اداره جامعه و امثال آن تعريف نمود. آنچه در علم سياست مطرح است، عبارت است از: مبارزه بر سر قدرت، عوامل مختلف مبارزه، اشكال و راهبردها و حدود و سازمانهای مبارزه، همگونی و ناهمگونی سياسی در جامعه، ايدئولوژی سياسی و قدرت، منابع قدرت، قدرت و اقتدار و نفوذ، انواع و حدود قدرت و اقتدار، مشروعيت و منابع و انواع آن، نوسازی (مدرنيزاسيون) سياسی، جامعهپذيری قدرت و اقتدار، مشروعيت و منابع و انواع آن، نوسازی سياسی، جامعهپذيری سياسی، توسعه سياسی، دولت و (عناصر آن)، حكومت، نظامهای سياسی، ملت، ناسيوناليسم، نظريههای خاستگاه دولت (حق الهی، زور، وراثت، طبيعی، قرارداد اجتماعی)، تكامل دولت و انواع آن، ماهيت و اهداف دولت، حاكميت و انواع آن، طبقهبندی حكومتها (پادشاهی، آريستوكراسی، ديكتاتوری، فاشيستی)، دموكراسی و انواع راههای آن، تفكيك قوا و كنترل قدرت، احزاب سياسی، و گروههای فشار يا ذینفوذ، افكار عمومی و تبليغات، دولت رفاه، مديريت خدمات عمومی، تفاوتهای جنسی، چندمليتیها، جهانی شدن، آنارشيسم، عدالت، برابری، آزادی، الگوهای تصميمگيری اجتماعی و سياستگذاری، رابطه دانش سياسی و دانشهای نزديك به آن، رابطه سياست و شريعت و اخلاق، روشهای سياست، انقلابهای سياسی و كودتا و رفورم، سياست در روابط بينالمللی، سياست و جنگ و صلح، رابطه سياست با علوم اقتصاد، تاريخ، جامعهشناسی، روابط بينالملل، حقوق عمومی، علوم اداری دانش مديريت و ارتباطات و روانشناسی و برخی علوم ديگر. (۵۳)
امروزه با سرخوردگی غربیها از وضعيت زندگی مدرن و هويت ماشيتی (بیهويتی) كه در تناقض آشكار با فرديت قرار گرفته است، وضعيت جديدی در جوامع پيشرفته در حال شكلگيری است كه به پستمدرنيته موسوم گرديده و ما پيش از اين درباره آن سخن گفتهايم. وضعيت پستمدرن باعث تحولاتی در علم سياست گرديده كه برخی را به گزينش واژه «سياست پستمدرن» برانگيخته است. در چنين سياستی رسانههای همگانی و تنوع در سبكهای زندگی و تأكید بر خواستها و سلايق فردی و انتخابگری يا دموكراسی فعالتر و هوشمندتر و تقابل ميان دوتايیهای علمی/ادبی، عمومی/خصوصی، سياسی/ اخلاقی، قانونی/ جنايی، مشروع/ مخرب و مسأله سرنوشت و پايان تاريخ و پايان دولت ـ ملت (گرايش به جهانی شدن و نرم شدن مرزها) و پايان اقتدار و فرمانروايی (افزايش نقش افراد و جامعه در تصميمگيری سياسی و قدرت) و پايان قلمرو عمومی (فرديت هر چه بيشتر) مطرح خواهند شد.
تصميمگيری سه بعد اصلی امر سياسی تغيير نخواهد كرد: قدرت، هويت و نظم. (۵۴) در واقع دانش سياسی نيز دنيوی و غيردينی شده است و دين و شريعت و اخلاق در آن راهی ندارد (به استثنای تجربه جمهوری اسلامی ايران) و به اين لحاظ، نمیتواند به سعادت و خوشبختی انسانها يا جوامع بينديشد. معروفترين و پرطرفدارترين باور اين است كه محور سياست، قدرت است و اين در واقع با ويژگی كلی معارف غربی ـكه به علم به چشم ابزار افزايش و حفظ قدرت مینگرندـ همسازی دارد. بنابراين مطالعه علوم سياسی سكولار كنونی نه تنها به هوشياری دانشپژوهان نمیافزايد، بلكه به آنها راههای رسيدن به قدرت و گسترش و حفظ آن را میآموزد و از انسانیترين مسائل يعنی سعادت و غايت انسان غافل میكند. دانشآموختگان علوم سياسی، آموختهاند كه چگونه بازی قدرت به راه بيندازند يا از بازيگران قدرت پشتيبانی علمی، فنی و تبليغاتی بكنند. اسباب بازی ايشان، جان و مال و آبرو وگاهی نواميس مردم است. آنها در ايران برای حدود يك دهه به بازی سياسی پرداختند و آزادی و جامعه مدنی (كه تحصيل حاصل بود) دستاويز قرار دادند و چه بسيار فرصتها و امكانات را سوختند و حق زندانی شدن را تحمل كردند تا به عنوان قهرمان آزادی در اين بازی برنده شوند.
اگر دانشآموختگان سياسی به بازی سياسی روی نياورند، زمينه را برای سياستمداران حرفهای تهيه و حفظ مینمايند يا در گوشهای منزوی میشوند و به مطالعه يا كاری سرگرم میگردند. وقتی به سياست به عنوان يك حرفه يا فن بنگريم، اوضاع از اين هم تيرهتر است: امروزه يكی از نظريات مطرح درباره سياست، نظريه بازيهاست؛ به اين معنی كه بازيگران سياسی برای تصميمگيری وگزينش، به برد و حداكثر سود خود توجه دارند و از قواعد معينی پيروی میكنند (چه درون یك جامعه و چه در عرصه بینالملل) و منابع قدرت سياسی بين آنها توزيع شده و نسبت به همديگر اطلاعات و مراقبت دارند و از مواضع مساوی حركت و قواعد بازی را رعايت میكنند. انتقاداتی كه بر اين نظريه وارد شده است كه در سياست، همه بازيگران از مواضع برابر حركت نمیكنند، بلوفزنی و حقه و نيرنگ به كار میبرند، به طور اساسی از زور بهره میبرند؛ برخی قواعد بازی را نقض میكند يا آنها را تغيير میدهند يا از آنها اطلاع ندارند، ويژگیهای شخصی خود را در بازی دخالت میدهند و منابع قدرتشان در طی بازی كم يا زياد میشود. (۵۵)
بازيگران سياسی نوعا انسانهای شريفی نيستند، بسياری از آنها وابسته به باندهای كثيف اقتصادی مافيايی يا خاندانهای بدنام سياسی يا ائتلافهای ناپاك بينالمللی (مثل نو محافظهكاران آمريكا كه وابسته به يهوديان مسيحیاند) يا گروههای قدرتطلب وابسته به دولتهای بيگانه و امثال آن هستند. آنها برای يك بازی ممكن است دست به ترور بزنند (مثل ترور رفيق حريری در لبنان) يا جنگ راه بيندازند (مانند ايران و عراق) يا به شورش و كودتا مبادرت كنند (مثلا در شيلی، اندونزی، نيكاراگوئه) يا دخالت نظامی و كشتار جمعی كنند (مانند ژاپن و ويتنام) و ساير اقداماتی كه در طول آن فتنهها و كشتارهای وحشيانه و دامنهداری به راه میافتد و ملتهای تيرهروز میشوند. چه كسی میتواند همه اينها را ببيند و ترديد كند كه سياستمداران جهان در بازی و سرگرمی غرقاند و به خاطر آن به هر عملی صلحآميز يا جنگطلبانه و خصمانه دست میزنند و از سعادت و ارتقای زندگی مادی و معنوی انسانها غافلاند و مردم جوامع خود و ديگران را درگير احساسات بیمبنای مثبت و منفی و در تبليغات غرق میكنند تا آنجا كه به ديوهای درندهای عليه همنوعان خود مبدل و از انسانيت ـبگذريم از عبوديت و آخرتـ غافل گردند و تاريخ قرن بيستم و پيش ازآن پر از نمونههای آشكار برای اين واقعيت است.
ترديدی نيست كه هر چه قدرت و ثروت و دانش بشر امروز پيشرفت میكند، بازيچههای او واقعیتر میشوند: جانها و مالها و نواميس و آبروی انسانهای شريف و بیگناه و دستاويزش هم حقوق همين بشر ستمديده است!! و در اين راه از ابزارهای بسيار پيشرفته سمعی، بصری و اطلاعاتی بهره فراوان میبرند. (۵۶) تا در نهايت با همه جناياتی كه در لوای بازی مرتكب میشوند خود را ناجی و رهايیبخش و قهرمان معرفی كنند (نمونه: تحريك ابومصعب زرقاوی و واداشتن او به تروری كور عليه مردم عراق و سپس كشتن او و قهرماننمايی جورج بوش برای انهدام مقروی!)
هربرت ماركوزه معتقد است كه هم در جوامع سرمايهداری و هم در جوامع كمونيستی معاصر، اهميت ابزار و وسايل بيشتر از هدف و غايت جلوه میكند و اين امر، موجوديت جامعه را به خطر میاندازد. «هر روز كه میگذرد، نآاگاهی گردانندگان سياست و اقتصاد جهان معاصر، جنبشهای ملی را بارورتر میسازد. تجهيزات نظامی و توسعه تكنولوژی قرن بيستم، امنيت جوامع را تضمين نمیكند… رفاه، آزادی، تأمين زندگی آسوده برای افراد، ديگر اموری درخور توجه به حساب نمیآيند.» (۵۷) بنابراين وی معتقد است هر دو نظام پيشرفته سياسی ـ اقتصادی جهان در قرن بيستم به دليل رقابت با هم و تبانی با صاحبان صنايع و بردگی و ماشينگونگی انسانها، از بنيادهای خود كه به خاطر تحقق آن ايجاد شدهاند (مثل آزادی و رفاه عمومی) غفلت میورزند. وی دو گروه اصلی و فعال جامعه مدنی صنعتی را «كوشندگان بهزيستی» و «كوشندگان جنگ» دانسته و معتقد است كه در سيستم دو حزبی، دو گروه مهم سياسی در مسائل مملكتی و نيز سياست خارجی، گرايشهايی كه توسط وسايل ارتباط جمعی به صورتی عمومی در مورد گذراندن اوقات فراغت و هدفها و آرزوهای آينده در مردم ايجاد شده است، دستاويزی برای توجيه زيادیطلبی و رقابت و تسكين مطامع و مقاصد شخصی و خصوصی در شكل مبارزه با تهديد كمونيسم جهانی گرديده است. (۵۸)
وی معتقد است جهان امروز جهانی است كه با دستياری لوازم و ادوات ماشينی خود، هيچ راه گريزی برای مردم نگذاشته و روح تسليم و رضا و فقدان مخالفت برای آزاديخواهی را در آنها به طور يكسان ايجاد كرده است. فرهنگ عالی پيشين به فرهنگ مبتذل بازاری تبديل شده است. صور ذهنی تأثير خود را از دست دادهاند. اصل لذتجويی موجب روابط جنسی آزادانه و بیبندوباری شده است. (۵۹) روابط زن و مرد مبتذل شده است. همه كارها رنگی از شهوترانی گرفتهاند و انسانها عمدتا به سوی لذت تناسلی سوق داده میشوند. غرايز نه به سمت تعالی كشيده میشوند و نه هيچ چيز آنها را باز میدارد. حتی عشق رمانتيك زوجهای گذشته به عشقی مبتذل و پرهياهو تبديل شده است. بين نامگذاری و قضاوت فاصلهای وجود ندارد و محدوديت بيان به كمال خود رسيده است.
