سیده فاطمه مطهری در وبلاگ وادی نوشت
امروز عصر که داشتم برمیگشتم خونه، توی اتوبوس ایستاده بودم. هوا هم گرم بود و اکثر مسافرها هم خسته و در راه برگشت به خانه (فرض ذهنی من) به یکی از ایستگاه ها که رسید، یکی از مسافرانِ نشسته، پیاده شد و یک صندلی خالی. این را هم بگم صندلی که خالی شده بود دقیقا پشت سر من بود و من اصلا ندیدم و متوجه نشدم که صندلی خالی شده؛ برای خودم ایستاده بودم که دیدم یکی داره با دست میزنه به پشتم، برگشتم؛ یک خانمی که نوع پوشش شبیه به من نبود، به صندلی اشاره کرد و گفت «بیا بشین»
تعجب کردم! و گفتم «ممنون خودتان بشینید» که در جوابم گفت: «نه شما چادر دارید سختتانه ایستادن، بشین، من وایمیستم»
یه لحظه (یعنی یک صدم ثانیه) رفتم در فکر که با چادر ایستادن برام سخته؟ الان توی این گرما، چادرم مزاحمه؟ جوابم قطعاً نه بود، من سالهاست که پوشش چادر را برای خودم انتخاب کردم و هیچوقت هم توی این سالها، چادرم مایه مزاحمت و دستوپاگیری برام نبوده.
باهاش دانشگاه رفتم، درس خوندم، کوه رفتم، فعالیت اجتماعی داشتم، در جمعهای مختلف حضور داشتم، مسافرت رفتم و … هیچوقت چنین حس و فکری نکردم که این “چادر” برام سختی میاره و مانع انجام کارها و فعالیتهام میشه.
داشتم فکر میکردم چرا آن خانم و امثال آن خانم، فکر میکنند که چادر سر کردن برای ما مشکله و دردسرساز، حتی دوست دارم یکبار بتونم بنشینم و با یکی از آدمهایی که این تیپ تفکر را دارند صحبت کنم و حرفهاش را بشنوم.
مسلماً یکی از دلایلش شاید نوع عملکرد بعضی از “همپوششیهای” من باشه، یا مثلا ناآشنایی “غیرِ همپوششیها” با چادر و استفاده اجباری از آن و موندن یک خاطره نه چندان خوب از چادر براشون و … چندین دلیل دیگه که ممکنه برای هر شخصی وجود داشته باشه.
غیر از خانمهایی که گاهی از ناراحت نبودنم از چادری بودن میپرسن، تا به حال آقایان هم این سوال را ازم کردن که چطوری شماها چادر سرتان میکنید، اون هم چادر مشکی و در این گرما. ولی وقتی یک چیزی درونی بشه و با تمام وجودت آن را بپذیری و پذیرشش هم با جان و دل باشه و بدون اجبار، اصلا این مسائل مطرح نمیشه و حتی وقتی کسی ازت سوال میکنه که چطور چادر سرت میکنی، تعجب میکنی و میخوای بپرسی مگه میشه چادر هم سر نکرد؟