بمناسبت روز پدر
پدر جانباز و بسیجی ام! مهربان بابا منصور من، چه خوب است که در این دنیای ستاره دار روزی به نام پاکت به پاسداشت تمام خوب بودن هایت هست و بهانه ای ست برای امثال مني که بگوییم از تو و ببوسیم دستان پینه بسته و پر از احساست را از دور.
برای تو می نویسم و برخود می بالم از این نوشتن از اینکه آنقدربزرگ شده ام که برای بزرگی چون تو خط به خط حجم عظیم کلمات را کنار هم ردیف کنم و من این بزرگی را از تو دارم بهتر بگویم همه چیز را از تو دارم. نمی دانم برایت از چه بنویسم اصلا از کجا بنویسم از نوجوانی ات آنگاه که یک ساله بودم و تو بسیجی ۱۸ ساله و مدافع کشورم، از دویدن های مداومت که همه عمرت را خلاصه کردی در تکاپو و تلاش برای راحتی من برای راحتی ما که هیچگاه رنگ خوش، خوابی راحت چشمانت را نوازش نکرد و یا خستگی های مداومت که نگذاشت حتی یکبار یک دل سیر ببینمت از صورت آفتاب سوخته ات، از دستان پینه بسته ات کوه رنجم پدرم در مقابل قامت بلندت خم می شوم پایت را می بوسم. همه عمر دویدی و دویدی تا من تا ما به مقصدی امن برسیم، آه بابای خوبم چه خط به خط پیر شدی چه خط به خط شکستی و چه دستانت زمخت شد، در این کشاکش نابرابر با زندگی.
کودکی هایم در انتظار آغوشت گذشت و تو آمدی و نوجوانی ام با حضور تو شاد شد و من بزرگ شدم پا گرفتم و تو چه پیر شدی انگار زمانه بهای طراوت مرا با چینهای پر از خط صورت ماهت می گرفت و تو چه شاد بودی از این برگ و بار از این ثمر دادن درخت زندگی.
بابای خوبم دانه دانه های موی سپیدت سندی است برای بالیدن و افتخار من به چون تویی که در زندگی دارم.
کاش می شد تعریفی یافت برای حس سبز حضورت ای همه افتخار تنها می توانم از خدایی که چون تویی را به من داد دست به دعا برم که ثمره ای خوب باشم برای تو برای زندگیت که به خاطر من به خاطر ما گذشت و شد خاطره ای بر دفتر این دنیا و هم از او بخواهم طعم سبز حضورت سایه پر امنیت و افتخارت همچنان مستدام باشد بر دفتر این زندگی
mostajar