تنها نقش بيان، القای دستور و تحميل نظام، ويژه با قانون خودسرانه است. زبان امروز، نيك و بد و صحيح و سقيم را در چارچوب ارزشهايی كه پذيرفته بيان میكند و به فرد فرصت بحث و گفتگو نمیدهد. زبان تبليغات به جای مبارزه با هر محدوديت و نظارتی در زندگی افراد بشر و هدايت و مشورت يا آگاهی و خبر دادن، به يكی از عوامل دخالت و اعمال نفوذ در زندگی مردم و پيكار با آزادی بشر مبدل شده است. بيان تبليغاتی امروز با كاستن مفاهيم كلمات و نشانهها، مبارزه با تفكر و تجربه ذهنی، ممانعت از نگريستن به تضادهای موجود، در زندگی انسانها مستقيماً دخالت میكند و تصاوير ذهنی را به شكل ادراك جلوه میدهد و هرگونه بلندپروازی را از انديشه میگيرد و به جای كمك به تميز درست از نادرست و حقيقت از اشتباه آنچه خود میخواهد بهصورت حقيقت يا اشتباه به ذهن آدميان تحميل میكند. دخالت و نفوذ هيات حاكمه، رفتار و انديشه فرد را زير نظر میگيرد. چگونگی كار ويژه و گذران اوقات فراغت او را تعيين میكند. نشانههای سياسی در كار و پيشه و داد و ستد، لذتجويی و خوشگذرانی مردم اثر میگذارد و اين وضع، هنوز آغاز تراژدی و به زيان اكثريت مردم است كه سرگرم و غافلاند. (۶۰)
انديشههای بشردوستانه، دينی، اخلاقی و مفاهيم خير، زيبا، صلح و عدالت قادر نيستند شرايط علمی و دگرگونیهای اساسی در زندگی و رفتار انسانها ايجاد كنند، هرچند در ذهن آنها معتبر باشند و اشيا تنها به صورت وسايط عمومی وجود دارند و ارزش فرهنگی آنها از بين رفته است. (۶۱) يعنی مردم از طبيعت واقعی اشيا و ارزشهای فرهنگی آنها غافل شدهاند. بالاخره ماركوزه با عنايت به اينكه در دوران معاصر، بشر در مقابل ابزار و وسايل تكنولوژی از هر دوره ديگری ناتوانتر و به ابزاری برای تكنولوژی تبديل شده و علت غايی تكنولوژی، بهرهكشی از فرد شده است با اميد به پيدایش تحولی مثبت در خط مشی سياسی جامعه، اذعان میكند كه آرامش زندگی نه از تراكم قدرتها، كه از توجه به ارزشهای معنوی حاصل میشوند. وی با اشاره به مفاهيم متقابلی مثل صلح و قدرت، آزادی و قدرت و عشق و قدرت ادعا میكند كه: «برای نوسازی شالوده مادی يك جامعه آرام و خوشبخت، كاهش توانايی و توجه به هدفهايی مبتنی بر كيفيت امور همچنان مقاصد مادی و كمی، ايجاد شرايط زمانی و مكانی كه عمل توليد را بر پايه انگيزههای روشنی به سود انسانيت تحقق بخشد، از هر دو جهت ضروری است.» (۶۲)
ضمن ابراز بدبينی نسبت به تحقق پيشنهاد يا اميد ماركوزه، لازم است به يكی از مكاتبی اشاره شود كه به وارونگی اوضاع جوامع غربی توجه و اذعان دارند. در دانش روانشناسی مكتبی به نام مكتب انسانگرا يا روانشناسی وجودی وجود دارد كه مربوط به سالهای پس از ۱۹۵۸ و نيروی سوم بين مكاتب رفتارگرايی و روانكاوی بوده و چهره سرشناس آن، آبراهام مزلو است. وی به نقش انگيزش در رفتار و شخصيت افراد توجه و تأكید زيادی دارد و معتقد است كه میتوان انگيزشها را سه دسته پست، متوسط و عالی (فوق انگيزش) دستهبندی كرد. مثلا گرايش به غذا و پوشاك و غريزه جنسی، انگيزشهای پست و پايهای هستند. نياز به نقش اجتماعی و پايگاه اجتماعی و احترام به ابراز وجود، انگيزهاشهايی متوسطاند. در حالی كه گرايش به فداكاری برای همنوعان، انگيزش عالی است. براساس نظريات مزلو (۶۳) ، میتوان گفت كه به دليل گرايش غالب و عمومی جوامع غربی به انگيزشهای پست، اين جوامع به نوعی وارونگی انگيزشی و طبعاً وارونگی تمدنی مبتلا شدهاند و در واقع اشتغال به تأمين پستترين نيازها، آنها را از ارتقای غرايز و انگيزشها و توجه به نيازهای عالیتر و در رأس آنها به كمال مطلوب انسانی بازداشته و غافل نموده است.
نتيجه بخش اول
حاصل سخنان اينكه وضعيت جوامع مدرن، حاصل انحرافی تاريخی است و آن انحراف، يكی دانستن دين با كليسا و كشيش است. انكار خدا يا حذف نقش او در زندگی موجب از خودبيگانگی تدريجی انسان غربی و كوتهبينی معنوی او گشت. وقتی آنها مائده زمينی را بر مائده آسمانی و فرش را بر عرش و خاك را بر افلاك ترجيح دادند و همت و توانايیهای خود را صرف ابزارسازی كارآمد و تصرف و بهرهروی از محيط كردند و با رفتاری كه با اقوام و ملل ديگر به ويژه سرخپوستان و سياهپوستان كردند، روح انسانيت و معنويت را در خود كشتند و به ارضای شهوت و غضب و تخيل لجامگسيخته خود اهتمام ورزيدند، كمكم نه تنها همه فعاليتها و جنبههای زندگيشان صورت سرگرمی يافت و از مبدأ و معاد و ذات خويش غافل شدند، بلكه اين غفلت به بیتوجهی نسبت به اصولی كه مورد احترام و اهتمام اوليه خودشان بود، مانند آزادی و عدالت يا برابری هم كشيده شده بلكه از آن گذشت و به مرحلهای رسيد كه از رفتار سياستمداران و مديران خويش و بدیهای آنها و خوبیهای ديگران و از تمايز خادم و خائن غافل شدند و از اين بدتر آنكه افكار و خواستههای بازيگران اقتصادی و سياسی را با تبليغات به طور ناخودآگاه به عنوان افكار و تمايلات خويش بروز دادند! سرگرمیهای جوامع غربی روز به روز متنوعتر و زيبانماتر و غفلتهايشان هم روز به روز شديدتر و پيچيدهتر و مركبتر میشود. به باور نگارنده همه اينها حاصل آن است كه بشر غربی از كرسی عبوديت برخاسته و بر عرش و ربوبيت نشسته است. در اين وضعيت زيباترين سخن اين است كه آنها خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را از ياد خودشان برد. (۶۴)
آثار بيداری اسلامی در جهان
بخش دوم: ايقاظ النائمين (بيدارسازی خفتگان)
عبارت مذكور، عنوان يكی از كتب مرحوم صدرالدين محمدبن ابراهيم قوامی شيرازی (ملاصدرا) است و غرض او اين است كه علمای حقيقی عرفای حقی و واصلان مقام معرفت و شهود و موحدانند كه خداوند را از عوارض و ويژگیهای مخلوقات (هر چه لايق ذات اقدس او نيست) تنزيه میكنند و اين دانش (علم توحيد) پيچيدهترين و شريفترين دانشهاست و توحيد از بزرگترين مقامات انسان و مراتب ترقی او در دانش و عرفان است و هر كه قدمش از راه توحيد بلغزد، دچار شرك و شقاوت میشود: اگر لغزش عقيدتی و نظری باشد، دچار بدبختی ابدی و محروميت از شفاعت خواهد شد و اگر لغزش حالی باشد از جمله خفتگان غفلتزده خواهد بود كه اين امكان را دارد كه غفلت و خوابش را اگر از اهل عناد و لجبازی نباشد ـ با هوشيارسازی و بيدارگری و ايراد تذكر و ارشاد جبران كند. ملاصدرا میگويد كتابش را با اسلوب جديد قدسی در زمينه توحيد برای بيدارسازی آن خفتگان غافل نگاشته است. (۶۵)
پيش از ورود به بحث بيداری اسلامی بايد دو نكته اشاره شود: نخست اينكه همانطور كه قبلا هم اشاره شده، پس از انقلاب اسلامی و به خصوص در دهه اخير شاهد نوعی تحول معنوی در جوامع غيراسلامی (پيرامون حوزه انقلاب اسلامی) نيز هستيم كه میتوان آن را بيداری فطری (بازگشت به فطرت الهی) يا بيداری دينی (كه برخی آن را به بنيادگرايی دينی مثل بنيادگرايی مسيحی و بنيادگرايی يهودی و بنيادگرايی هندويی تعبير كردهاند) ناميد و انقلاب اسلامی در همه آنها نقش تحريكی و امدادی داشته است.
دوم اينكه در اين موضوع با سه عنصر مواجهيم:
۱٫ ايقاظ (بيدارسازی) عملی است كه بايد با ارجاع به متون قدسی و تاريخ اسلام و عقايد و اسوههای اسلامی و شيعی و ساير منابع ارجاعی مسلمين و شيعيان صورت گيرد.
۲٫ طالبان بيداری (بيداریخواهان = مستيقظون) كسانی هستند كه به جهل و غفلت خويش متوجهند و به طور فطری درد هجران را از حقيقت احساس میكنند و دلشان میخواهد از اين وضعيت نجات و به نور راه يابند. آنها پذيرندگان بيدارگری هستند و اگر اقبال آنها نباشد، بيدارگری توفيق نمیيابد.
۳٫ يقظه يعنی بيداری كه بعداً به توضيح لغوی آن پرداخته میشود.
۴٫ بيدارگران (موقظون) كه پس از پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(ع) (راسخون در علم) علمای صالح و زاهد هستند كه در حديث مشهور نبوی(ص) تصريح شده است كه آنها وارثان پيامبرانند: العلماء ورثه الانبياء (مالم يدخلوا فیالدنيا) تعدادی از آنها در دوره معاصر عبارتاند از: مرحوم سيدجمالالدين حسينی اسدآبادی، سيدامير علیهندی، ميرزای شيرازی بزرگ صاحب فتوای تحريم تنباكو، ميرزا محمدتقی شيرازی صاحب فتوای جهاد عليه انگلستان در عراق (۱۹۲۰م)، ملافتحالله (شيخ الشريعه) اصفهانی، شيخمحمد خيابانی، شيخ محمدجواد بلاغی نجفی (۶۶) ، سيدعبدالحسين شرفالدين، امام موسی صدر، آيتالله شهيد سيدمحمد باقر صدر، آيتالله شهيد مرتضی مطهری، و بالاخره امام راحل بزرگوار حضرت آيتالله سيدروحالله الموسوی الخمينی قدسسره الشريف و البته در اين فهرست جای صدها بيدارگر ديگر شيعه خاليست.
در نوشتهای كه پيش رويتان است كوشيده شده است در زوايای مختلف بيداری در جهان معاصر و بالاخص در ايران عصر خمينی كبير، تحقيق و تأملی اجمالی شود. اميد كه به ديده خطاپوش ارباب معرفت نگريسته شود. بیترديد آنچه در جهان امروز میتوان عبارت «بيداری اسلامی» را بر آن اطلاق نمود، قطعاً ناشی از نهضت احياگرانه امام خمينی (قدسسره) است. در واقع عنوان اين دفتر و بيتالغزل اين شعر پرشعور، دعوت امام راحل (قدسالله نفسه الزكيه) میباشد و اين دعوت آنچنان آشكار و در جهان امروز، اثرگذار است كه تصور آن موجب تصديق است. امواجی كه از دعوت اين مرد بزرگ برخاست، امواج زمان و مكان را درنورديده است؛ نه محصور در زمان حيات او بود و نه منحصر به ايران بود. بيداری ناشی از انقلاب اسلامی ابتدا خاورميانه و شمال آفريقا، سپس بلوك شرق لنينيستی و اينك اروپا و فردا آمريكا را جولانگاه امواج دامنگستر خويش میكند و خواهد كرد.
نگارنده ترديدی ندارد كه دعوت اسلامی امام خمينی (قدس سره) بیاغراق، تجديد دعوت نبوی(ص) بوده است. اينك بايد ديد كه اين دعوت، چه آثاری در ايران و ساير نقاط جهان داشته يا خواهد داشت؟ بدون آنكه مجالی برای آوردن شواهد فراوان در اين مقاله داشته باشيم، فهرستی از آثار، تبعات و عوارض بيداری اسلامی ناشی از دعوت امام خمينی(قدس سره) و انقلاب اسلامی ارائه میشود:
۱٫ احساس هويت مشترك در ايرانيان و التيام شكافهای قومی، مذهبی، دينی و شكاف سنتی و مدرن.
2. فروپاشی نظام سياسی، امنيتی (نظامی، شبهنظاتی، انتظامی) و اطلاعاتی شاهنشاهی و پيدايش نظامهای جايگزين اسلامی.
۳٫ تلاش برای فروپاشی نظامهای آموزشی و اقتصادی غيراسلامی (غربی سوسياليستی و ليبراليستی) و جايگزينی نظامهای اسلامی.
۴٫ تلاش برای جايگزينی نظام علمی اسلامی (معناگرا، غايتگرا، ضدسكولار، توجه به منافع مردم، پويايی و مقلد نبودن و…) به جای نظام علمی قبل.
۵٫ احيای تدريجی تمدن اسلامی (كه شامل موارد مذكور هم میشود) به ويژه نهادهايی چون «اهتمام به امور مسلمين» ، «اتحاد اسلامی»، «دفاع مقدس يا جهاد»، «اشاعه دعوت»، «مبارزه تا رفع فتنه از جهان» و…
۶٫ متقابلاً تحميل تروريسم ليبراليستی، جنگ و تهاجم فرهنگی ايران توسط تمدن هلنی ـ يهودی ـ مسيحی غرب.
۷٫ پيدايش امواج اصولگرايی اسلامی (بر اثر بيداری جوامع اسلامی با مذاهب گوناگون و توجه نخبگان و قوای خلاقه هر جامعه به تعاليم دينی و ويژگیهای بنيادين فرهنگ خود) در ساير سرزمينهای اسلامی.
۸٫ به راه انداختن سيل رفاه مادی، امكانات التذاذ جسمی، تبليغات ضد شيعی، و تحريكات قومی، قبيلهای يا ملی در جوامع اسلامی عليه يكديگر يا عليه ايران.
۹٫ سركوبگری، تحقير، تحديد و مجازات غيرموجه و غيرقانونی و غيرانسانی عليه مسلمانان در جهان غيراسلامی و شيعيان در جوامع غيرايرانی.
۱۰٫ اتخاذ رويكرد دموكراتيك در جوامع اسلامی غير ايرانی برای ارائه بديلی به جای مردمسالاری دينی ايرانی.
۱۱٫ اتخاذ رويكرد تبديل حكومتهای لائيك در جوامع اسلامی به حكومتهای به ظاهر شرعی و دينی با ماهيتی ابتدائا يا تدريجا لائيك. (به عنوان نمونه: ارائه لايحه شريعت در مجلس پاكستان، تشكيل جمهوری اسلامی افغانستان و….)
۱۲٫ پيدايش حزبالله و مقاومت اسلامی در لبنان و فلسطين و بيرون راندن اشغالگران آمريكايی، انگليسی، فرانسوی و اسرائيلی از لبنان و نيز پيدايش انتفاضه فلسطين و بيداری اسلامی ـ عربی در موضع اسلامی فلسطين و بيرون راندن اسرائيلیها از نوار غزه.
۱۳٫ بیاعتبار شدن نهضتهای كمونيستی و سوسياليستی و فروپاشی اتحاد جماهير شوروی و بلوك وابسته به آن و پيدايش دولتهای دوست و دشمن جديد در شمال ايران و بيداری دينی تدريجی جوامع مسلمان آسيای ميانه و قفقاز (ماورای ارس) و جريانهای له و عليه اين بيداری دينی و تجديد هويت اسلامی؛
۱۴٫ تحرك جهانی ايالات متحده برای تحميل نظامی تك قطبی با محوريت آمريكا بر جهان و توطئه ۱۱ سپتامبر و به راه انداختن «جنگ عليه ملتها به بهانه مبارزه با تروريسم» و اشغال مناطق مهم سوقالجيشی، نفتی و حوزههای آب شيرين و استقرار در مناطق و تلاش برای وابستهسازی و انقياد چهار بازيگر بزرگ جهان: چين، روسيه، اروپای متحد و جهان اسلام نسبت به محور ايالات متحده آمريكا و رژيم اشغالگر اسرائيل و متقابلا پيداش تفرقه و شكاف بين آمريكا و اروپا و بسياری از كشورهای اسلامی از جمله رژيم سعودی!
۱۵٫ پيدايش معنويتگرايی شبه دينی در جوامع اروپايی وآمريكايی و نيز بنيادگرايی دينی غيراسلامی (مسيحی، يهودی، هندويی و بودايی) و حتی بنيادگرايی سكولاری! (به محوريت فرانسه).
۱۶٫ ترديد در ابطالناپذيری گفتمان ليبرال دموكراسی و گريز انسانهای فرهيخته غرب و شرق از عبوديت قدرتهای سياسی ـ اقتصادی و از عبوديت ايدئولوژیهای مختلف چپ و راست و از عبوديت فنآوری (تكنوپولی) و نيز از عبوديت علم سكولار تجربی مسلك غايتگريز و فلسفههای برخاسته از آن.
۱۷٫ رشد يقينگرايی دينی و غيردينی در همه جوامع به جای شكاكيت (به مثابه جوهره تمدن مادی غرب).
۱۸٫ و بالاخره رشد «خداگرايی» در ايران و همه جوامع پيرامون آن.
همانطور كه مشاهده گرديد، امواج ساختارشكن «بيداری اسلامی» ناشی از دعوت اسلامی امام خمينی(ره) نه تنها به انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ايران انجاميد و نه فقط نهضتهای اسلامی (شيعی و غيرشيعی) در جوامع اسلامی آفريد، بلكه از مرزهای دينی و جغرافيايی گذشت و به «بيداری دينی» و سپس «بيداری انسانی» در سراسر جهان تبديل و منجر شد.
يعنی بيداری انسانی كنونی جهان، مرحله نازله همان بيداری اسلامی است: در واقع قوس نزولی چرخه دعوت و ايمان كنونی اينگونه است: دعوت اسلامی نايب امام معصوم(ع) بيداری اسلامی شيعی ايرانی بيداری اسلامی غيرايراني بيداری دينی غيرمسلمانان بيداری انسانی غيرمتدينان.
و قوس صعودی اين چنين خواهد شد: بيداری انسانی انسانها بيداری دينی يا دينداری (ايمان) انسانها بيداری اسلامی يا مسلمان شدن انسانها بيداری شيعی يا تشيع همه انسانها تحت حكومت امام مهدی(ع)
جهان امروز فاقد داعی متنفذ سنی، مسيحی، يهودی، هندو يا بودايی است و خداوند شيعيان را در اين عصر، به دعوتكنندهای متنفذ و مجدد و متمكن (امام خمينی قدس سره الشريف) اختصاص داد و اميد است روزی همه انسانها به ماهيت انسانی دعوتش پی ببرند و به آن لبيك گويند تا زمينه برای ظهور امام(عج) و فروپاشی نظامهای غيرعادلانه و فاسد و برتریجو و توسعهطلب و تأسيس نظامهای اجتماعی الهی توسط خليفه خدا در زمين فراهم شود.
اركان «بيداری اسلامی»
ای بسا مسلمانان كه با دعوتی به ظاهر اسلامی، مردم را به باطل دعوت میكند، فرقه اسماعيليه در قرون گذشته، ميرعلیمحمد شيرازی (باب) و متمهدی سودانی در دوران اخير چند نمونه از اين افرادند. بنابراين بايد به ويژگیهايی در داعی قائل بود كه سبب تمايز بين داعی به حق و داعی به باطل شود. به نظر میرسد خصوصياتی كه ذيلا میآيد برای تشخيص داعی حق به منزله يكی از اركان مهم بيداری اسلامی مفيد و كافی باشد.
۱٫دعوتكننده به سوی خدای متعالی باشد نه داعی به سوی غير او (چه به سوی خودش و چه به سوی غيرخود، چه فردگرا و چه متعصب در مورد گروه يا حزبی خاص).
۲٫ دعوتكننده به الگوهای رفتاری صحيح، كتاب خدا و سنت رسولش باشد نه داعی به شخص غيرمعصوم و غيرمنصوص.
۳٫ دعوتش در راستای درمان دردهای اصلی جامعه و معطوف به ابتلائات عظيمی چون شرك، ذلت، تفرقه، فقر، ظلم، فقدان عدالت و گناهان نابودكننده اجتماع باشد نه به فروع تبعی، وگرفتاريها و دردهای كوچك و كم اهميت؛ دردها را بشناسد و راه درمان را نيز بداند.
۴٫ دانش كافی و توانايی هدايت و مديريت امواج بزرگ دعوت، قيام، فروپاشی نظامهای پيشين، ساخت نظامهای جديد دينی و تداوم دعوت و بيداری را داشته باشند. نه اينكه مردم را برآشوباند و به حركت درآورد، سپس كنار بكشد يا از تداوم اين كار عظيم ناتوان باشد.
۵٫ يقين و شجاعت و جسارت ايستادگی يك تنه در برابر همه مشركان و كفار جهان را داشته باشد و از كثرت اهل باطل و ملامت و تمسخر آنها به شك و سستی مبتلا نشود.
۶٫ با عامه مردم و مؤمنان سعهصدر و خوی بزرگوارانه و نرمش و فروتنی داشته باشد و آنها را تحمل كند و چون پدری مهربان برايشان باشد و متقابلا در برابر مشركان، كفار و مترفين (ثروتمندان، شهوتپرست و لذتجو و افزونطلب) برای خدا، خشمگين، خشن و سختگير باشد و خشنودی و ناخشنودیاش معطوف به امر و رضای حق تعالی باشد.
۷٫ بر دعوتش پافشاری و استقامت داشته باشد و بر تداوم و استمرار آن اصرار نورزد و با آنچه بر دعوتش، فتور و سستی عارض كند، مبارزه نمايد. اگر دعوتش به بيداری دينی جامعه هدف انجاميد دچار شگفتی نشود و از آسيبهای آينده غافل نباشد.
رابطه مستقيم «بيداری اسلامی» و «بازيابی تمدن اسلامی»
هر اهل انديشهای ادراكی اجمالی از مفهوم تمدن دارد و در اينجا مناسبتی برای بحث از مفهوم و معنای آن نيست. اما اجمال همه نمادها مظاهر عادی و معنوی و عرفی و شرعی هر جامعه در يك دوره زمانی طولانی (نه يك مقطع زمانی خاص) مشمول معنای تمدن است و هر تمدنی هم ويژگیهايی دارد. غرض ما از «احيای تمدن اسلامی» بازيافت ويژگیهای تمدنی است كه پيامبر اكرم(ص) و وصی او درصدد ايجاد آن با محوريت «مكارم اخلاقی» و «شريعت» بودند نه تمدن اسلامی عصر اموی يا عصر عباسی. با چنين تعريف و غايتی، پيداست همانطور كه سرآغاز تمدن اسلامی نبوی(ص) دعوت اسلامی بود، سرآغاز احيای تمدن اسلامی نيز تجديد دعوت نبوی(ص) خواهد بود. از اين رو تحولاتی كه ناشی از فعاليت دعوتكنندهای به سوی خدا نباشد به بازيابی تمدن اسلامی نخواهد انجاميد. اين تمدن ضرورتاً بايد شريعتمدار و اخلاقمحور باشد و بين عناصر مادی و معنویاش تعادل قرآنی و اعتدال محمدی(ص) وجود داشته باشد. بنابراين: دعوت اسلامی بيداری اسلامی خيزش و نهضت اسلامي انقلاب اسلامي نظامسازیهای اجتماعی اسلامی بازيابی (احيای) تمدن اسلامی
اين مراحل با يكديگر نسبت عموم و خصوص مطلق دارند: «دعوت اسلامی» به شكلی عام و فراگير ممكن است مرزهای جغرافيايی را طی كند ( مثلا دعوت امام خمينی(ره) كه گر چه خطاب به ايرانيان بود، ولی توسط بسياری از جوامع اسلامی و غيراسلامی دريافت و مؤثر واقع شد. دعوت پيامبر اسلام(ص) و نيز دعوت امام حسين(ع) نيز همينطور بودند)؛ بيداری اسلامی نسبت به دعوت اسلامی خاص است ولی نسبت به مرحله بعدی، عام و فراگير (در همه جوامع اسلامی) است؛ خيزش اسلامی هم نسبت به بيداری اسلامی خاص است و در بعضی از آن جوامع رخ داده يا میدهد، انقلاب اسلامی در حكم خاص الخاص است زيرا تنها در دو سه جامعه از جوامعی كه وارد حالت نهضت شدند، اتفاق افتاده است. از جمله در ايران و عراق و افغانستان؛ نظامسازی اجتماعی اسلامی كه پس از پيروزی در انقلاب اسلامی رخ میدهد، «اخص خواص» است و اختصاص به ايران دارد (افغانستان به دليل «عصبيت قومی» و «تفرقه مذهبی» از مرحله نهضت به مرحله دعوت يا بيداری پس رانده شد و عراق به علت سركوبگری شديد صدام و تفرقه قومی و مذهبی و دخالت بيگانه، به مرحله نهضت عقب رانده شد و احتمالا به تدريج دچار استحاله خواهد شد)؛ مرحله بازيابی تمدن اسلامی در واقع صورت غايی و حاصل نهايی همان مرحله نظامسازی است.
از جمله نشانگان بازيابی تمدن اسلامی در ايران عبارتاند از: احيای عملی «اتحاد اسلامی»؛ محورسازی عملی انديشه «توحيد و حاكميت ولايی»؛ اهتمام عمومی نظامهای اجتماعی و مديران به امور مسلمين؛ احيای امر به معروف و نهی از منكر و نصيحت و خيرخواهی؛ همراهی و اختلاط و امتزاج دين و معنويت و اخلاق با نظامهای اجتماعی؛ احيای عملی و مؤثر تعابيری چون «بيتالمال مسلمين»، «قرضالحسنه»، «ارتش اسلامی»، «مرزداران»، «دارالاسلام و دارالحرب»، «جهاد و دفاع مقدس»، «تصرف فقيه در انفال»، «عدالت اسلامی»، «آمادهسازی قوا برای بازدارندگی» و…؛ احيای ادبيات و هنر اسلامی، توجه و اهتمام به امور عبادی چون «نماز جمعه»، «نماز عيد»، «اعتكاف» و… احيای عملی و نظری «برائت از مشركين» شناسايی و مبارزه با تحريفات عقيدتی، مثلا درباره صبر و تقيه و امثال آن، احيای تفسير متافيزيكی از وقايع طبيعی و انسانی با تعبير دينی، احيای اصولی چون «عزت اسلامی»، «و قطع يد كفار از مسلمين» و «نفی سبيل كفار بر مسلمين» كه همگی دارای يژگی جداسازی دينی هستند و مغاير با تمدن سكولار است؛ احيای عملی و نظری شهادت در راه خدا (مرگ مقدس)؛ احيای ارزشهايی چون غيرت، فتوت، حجاب، عفت؛ احيای روح سادهزيستی و ناچيز شمردن ارزش ثروتمندی و ثروتمندان، مذموم شمردن ربا و تلاش برای بانكداری اسلامی، اهتمام به مبارزه با فقر و فساد و تبعيض و ستم؛ احيای دو اصل مشورت و بيعت در چارچوب مردمسالاری دينی؛ توجه به منع مصرف بیرويه (به خلاف تمدن مصرفگرای مادی)، توجه به توليد علم و دستيابی به نوترين دانشها و پيشرفتهترين فنآوریها؛ و بالاخره ظهور هوشمندی و سرعت انتقال و سرعت تصميمگيری و خلاقيت در پاسخ به محيط و تصرف در آن در چارچوب شريعت كه ركن ركين و جوهر اصيل تمدنی پيشرفته و اسلامی خواهد بود و در ايران قابل تحقق است.
توجه به دو نكته لازم است:
اول اينكه در بيداری اسلامی ايرانيان، سه عامل نقش علت و محرك داشتند: ترويج اخلاق اسلامی (نظری و عملی) توسط عالم ربانی؛ بيان عقايد اسلامی و تعارض و برتری آن نسبت به باورهای رايج غيردينی غربی و شرقی؛ بيان احكام شرعی توسط فقهای عامل و مستقل و اثبات مغايرت وضع موجود با آن احكام. همين سه عامل امروز هم فعال و در مقابله با آسيبهای بيداری بسيار مؤثرند و جالب اينكه انقلاب اسلامی ايران ثابت كرد كه علمای اخلاقی، رهبران مؤثرتری هستند و اخلاق، عامل اول و برتر در تحول اجتماعی مثبت اسلامی است.
دوم اينكه بيداری اسلامی باعث بروز نشانهها و آثاری میشود كه میتواند از آنها پی به آن برد، از جمله تغيير گروههای مرجع؛ تغيير در لباس و آرايش و مسكن و خوراك مردم؛ كاهش نفوذ و محبوبيت و حرمت ثروتمندان؛ پيدايش احساسات برادری نسبت به هم؛ تغيير مثبت در نهادهای اجتماعی از جهات مختلف (نسبت به پيش از دعوت اسلامی)؛ تكثير مؤسسات خيريه غيرانتفاعی و عامالمنفعه آموزشی، بهداشتی و اقتصادی؛
كثرت حضور مردم ـ به خصوص جوانان ـ در مساجد، بروز كاربردهای دينی و اجتماعی متعدد برای مساجد علاوه بر عبادت جمعی در آنها؛ تغيير در نحوه تفريحات و استفاده از اوقات فراغت، توجه بيشتر به كسب دانشهای مختلف و به خصوص دانشهای دينی و ايجاد پل بين دين و علم از طريق نظريهسازیهای دينی در علوم انسانی، توجه به محرمات در علومی چون پزشكی كه مستلزم معاشرت با نامحرم است و تلاش برای دستيابی به راهكارهای پرهيز از گناه و…. پس از سيدجمالالدين، جريانهايی (به خصوص اخوانالمسلمين) در مصر برخی تحولات مذكور را پديد آوردند كه بیشك نشانه بيداری اسلامی بود. ايران بين سالهای ۴۳ تا ۵۷ نيز كم و بيش چنين نشانگانی داشت.
ويژگیهای تمدنهای پيرامون جمهوری اسلامی
تمدنهای پيرامون انقلاب و جمهوری اسلامی ايران، تركيبی از شرك (هلنی ـ هندويی) و يهوديت و مسيحيت است كه ويژگی ممتاز همه آنها را «سكولاريسم» (دنيویگری) میدانيم و ضروری است برای مبارزه با شبيخون فرهنگی آنها، ويژگیهايشان را بشناسيم. مهمترين خصوصيات تمدنهای سكولار عبارتند از:
۱٫ اومانيسم (انسانمحوری) در همه شئون زندگی به جای خدامحوری.
۲٫ تبرج و گرايش به زينت و تجمل فوقالعاده و شاخص و انگشتنما شدن؛ اين ويژگی هم در زندگی زنان و هم در معماری مشهود است.
۳٫ استعلا (برتریجويی) و افساد و تفرقهافكنی.
۴٫ تحزب و گروه گروه شدن و ارضای تمنيات جاهطلبانه (تحت عنوان مشاركت) و ابزار وجود (خود نمودن).
۵٫ فردگرایی و لذتطلبی.
۶٫ لهو و لعب (بازی و سرگرمی) بدون توجه به ماهيتگذاری دنيا و انتقال به آخرت.
۷٫ دوستی شديد زندگی دنيا و حرص بر آن و ترس از مرگ. (كه به صورت انديشه تراژيك، تم اصلی آثار معروفترين نويسندگان غربی مانند آلبر كامو و فرانتس كافكا و آندره مالرو و ژان پل سارتر است.)
۸٫ قدرتمحوری (اراده معطوف به قدرت).
۹٫ اسطورهگرايی شبه فلسفی در همه چيز كه در لوای آن، انسان به خود جرأت میدهد عليه اراده خداوند قيام نمايد. و اين را رمز پيشرفت خود میداند. همين انديشه رقابت با خداوند كه ريشه در اسطورههای يونانی و توراتی دارد، سبب انهدام بنيادهای امنيت روانی و آرامش انسان غربی و پيدايش انديشه تراژيك و بیاعتمادی ميان غربیها شده است.
۱۰٫ مبارزه با شرم و آزرم و تحسين بیحيايی و فقدان شرم، در آثار مختلف ادبی و هنری كه ريشه در نسبيت اخلاق و مبارزه با گزارهها و ملاكهای مطلق دينی و اخلاقی دارد. از نظر اسلام، حيا و دين با عقل ملازمه دارند و از نظر غربيان معارضه.
بايد توجه كرد كه تهاجم فرهنگی جريانی ساده و متشكل از مجموعه رفتارها نيست بلكه همانند ساير امور اجتماعی، بسيار پيچيده و شامل رفتارها (كنشها) و عكسالعملها و برآيند اعمال و عكسالعملها (برهمكنشها) است. لذا گاهی تهاجم ارادی به تهاجم ساختاری و خود به خودی و عنصر بيگانه به تفكر بومی و توليد فرهنگی داخلی مبدل میشود و خودیها ناخواسته چنان تفكر و عمل میكنند كه بيگانگان میخواهند و از مهمترين راههای مبارزه با آن بیاعتمادی به بيگانگان، كاهش رابطه و تماس با آنها، پرهيز از شباهت يافتن ظاهری و باطنی به كفار و بالاخره مطالعه عميق و جدی در قرآن و سنت و نيز در فرهنگ و تمدن غرب و شرق است.
بايد توجه داشت كه وقتی حالت «بيداری اسلامی» پيدا شود، در واقع اكثريت جامعه به هويت اصيل و حقيقی خود توجه خواهند كرد و همين عامل، باعث اصولگرايی اسلامی خواهد شد. حال اگر جامعهای شيعی اثنیعشری باشد، به حديث، فقه و كلام شيعی و ولايت ائمه اطهار(ع) و روشهای زندگی و كار آنها و خاستگاه قرآنی آن روشها خواهد گرويد و خواهد كوشيد از آنها الگوبرداری كند و اگر جامعهای سنی باشد؛ به حديث، فقه و كلام تسنن و سيره صحابه توجه بيشتری كرده و سلفی مذهب و به عبارت ديگر وهابی (مذهبی نه سياسی) خواهد شد و میدانيم كه تشيع به دليل اعتقاد به تقيه، ملايمت و سازگاری خردورزانه بسيار بيشتری در برابر مقتضيات زمان و شرايط اهل كفر و اهل ايمان دارد و اگر كفار معترض نشوند شيعه به خاطر حفظ موجوديتش معترض آنها نخواهد شد. اما از بنيادگرايی سلفی، امثال القاعده بر میخيزد كه به تروريسم نه تنها عليه كفار و مشركين، بلكه عليه شيعيان، معتقد است اما ناگزير هر دو برخاسته از نوعی بيداری اسلامی هستند.
بيداری اسلامی در ميان شيعيان اماميه، به ظهور شريعتمحوری، ولايتمداری و اخلاقمحوری در جامعه میانجامد، در حالی كه در ميان تسنن به سلفیگری، كه امروزه در تمام جوامع سنی از مراكش و الجزاير تا اندونزی ويژگی بارز انقلابيون اهل سنت است. متاسفانه بسياری از سلفیها، شيعيان را دشمن مفروض و مبارزه يا مقاتله با آنها را فرض دانستهاند؛ چنانكه در عراق كنونی و در افغانستان ديروز ديده شده و میشود. به نظر میرسد يكی از عمدهترين نقشههای آمريكايی درگير كردن شاخههای مختلف بيداری اسلامی يا دينی با يكديگر است. جالب اين است كه جوامع سنتی و جوامع غيراسلامی كه داعی متنفذی ندارند تا آنها را به بيداری و تغيير وضع شيطانی موجود جهان برانگيزد، تحت اثر دعوت اسلامی امام خمينی(قدس سره) تحريك و بيدار شدهاند و تمام امواج معنويتگرايی كه امروزه خواهان بازگشت معنويت يا اخلاق يا دين يا شريعت، به نظامهای اجتماعی (سياسی، اقتصادی، آموزشی و…) هستند، ريزهخوار خوان انقلاب اسلامی ايران محسوب میشوند، چه بپسندند و چه نپسندند.
بازيابی فراگير تمدنهای بشری بر اثر بيداری فراگير اسلامی
بازگشت به خويشتن (بازيابی تمدنی) به اسلام يا ايران منحصر نيست. بلكه اولاً اين خيزش جديد در تمام ممالك اسلامی جريان دارد و اگر چه در ايران حاكميت يافته و نهادينه شده است ولی در ساير جاها به صورت غيررسمی وجود دارد و رو به رشد است. نمونههايی از آن در پيروزی جبهه نجات اسلامی الجزاير در انتخابات شهرداریها (كه توسط دموكراسی غربی وحشيانه سركوب شد!!؟) و پيروزی حزب رفاه تركيه به رهبری نجمالدين اربكان در سال ۱۳۷۵ و اقبال عمومی در جهان اسلام (و حتی مسلمانان در جهان غرب) به حجاب و شعائر دينی و اعتماد به نفس دينی آنها مشهود است. ثانياً اين امر در تمام جهان و در همه تمدنها در جريان است و هويت اين تغيير هم دينی است. به قول ساموئل هانتينگتون: «…در بسياری از نقاط جهان مذهب، آن هم به صورت جنبشهايی كه بنيادگرا لقب میگيرند، در جهت پر كردن خلأ هويت حركت كرده، به هر حال شرايط جنگی بيداری اسلامی بیداری عمومی، رسوايی هر چه بيشتر تمدن غرب در انديشه مسلمانان، تسريع در بازيابی ارزشهای فراموش شده يا سست شده نظير جهاد، شهادت، صبر، فداكاری و جانبازی و بسياری ديگر از عناصر تمدنی و بالاخره موجب اتكا به نفس و تلاش در شناسايی نقاط ضعف خود و به دست آوردن قابليتهای علمی و فنی لازم برای ساختن بدنه مادی تمدن اسلامی گرديد. پس جنگ چون حربهای دوسويه است: از جهتی موجب تخريب و انهدام میشود و از سوی ديگر باعث تمدنی جديد میگردد. به عنوان مثال اگر شكست ايرانيان در جنگ چالدران نبود، پيشرفتهای تمدنی بزرگ شاه عباس اول كاستی میيافت. جنگها سبب تكامل تكنيكهای دفاعی و تهاجمی و پيشرفت تكنولوژيك میشوند. جنگها زاده تمدنها، حفاظتكننده از تمدنها و نابودهكننده تمدنها میباشند.
خوشبختانه در ايران پس از جنگ سهم اعظم ثروت ملی صرف بازسازی مبادی مادی تمدن ايرانی ـ اسلامی (كه مقدمه تمدن بزرگ اسلامی است) شده است و اين هوشمندی كه شايد تقدير الهی هم باشد، موجب تضمين بازار تمدن اسلامی (كه حتما به شالوده اقتصادی و صنعتی بسيار مستحكم و قدرت مالی سترگی نياز دارد) گرديده است. اما در ساير نقاط جهان چنين نيست. خصوصا در رقابتهای كنونی بين چين و آمريكا بايد اين نكته دور از نظر نماند كه اين امر يكی از راههای تحقق انهدام ناقص تمدنی خواهد بود. جهان امروز چنان پيشرفته و پيچيده است كه هيچ يك از اديان كنونی غيراسلام نمیتواند پاسخگوی همزمان نيازهای مادی و معنوی بشر بوده باشد و تنها جايگزين ممكن برای اسلام، همان آئين تركيبی مسيحی ـ يهودی ـ شرك است كه آن هم بشريت را به فلاكت كنونی دچار كرده است. از نظر تمدن كنونی غرب، «جنگ ادامه سياست است و با وسايل ديگر» زيرا جنگ نيز چون سياست برای واداشتن طرف مقابل به تمكين درباره اراده خود و برای اهداف ملی صورت میگيرد. (۶۷) در حالی كه از نظر ما مسلمانان جنگ نيز چون صلح يك واقعيت و ناشی از ماهيت تضادانگيز محدوديت مادی و ذات سيریناپذير انسانها میباشد و ما در جنگ و صلح مأمور به تكليف هستيم و در پاسخ به اينكه «آيا جنگ ذاتاً و به صورتی چارهناپذير نوعی شر فینفسه است؟» (۶۸) جواب میدهيم كه جنگ يك واقعيت است و اگر «نتايج خوب» برای سعادت انسانها داشته باشد، خير وگرنه شر است. اين ديدگاه دفاع را مقدس میشمرد و تجاوز را پليد. پس جنگهای دفاعی برای ما مقدس است.
به هر حال دفاع ايران در برابر جهان غرب در مرزهای عراق ـ ايران، آثار بسيار مفيدی بر نضج تمدن اسلامی خواهد داشت. به تعبير آرنولد توينبی مهمترين انگيزههای ظهور تمدن تحت تأثير چند اصل است: (۶۹)
۱٫شرايط سخت زندگی، اما نه به حدی غيرقابل تحمل.
۲٫ فشار خارجی در مرزها به گونهای مستمر.
۳٫ محروميتها و جريمهها. (مثلاً محاصره اقتصادی، غرامت، ماليات سنگين و….)
مقوله «تهاجم فرهنگی» علیرغم عبارت ساده و ظاهری آن مفهوم و جريانی بسيار پيچيده دارد كه هدف نهايی آن از بين بردن خلوص يك آيين و تمدن و وارد كردن عناصر بيگانه به آن و در نهايت همگونسازی آن با محيط پيرامونش میباشد. اين بحث خصوصاً برای كشورهایی از جهان سوم مطرح میشود كه انقلابی مبتنی بر عقيدهای مخالف ايدئولوژی حاكم در جهان نمودهاند. از آنجايی كه به برآمدن تمدن اسلامی از ويرانههای استعمار قرن نوزدهم و بيستم معتقديم، بايد متوجه مقوله تهاجم فرهنگی به عنوان مهمترين روزنههای رخنه دشمنان انقلاب اسلامی باشيم؛ تهاجم فرهنگی مقابل صدور انقلاب است.
پاسخ جهان پيرامونی به مفهوم صدور انقلاب سهگونه است:
الف) پذيرش پيام انقلاب، ب) سكوت در مقابل انقلاب (بیتفاوتی)، ج)تهاجم فرهنگی و غيرفرهنگی.
انقلاب اسلامی ايران با هر سه پاسخ روبهرو شده است: پاسخ اول را از طرف ملل اسلامی همچون ملتهای افغانستان، عراق، بحرين، لبنان، فلسطين، مصر، الجزاير و غير آن دريافت كرد كه خواهان تغيير وضع موجود هستند. كشورهايی چون پاكستان، بنگلادش، تركيه و نيز بيشتر كشورهای جهان سوم پاسخ دوم را دادند. پاسخ سوم از نظر نظامی و اقتصادی توسط آمريكا، انگليس، فرانسه، شوروی سابق و ساير كشورهای پيشرفته صنعتی كه خواهان حفظ وضع موجود بودند و نيز رژيمهای ديكتاتور منطقه كه خواهان پر كردن خلأ سياسی ناشی از سقوط پهلوی بودند داده شد و از نظر فرهنگی و اقتصادی هنوز هم خصوصاً از طرف آمريكا و اروپای غربی و همچنين جريانی از وهابيت مذهبی سياسی در كشورهای پيرامون ايران ادامه دارد. غرب در پاسخ به مفهوم بيداری اسلامی كه ذات آموزههای امام خمينی و انقلاب اسلامی است، به تعبير كميسيون تدوين استراتژی امنيت ملی آمريكا در قرن ۲۱ به دنبال دنياهای خيالی است كه در رأس وعدههای مدرنيته برای جهان قرار داشت. نوشتن سناريوهای جهانی كه ناشی از تخيل فراگير ساختن بهشت زمينی براساس باورهای ليبرال ـ دموكراسی است به هيچ عنوان انديشههای جديدی را برای رستگاری بشر برنمیتابند. بيداری اسلامی در تضاد شديدی با دنياهای خيالی غرب است.
در اتوپياهای غربی تنوع افكار و انديشهها، تكثرگرايی عقيدتی و بسياری از آن چيزهايی كه به عنوان آرمانهای آزادی، حقوق بشر، امنيت و عدالت معرفی میكنند شعار دروغينی بيش نيست. از ديدگاه غربيان جهان آينده وقتی روی صلح و امنيت را خواهد ديد كه همه چيز مطابق استانداردهای اتوپيای ليبرال دموكراسی باشد. جهان آينده در صورتی صلح دموكراتيك را شاهد خواهد بود كه سه شرط اساسی زير را دارا باشد:
۱٫ معيارهای مردمسالارانه چيره شوند و اين معيارها برای همكاریهای اقتصادی و آسايش همگانی مناسب باشند.
۲٫ تضادهای تند عقيدتی وجود نداشته و در عين واقعی بودن تفاوتهای فرهنگی، كشورها به يكديگر نزديك شوند نه اينكه شكاف ميان آنها بيشتر شود.
۳٫سطح پيشرفتهای از همكاری سياسی دولتها به دست آيد و حفظ شود. (۷۰)
اگرچه شعارهای مذكور ظاهر فريبندهای دارد اما باطن آن چيزی جز استانداردكردن همه جهان براساس انديشههای ليبرال دموكراسی غرب و از بين بردن ساير فرهنگها، باورها، انديشههای سياسی و نظامهای اجتماعی غيرغربی نيست. تجربه تهاجم به افغانستان و عراق توسط آمريكا مثال زندهای برای اين يكسانسازی جهانی است. آمريكاييان در سند استراتژی ملی آمريكا برای عراق آشكارا موضع جهان غرب را در مقابل بيداری اسلامی و احيای تمدن اسلامی اعلام میكند. انقلاب اسلامی در حداقل تأثيرات خود الگوی نظامهای غربی را در حوزه سياست و توسعه اجتماعی در جهان اسلام مورد ترديد قرار داده است. پيشرفت چشمگير جمهوری اسلامی در كمتر از يك دهه علیرغم مشكلات ناشی از جنگ و تحريمهای اقتصادی و سياسی میتواند الگوی مناسبی برای نظامهای سياسی و توسعه اجتماعی در جهان اسلام باشد. حضور آمريكا در افغانستان و عراق بیترديد مقابله با الگو و نحوه بيداری جهان اسلام است. اگر جنگ با كمونيسم بهانهای برای ابقای نفوذ و سلطه آمريكا بر جهان به ويژه كشورهای اسلامی در دوران جنگ سرد بود، اكنون جنگ با تروريسم بهانه جديدی برای سلطهگری و تجاوز است. آمريكا در سند استراتژی ملی خود در عراق به اين حقيقت اعتراف میكند: «جنگ با تروريسم چالش تعريفكننده نسل ماست. همانگونه كه كمونيسم و فاشيسم چالشهای تعريفكننده نسلهای پيشين بودند.» (۷۱)
اما چه كسی گفته است كه پدرخواندگی رويارويی با چنين چالشی كه ساخته دست غربيان و تجاوزات آنها به ديگر ملتهاست با آمريكا است؟ دولتی كه خود با اعتراف پژوهشگران غربی در كمتر از ۵۰ سال حدود ۴۰ جنگ و تجاوز و كشتار و ترور رهبران مردمی جهان و… را به عهده داشته است چگونه میتواند جهانی آزاد و فارغ از خشونت و كشتار را رهبری كند؟ كشوری كه خود در توليد سلاحهای كشتار جمعی مخرب و به كارگيری آن عليه ملتها سرآمد همه كشورهای تجاوزگر جهان در طول تاريخ بوده است. چگونه میتواند به همين بهانه به كشورهای ديگر حمله كند و به كشتار مردم بیگناه دست يازد؟
آمريكايان مینويسند: «از نظر اخلاقی شايسته است به مردم عراق ياری رسانيم. آمريكا دوستان خود را هنگام مواجهه با تيرهروزی تنها نمیگذارد.» (۷۲) اما همه آنهايی كه آگاهی سطحی از تاريخ تحولات سه دهه اخير جهان دارند میدانند كه بيشترين تيرهروزی مردم عراق و منطقه ناشی از حمايتهای بیچون و چرای غربيان از ديكتاتورهای منطقه برای مقابله با بيداری اسلامی و در رأس آن ديكتاتور عراق است. اگر عراق سابقه ساخت سلاحهای كشتار جمعی را داشت چه كسی امكانات ساخت را در اختيار اين رژيم قرار داد؟ حقيقت آن است كه جهان غرب به سركردگی آمريكا در مقابل بيداری اسلامی شديداً در معرض خطر از دست دادن منافع ارزان قيمت جهان اسلام قرار دارد. اسلامی شدن رژيمهای اين منطقه و نابودی حكام ظالم مدافع غرب و آمريكا در اين منطقه مترادف با از دست رفتن استراتژيكترين سرزمينها با منابع طبيعی سرشار قابل بهرهبرداری برای جهان غرب است. هر الگويی غير از الگوهای رشد و توسعه ديكته شده توسط غربيان در اين منطقه مترادف با آگاهی و بيداری مردم منطقه و از دست رفتن اين منابع سرشار میباشد. الگوی رشد و توسعه جمهوری اسلامی با همه اشكالاتی كه فعلا در آن وجود دارد در كمتر از دو دهه با همه فشارهای غربی، نور اميد جديدی را ميان مسلمانان و بيداری جهان اسلامی ايجاد كرده است. جهان غرب به رهبری آمريكا با ورود به منطقه در حقيقت آمده است كه با چنين الگويی مقابله كند. آمريكا به بهانه مقابله به تروريسم آمده است تا زمين را در يكی از استراتژيكترين مناطق جهان به تصرف درآورد تا از اين طريق اقتصاد سرمايهداری، امنيت ليبراليسم و رشد و توسعه الگوی غربی را در دهههای آتی از خطر بیارزش شدن و سقوط در منطقه و جهان نجات دهد.
حقيقت دارد كه آنچه در عراق و افغانستان میگذرد بر سرنوشت نسلهای آتی مسلمانان تأثير بسزايی دارد و همچنين تأثير عميقی بر امنيت ايدئولوژيك غرب خواهد داشت. ايدئولوژی بدسگال ليبراليسم با پيشرفت آزادی و عدالت و بيداری اسلامی در منطقه و بازيابی تمدن اسلامی و همچنين به رسميت شناختن اين واقعيت ـكه تمام مردم جهان حق زندگی براساس باورها، بينشها، گرايشها و قوانين مبتنی بر ارزشهای خود را دارند ـ شديداً مقابله میكند و با ترويج تروريسم، جنگ، خشونتطلبی، سركوب، ترس و تجازوطلبی به نوعی با تبلور هرگونه انديشه جديد در جهان پر از اضطراب و وحشت دموكراسی ليبرال، به مقابله برمیخيرد و اميد و خوشبينی به آينده را در جهان اسلام از بين میبرد. آمريكا با ايجاد بیثباتی در يك منطقه حياتی، تضعيف بيداری اسلامی و كشورهای مسلمان، امواج اسلامگرايی در حال رشد را در منطقه تضعيف میكند تا از اين طريق، بقای نظامهای ليبرال دموكراسی غربی و حاميان ديكتاتور و مستبد آنها را در منطقه تضمين نمايد و اين مهمترين چالش بيداری اسلامی در دهههای آتی در كشورهای مسلمان است.
پاورقیها:
۱٫ رك: ابنمنظور، لسانالعرب، بيروت، دارصادر، ۱۴۱۰هـ ق، ج ۱۱، ص ۴۹۷ ـ ۴۹۹، و ح ۱۵، ص ۲۵۸ـ ۲۶۲٫
۲٫رك، قرآن نساء/ ۱۰۲، كهف/۲۸، انعام/ ۱۳۱، اعراف/ ۱۳۶،۱۴۶، ۱۷۲،۱۷۹ و۲۰۵، يونس/۷ . ۸۲، نحل / ۱۰۸، روم/۷، ياسين/ ۶، يوسف/۳، مريم/۳۹، انبيا / ۱و ۹۷٫
۳٫ رك: همان، حجر/۳، ور/ ۳۷، لقمان/ ۶، منافقون/۹، جمعه ۱۱، تكاثر/۱٫
۴٫ رك. همان، انعام ۳۲ و ۷۰، اعراف/ ۵۱، عنكبوت/ ۶۴، محمد/۳۶، حديد/ ۲۰٫
۵٫ رك: پل تيليش، شجاعت بودن، ترجمه مراد فرهاد پور، تهران علمی و فرهنگی، ۱۳۷۵، ص ۹۵ ـ ۲۰۴٫ البته تلاشهای ديگری هم از جانب علمای غربی به خصوص روانشناسان و روانكاوران صورت گرفته كه بر تمركز و امور دنيوی و فراموشی مرگ يا پذيرش مرگ به عنوان يك واقعيت زيبا در انتهای زندگی تكيه و تأكید دارد و موازی يا به عبارتی مكمل انديشه تراژيك است.
۶٫رك: ـ يان مكنزی و ديگران، مقدمهای بر ايدئولوژیهای سياسی، ترجمه م، قائد، تهران، مركز، ۱۳۷۵
ـ جان پلامناتر، شرح و نقدی بر فلسفه اجتماعی و سياسی هگل، ترجمه حسين بشريه، تهران، نشر نی، ۱۳۷۶، ص ۷۱ـ ۲۴۲٫
۷٫ يكی از نمايندگان مجلس آمریكا از حمله به افغانستان و عراق گفته بود كه طرفداران آمريكا مؤمن و مخالفان آمريكا كافر هستند! پيشوايان آمريكا نيز مانند فرعون خود را معبود انسانهای قرار دادهاند!
خداوند در آيه ۱۴۶ سوره اعراف میفرمايد: «من آنان را كه در زمين به ناحق و از روی كبر دعوی بزرگی كنند، از آياتم رويگردان و معرض و منصرف میكنم كه هر آيتی ببينند، به آن ايمان نياورند و اگر راه رشد و هدايت يابند آن را نمیپيمايند و به عكس اگر راه جهل و گمراهی يابند آن را راه خود قرار میدهند، اين به جهت آن است كه آنها آيات ما را تكذيب كرده و از آن غافل بودهاند.»
۸٫ رك: نيل پستمن، تكنوپولی (تسليم فرهنگ به تكنولوژی)، ترجمه دكتر صادق طباطبايی، تهران، سروش، ۱۳۷۳٫
۹٫ رك: رنه گنون، سيطره كميت و علائم آخرالازمان، ترجمه علیمحمد كاردان، تهران، مركز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۱، ص ۸۷ ـ ۳۱۷٫
۱۰٫ رك: ـ آ. ايوانوييج اپارين، پيدايش و سير تكاملی حيات، ترجمه مصطفی مفيدی، تهران، روزبهان و جهان كتاب، ۱۳۵۸٫
ـپارين و فسكف، پيدايش و انتشار حيات در عالم، نورالدين فرهيخته، تهران، معدل.
۱۱٫ رك: يوآخيم واخ، جامعهشناسی دين، ترجمه جمشيد آزادگان، تهران، سمت، ۱۳۸۰٫
ـ تی.بی. باتومور، جامعهشناسی، ترجمه سيدحسن منصور و سيدحسن حسينی كلجاهی، تهران. كتابهای جيبی، ۱۳۵۷، ص ۲۷۰ ـ ۲۸۲٫
جرج ريترز، نظريه جامعهشناسی در قرون جديد، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، علمی، ۱۳۷۴، ص ۲۱ ـ ۲۸٫
ـ آنتونی گيدنز، جامعهشناسی، ترجمه منوچهر صبوری، تهران، نشر نی، ۱۳۸۱، ص ۴۹۶ ـ ۵۲۵٫
ـ ريمون آرون، مراحل اساسی انديشه در جامعهشناسی، ترجمه باقر پرهام، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۴، ص ۳۷۳ ـ ۳۹۱ و ۵۷۱ـ ۶۰۹٫
ـ آگ برن و نيم كوف، زمينه جامعهشناسی، ترجمه آريانپور، تهران، گستره، ۱۳۸۰، ص ۲۸۵، ۳۹۶٫
۱۲٫ رك: مارتين بوبر، كسوف خداوند، ترجمه عباس كاشف و ابوتراب سهراب، تهران، فرزان روز، ۱۳۸۰٫
ـ كارل باسپرس، نيچه و مسيحيت، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران، سخن و شهباب. ۱۳۸۰٫
ـ فريدريش ويلهم نيچه، دجال، ترجمه عبدالعلی دستغيب، تهران، پرسش، ۱۳۷۶٫
ـ هگل استقرار شريعت در مذهب مسيح، ترجمه باقر پرهام، تهران، آگاه، ۱۳۶۹٫
۱۳٫ رك: ـ كالين بليك مور، ساخت و كار ذهن، ترجمه محمدرضا باطنی، تهران، فرهنگ معاصر، ۱۳۶۶٫
ـ گرهارد وجين لنسكی، سير جوامع بشری، ترجمه ناصر موفقيان، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۹٫
ـ آنتونی بارنت، انسان، ترجمه محمدرضا باطنی و ماهطلعت نفرآبادی، تهران، نشر نو، ۱۳۶۶
ـگ. و. هگل، عقل در تاريخ، ترجمه حميد عنايت، تهران، مؤسسه انتشارات علمی دانشگاه صنعتی شريف (آريامهر سابق)، ۱۳۵۶، ص ۱۳۵ ـ ۱۴۶٫
ـ هـ. استيورات نيوز، آگاهی و جامعه، ترجمه عزتالله فولادوند، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳٫
۱۴٫ سخنی معروف از نيچه، كه بعضی از روشنفكرنماهای جوامع اسلامی نيز آن را به واقع نشخوار میكنند!
۱۵٫ كتاب مردمی نه چون ديگران (اثر مايكل كامن، ترجمه احمد آرزمی، چاپ دانشگاه تهران در سال ۱۳۵۵) نمونهای از اين دست درباره جامعه آمريكاست.
۱۶٫ نيل پستمن، زندگی در عيش و مردن در خوشی، ترجمه صادق طباطبايی، تهران، سروش، ۱۳۷۳٫
۱۷٫ رك: جلال رفيع، در بهشت شداد، تهران، اطلاعات، ۱۳۷۳، ص ۲۳۵ـ ۲۵۰و ۴۰۲ ـ ۴۰۸٫
۱۸٫ رك: ـ خوسه ارتگا ای گاست، انسان و بحران، ترجمه احمد تدين، تهران علمی و فرهنگی، ۱۳۷۶٫
ـ مدرنيته و مدرنيسم، ترجمه و تدوين حسينعلی نوذری، تهران، نقش جهان، ۱۳۸۰٫
ـ داريوش آشوری، ما و مدرنيت، حسينعلی نوذری، تهران، نقش جهان، ۱۳۸۰٫
۱۹٫ رك: ـ اريك هابزبان، صنعت و امپراطوری، ترجمه عبدالله كوثری، تهران، انتشارات ما، ۱۳۶۱٫
۲۰٫ درباره آزادی و برابری رك:
ـ هار ولدجی لاسكی، سير آزادی در اروپا، ترجمه رحمتالله مقدم مراغهای، تهران، كتابهای جيبی، ۱۳۵۳٫
ـ موريس كرنستون، تحليلی نوين از آزادی، ترجمه جلالالدين اعلم، تهران، اميركبير، ۱۳۵۹٫
ـ آيزايا برلين، چهار مقاله درباره آزادی، ترجمه محمدعلی موحد، تهران، خوارزمی، ۱۳۶۸٫
ـ ب. اف. اسكی، فرانسوی آزادی و منزلت، ترجمه محمدعلی حميد رفيعی، تهران، تنديس و سكه، ۱۳۶۴٫
ـ براتراند راسل، آزادی وسازمان/ پژوهشی در بنياد سوسياليسم و ليبراليسم، ترجمه علی رامين، تهران، اميركبير، ۱۳۵۷٫
۲۱٫ رك: رنه گنون، همان، ص ۲۵۵ ـ ۲۶۲٫ وی اعتقاد اكثر مردم را به آخرت لفظی، مجرد و غيرمؤثر میداند و تصريح میكند كه «اگر ما به بقای پس از مرگ كاملاً مطمئن بوديم، ديگر نمیتوانستيم به مطلب ديگری فكر كنيم.» (همان، ص ۲۶۲).
۲۲٫ در آلمان نازی چنين اتفاقی افتاد. رك: اريك فروم، گريز از آزادی، ترجمه داود حسينی، تهران، گلشائی و ارسطو، ۱۳۶۳٫
۲۳٫ در اين زمينه رك:
ـ پستمدرنيته و پستمدرنيسم (تعاريف ـ نظريهها و كاربستها) ترجمه و تدوين حسينعلی نوذری، تهران، نقش جهان ۱۳۸۰٫
ـ آشوری و ديگران، سنت ـ مدرنيته ـ پستمدرن، دفتر نخست، تهران، صراط، ۱۳۷۵٫
درباره آثار ادبی پستمدرن ر ك:
ـ حميدرضا فردوسی، پستمدرنيزم و نشانهشناسی در ادبيات داستانی، مشهد، سياوش، ۱۳۷۶٫
24. رك: الوين تافلر، شوك آينده، ترجمه حشمتالله كامرانی، تهران، سيمرغ، ۱۳۷۴٫
ـ آلوين تافلر، موج سوم، ترجمه شهيندخت خوارزمی، تهران، نشر نو، ۱۳۶۳٫
ـ آلوين تافلر، جابهجايی قدرت، ترجمه شهيندخت خوارزمی، تهران، سيمرغ، ۱۳۷۴٫
ـ آلوين تافلر و هايدی تافلر، جنگ و ضدجنگ، ترجمه شهيندخت خوارزمی، تهران، سيمرغ، ۱۳۷۵٫
ـ آلوين تافلر و هايدی تافلر، به سوی تمدن جديد (سياست در موج سوم)، ترجمه محمدرضا جعفری، تهران، سيمرغ، ۱۳۷۴٫
۲۵٫ رك: ـ هنری لوكاس، تاريخ تمدن دكتر عبدالحسين آذرنگ، ج ۱، تهران، سخن، ۱۳۸۲٫
ـهمان، ج ۲، ص ۷۶۵ ـ ۸۰۵، ۱۰۲۳ـ ۱۱۰۸، ۱۳۲۳ـ ۱۳۳۸٫
۲۶٫ شامل سكولاريسم طبيعی و سكولاريسم اجتماعی (كاهش نفوذ در جامعه).
۲۷٫ رك: پرفسور دكتر سيدمحمد نقيبالعطاس، اسلام و دنيویگری، ترجمه احمد آرام، تهران، دانشگاه تهران، ۱۳۷۴٫
۲۸٫ رك: ميرچاه الياده، مقدس و نامقدس، ترجمه نصرالله زنگويی، تهران، سروش، ۱۳۷۵، و ميرچا الياده، اسطوره ـ رويا ـ راز، ترجمه رويا منجم، تهران، علم، ۱۳۸۲، ص ۱۲۵ ـ ۱۵۸٫
۲۹٫ رك: ميرچا الياده، رساله در تاريخ اديان، ترجمه جلال ستاری، تهران، سروش، ۱۳۷۳، ص ۳۴۳ ـ ۳۸۱٫
۳۰٫ رك: ميرچا الياده، دينپژوهشی، ترجمه بهاءالدين خرمشاهی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، ۱۳۷۹، ج ۲، ص ۳۰۹ ـ ۳۴۲٫
۳۱٫ نيچه، خواست و اراده معطوف به قدرت، ترجمه رؤيا منجم، تهران، مس، ۱۳۷۷، ص ۲۱۰
۳۲٫ به نزديكی اين طرز فكر با آرای يهودیزاده ، زيگموند فرويد ـ كه در كنار ماركس، يكی از دو سازنده غرب جديد معرفی میشود ـ توجه و تأمل كنيد.
۳۳٫ همان، ص ۲۱۱ (يادداشتهای ۲۵۵ تا ۲۵۷)
۳۴٫ همان، ص ۲۱۲ (يادداشت ۲۵۸)
۳۵٫ همان، ص ۲۱۵ ـ ۲۱۶(يادداشت ۲۶۶)
۳۶٫ همان، ص ۲۱۹ (يادداشت ۲۷۱)
۳۷٫ همان، ص ۲۲۸ (يادداشت ۲۸۴)
۳۸٫ همان، ص ۲۲۹ (يادداشت ۲۸۶)
۳۹٫ همان، ص ۲۹۰ (يادداشت ۳۸۵)
۴۰٫ منسوب به فرانسيس بيكن، كتاب پيشرفت دانش.
۴۱٫ رك: محمدجواد مغنيه، فلسفه اخلاق در اسلام، ترجمه دفتر تحقيقات و انتشارات بدر، تهران، كوكب، ۱۳۶۱، ص ۴۷ ـ ۵۸ و: علی شريعتمداری، فلسفه تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۶، ص ۳۲۹ ـ ۳۴۴٫
۴۲٫ رك: جان هرمن رندل و جاستوس باكلر، درآمدی به فسلفه، ترجمه امير جلالالدين اعلم، تهران، سروش، ۱۳۶۳، ص ۲۲۶ـ ۲۴۲٫
۴۳٫ رك: همان، ص ۲۴۲ ـ ۲۵۰٫
۴۴٫ رك: ويل دورانت، لذات فلسفه، ترجمه عباس زرياب، تهران علمی و فرهنگی، ۱۳۷۳، ص ۱۰۲ ـ ۱۱۴٫
۴۵٫ رك : ريچارد پاپكين و آوروم استرول، كليات فسلفه، ترجمه دكتر سيدجلالالدين مجتبوی، تهران، حكمت، ۱۴۰۲ هـ ق، ص ۵۰ ـ ۵۴٫
۴۶٫ رك: كليات فلسفه، ص ۵۵ ـ ۶۴٫
ـ فردريك كاپلستون، كانت، ترجمه منوچهر بزرگمهر، تهران، دانشگاه صنعتی شريف، ۱۳۶۰٫ ص۱۶۴ ـ ۲۱۷٫
۴۷٫ رك: و. ت. ستيس، همان، ج ۲، ص ۵۴۸ـ ۵۶۷٫
۴۸٫ به نظر میرسد انسان متجدد سكولار برای فرار از ياد مرگ، همهگونه اسم و سرگرمیهای مقدور را فراهم كرده و میكند. وضعيت انحطاط اخلاقی در اين جوامع و تمايل به زندگی طولانی و مرفه دنيوی، باعث هزينه دهها ميليون دلاری برای انجماد تمام بدن يا فقط سر جدا شده سرمايهداران پير و مردنی میشود با اين تعهد كه هر وقت تكنولوژی و دانش پزشكی آنقدر پيشرفت كرد كه بيماری لاعلاج ايشان را درمان و طول عمر را ميسر كند يا سر ايشان را به بدن جوانی مرده پيوند بزند، از انجماد خارج شده و حيات دوبارهای را شروع كنند!
صدها ميليون دلار هزينه میشود تا آمادگی پيدا كنند برای نخبگان اقتصادی و سياسی شبيهسازی كنند و عنداللزوم از اعضای بدن موجودات شبيهسازی شده و به بدن آنها پيوند بزنند، ميلياردها دلار خرج میشود تا شرايط احتمالی زندگی نخبگان مذكور در كرات ديگر در صورت نابودی زمين فراهم شود.
سالانه صدها ميليارد دلار برای توليد سلاحهای هوشمند كشتار جمعی و سلاحهای متعارف مصرف میشود تا جلوی تهاجم همديگر را بگيرند و يا در صورت تهاجم، زنده بمانند. ميليونها تن محصولات غذايی در اقيانوسها ريخته میشود تا محصولات كشاورزی ارزان نشوند. به قول اوكتاويو پاز، روشنفكر معروف آمريكايی، آمريكايیها در حال سقوط و زوالند و طرفه اينكه از انحطاط خود هم لذت میبرند!
۴۹٫ رك: ارنست ماندل، علم اقتصاد، ترجمه هوشنگ وزيری، تهران، خوارزمی، ۱۳۵۹، ص ۹ـ ۴۷۴٫
ـ محمدعلی كاتوزيان، آدام اسميت و ثروت ملل، تهران، كتابهای جيبی، ۱۳۵۸٫
ـ جون رابينسون، مقدمهای بر نظريه اشتغال، ترجمه احمد شهشهانی، تهران، كتابهای جيبی، ۱۳۵۳٫
۵۰٫ رك: ارنتس ماندل، همان ، ص ۴۲۹ـ ۷۶۴٫
ـ جون رابينسون، فلسفه اقتصاد، ترجمه بايزيد مردوخی، تهران، كتابهای جيبی، ۱۳۵۸٫
ـ پل سوئيزی، نظريه تكامل سرمايهداری (اصول اقتصاد سياسی ماركسيستی، ترجمه حيدر ماسالی، تهران، تكاپو و دامون، ۱۳۵۸٫
ـرونالد ميك، پژوهشی در نظريه ارزش، كار، ترجمه مك سوداگر، تهران، موسسه پازند، ۱۳۵۸
ـ آ. آنيكين، تاريخ تكوين اقتصاد سياسی، ترجمه ناصر گيلانی، تهران، تيرنگ، ۱۳۵۸٫
۵۱٫ لودويگ، اچ. مای. همان، صفحه ۲۲۹ ـ ۲۲۷٫
۵۲٫ رك: جوزف استيگليتز، جهانی شدن و مسائل آن، ترجمه حسن گلريز، تهران، نشر نی، ۱۳۸۲٫
ـ ديويد هلد و آنتونی مك گرو، جهانی شدن و مخالفان آن، ترجمه عرفان ثابتی، تهران، ققنوس، ۱۳۸۲٫
ـ رامين جهانبگلو، جهانی بودن، تهران، مركز، ۱۳۸۲٫
ـ جرمی فاكس، تقابلهای پسامدرن، ترجمه مزدك انوشه، تهران، وزارت ارشاد، ۱۳۸۱٫
ـ «جهانی شدن: نظريهها و رويكردها»، نگاه حوزه، ش ۹۸ـ ۹۹، بهمن ۱۳۸۲٫
۵۳٫ رك: موريس دوورژه، اصول علم سياست: ترجمه ابوالفضل قاضی، تهران، اميركبير، ۱۳۶۹٫
ـ عبدالرحمن عالم، بنيادهای علم سياست، تهران، نشر نی، ۱۳۷۵٫
ـ استيون تانسی، مقدمات سياست، ترجمه هرمز همايونپور، تهران، نشر نی، ۱۳۸۱٫
ـحسين بشيريه، آموزش دانش سياسی (مبانی علم سياست نظری)، تهران، موسسه نگاه معاصر، ۱۳۸۱٫
ـ پرفسور ويلفريد روريش، سياست به مثابه علم ترجمه ملك يحيی صلاحی، تهران، سمت ۱۳۷۲٫
ـ ايرونيگ فچر، علم سياست، ترجمه محمود كتابی، تهران، دانشگاه علم و صنعت، ۲۵۳۶ (۱۳۵۶)
ـ مونتی پالمر و لاری اشترن، و چالرز گايل، نگرشی جديد به علم سياست، ترجمه منوچهر شجاعی، تهران، دفتر مطالعات سياسی و بينالمللی وزارت خارجه، ۱۳۶۷٫
۵۴٫ رك: ـ جان آر، گيبينز و پوريمر، سياست پستمدرنيته، ترجمه منصور انصاری، تهران، گام نو، ۱۳۸۱٫
ـ اندرو گمبل، سياست و سرنوشت، ترجمه خشاسار ديهيمی، تهران، طرح نو، ۱۳۸۱٫
۵۵٫ رك: حسين بشريه، همان، ص ۶۰ ـ۶۲٫
۵۶٫ رك: ـ والتر باوارات، عمليات كنترل فكر، ترجمه الف كاف، تهران، دابه.
ـ جان ماركس، سيا و كنترل مغزها، ترجمه فريدون دولتشاهی، تهران، اطلاعات، ۱۳۶۸٫
ـ ژان كازينو، قدرت تلويزيون، ترجمه علی اسدی، تهران، اميركبير، ۱۳۶۴٫
ـ نوربرت وينر، استفاده انسانی از انسانها، ترجمه مهرداد ارجمند، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۷۲٫
۵۷٫ هربرت ماركوزه، انسان تكساحتی، ترجمه دكتر محسن مويدی، تهران، اميركبير، ۱۳۶۲، ص ۸۶ـ ۸۷٫
۵۸٫ رك: همان، ص ۵۵، ۵۶
۵۹٫ رك: همان، ص ۱۰۲، ۱۰۳٫
۶۰٫ رك: همان، ص ۱۲۶، ۱۲۸
۶۱٫ رك: همان، ص ۱۶۰، ۱۶۱
۶۲٫ رك: همان، ص ۲۳۷٫
۶۳٫ رك: ـ ابرهام اچ مزلو، انگيزش و شخصيت، ترجمه احمد رضوانی، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۷۵٫
ـ ابراهام هارولد مزلو، افق های والاتر فطرت انسان، ترجمه احمد رضوان، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۷۴٫
ـ هنريك ميزياك و ويرجينيا استاون سكستون، تاريخچه و مكاتب روانشناسی، ترجمه احمد رضوانی، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۷۶، ص ۶۷۳ـ ۶۹۷٫
۶۴٫ قرآن. حشر/ ۱۹٫
۶۵٫ رك: صدرالمتالهين، ايقاظ النائمين، تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگی، ۱۳۶۱، ص ۱ـ ۴٫
۶۶٫ رك: محمدرضا حكيمی، بيدارگران اقاليم قبله، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۵۷٫
۶۷٫ بهمن آقايی و غلامرضا علی بابايی، فرهنگ علوم سياسی، تهران، شركت نشر ويس، ۱۳۶۶، ج ۳، ص ۵ـ ۲۴۴٫
۶۸٫ همان، ص ۹٫
۶۹٫ آرنولد توينبی، فسلفه نوين تاريخ، ترجمه و تلخيص بهاءالدين بازرگان، تهران، كتابفروشی فروغی، ۱۳۵۶، ص ۶ـ ۵۲٫
۷۰٫ استراتژی امنيت ملی آمريكا در قرن ۲۱، كميسيون تدوين استراتژی امنيت ملی آمريكا، ترجمه جلال دهشگی و ديگران، تهران، موسسه فرهنگی مطالعات و تحقيقات بينالمللی ابرار معاصر تهران، ۱۳۸۳، ص ۲۴۷٫
۷۱٫ «سند استراتژی ملی آمريكا برای عراق» ترجمه احسان صحافيان، روزنامه شرق، ۱۴/۱۰/۱۳۸۴، ص۹٫
۷۲٫ همان