زینب (س) بزرگ خبرگزار تاریخ تشیع ، زینب، رسول کربلاست. گفتار او و رفتار او بیانگر پیام های آسمانی کربلاست. مرثیه های او هم نه گلایه هایی بی هدف و دردواره هایی بی معنا که جمله هایی است بیانگر حقیقتی که در کربلا رخ داد.
در بوستان آسمانی اهل بیت علیهم السلام ، گلی رویید که زینت پدر بود و فخر آدمیان؛ سنگ صبور خانواده و مرهم دل همه. در آغاز کودکی رحلت پدربزرگش، رسول خدا صلی الله علیه و آله ، چشم های کوچکش را به اشک نشاند و در پی آن، شهادت جان سوز مادرش، فاطمه زهرا علیهاالسلام داغ بر دلش نهاد. شب شهادت پدر، شاهد لحظه به لحظه این فراق سهمگین شد و در تدفین برادرش، امام حسن علیه السلام ، نیزه های کینه دشمن در برخورد با تابوت، گویی بر قلب او نشست. او این همه را آزمود تا در روز آزمون بزرگ مهیا باشد و در سنگینی اندوه و مصیبت جان نبازد. آن گاه در کربلا، پیام آور رسالتی شد تا بر حق بودن اهل بیت و عصمتشان و مظلومیت شیعه و بطلان دشمن را فریاد کند واز حادثه عاشورا، بیمه نامه ای جاودانه برای اسلام راستین بنگارد و چه زیبا از عهده رسالت سنگینش برآمد. سلام و درود خدا بر او و بر خاندان اهل بیت باد!
آینه ای از تاریخ
زینب، آینه ای است برای تاریخِ در خون نشسته تشیع. داستان زینب، داستان رحلت رسول خداست. غم نامه فاطمه است. حکایت فرق خونین علی است. حدیث تشت پر از خون پیش روی حسن و سوگ نامه کربلاست. تشیع در دامن صبر زینبی پرورانده شد. او در کودکی شاهد عشق به اهل بیت علیه السلام بود که در دل های بهشتی موج می زد. در رحلت پیامبر، او تشیع را بر سر جسم بی جان جدش حاضر می دید. در شهادت پدر، او تشیع را دید که با جریان خون علی، راهش را یافت. در کنار برادرش، حسن، او تشیع را غریب، ولی استوارتر از پیش دید و این نهال نورسته در کربلا به اوج بالندگی رسید. زینب علیهاالسلام چونان باغبانی مهربان، صبور و دل سوز، این تشیع خونین داغ دار را در آغوش صبر خویش پرورش داد و به بالندگی رسانید و در شام، به دم زینبی اش روح حیاتی جاودانه در آن دمید تا هرگز به خشکی ننشیند. تشیع، هماره وام دار زینب علیهاالسلام است.
مقام تسلیم و رضا
کاروان کربلا به کوفه رسیده است. چشم ها از اشک به خون نشسته، دست ها در غل و زنجیر، کاروانیان سوخته در داغ فراق و خسته از بار مصیبت. در میان هجوم بی رحم نگاه ها، زینب علیهاالسلام ، ستونِ هستیِ کاروان و کاروانیان لب به سخن می گشاید. نفس ها در سینه حبس می شود. چه خواهد گفت این زن داغ دیده که خون سرش جاری است و نفس های جان سوزش، از داغی عظیم در سینه اش حکایت می کند. شاید آه، شاید گلایه، شاید نفرین. صدای رسای زینب، گوش های ناشنوای کوفیان را می لرزاند و چشم های نابیناشان را باز می کند: «حمد و سپاس مر خدا را سزاست» و در این لحظه، گویی هیمنه پیروزی یزیدیان فرو می ریزد و درهم می شکند. کاروان داغ دار، مرهمی تازه می گیرد و عرش در حیرت این همه تسلیم، این همه بندگی و این همه رضا تعظیم می کند و خدا بر خود می بالد. «تَبارَکَ اللّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ».
محملی برای یک رسالت
مرگ در واژه نامه زینبی، نه آغاز فراق و جدایی، که نقطه وصل و رسیدن است. رحلت از دنیا، برای زینب مرهمی است بر سوزناکی داغ فراق و مصیبت از دست دادن برادر و این میان، چه جایی دارد درد شلاق ها و تازیانه ها و رنج تشنگی و سختی آن سفر پر مشقت؟
اسارت برای زینب علیهاالسلام ، مصیبت و رنج نیست؛ وظیفه و رسالت است. البته این رسالت، سنگین است. کاروان سالاری کاروانی مصیبت زده، آتش گرفته، در غل و زنجیر شده، به غارت رفته؛ راه بستن بر شلاق ها و تازیانه هایی که کودک و زن و بیمار نمی شناسد؛ پاسداری از یگانه حجت خدا و پرستاری او و از همه سخت تر و سنگین تر، به دوش کشیدن پیام کربلا و فریاد کردن عظمت این واقعه، آن گونه که در طول تاریخ بماند و خاموش نشود و هویدا کردن چهره واقعی کربلا، آن گونه که زیر پرده های چرک آلود دسیسه های یزیدی پنهان نماند.
و دوشِ دختر حیدر کرّار، چه محمل سترگی بود برای به دوش کشیدن این رسالت بزرگ!
اوج رسالت زینب
اینک در شام و در قصر خلافت، مجلسی آراسته و بزمی چیده اند. درباریان و سرکردگان بنی امیه و صاحب منصبان و نمایندگان کشورهای بیگانه نیز گرداگرد آن به تماشا نشسته اند. یزید، سرمست و مغرور از پیروزی، بر تخت مکر و دسیسه اش تکیه زده است تا پیروزی اش را به رخ اسیران آل محمد بکشد و این، بلندترین نقطه حماسه کربلا و اوج رسالت زینب است. لحظه، لحظه بر هم زدن شکوه دشمن و درهم کوفتن هیمنه اوست و آتش کلام زینبی چه سهمگین بر دامن این غرور و نخوت افتاد و بنیانش را برکند: «ای یزید! شادمانی از اینکه می بینی دنیا بر وفق مراد و کام تو و کارها به دلخواه توست. اندکی آهسته تر و آرام تر! مگر گفتار خدای عزوجل را فراموش کرده ای که می فرماید: آنان که کافر شدند، گمان نکنند مهلتی که به آنها داده ایم، برای ایشان خوب است و ما خیر آنها را می خواهیم، بلکه ما آنها را مهلت داده ایم تا بر گناه خود بیفزایند و البته عذابی خوار کننده در پیش دارند».
اوج بندگی
برای آنان که در جاده های پرپیچ زندگی گم شده اند، شاید یافتن راه آسان نباشد، ولی برای آنان که از بالا نگاه می کنند و پا به عرش نهاده اند، راه یکی است؛ روشن و آشکار و نمایان. برای آنان این پیچ و خم ها، حصارهای واهی و کاذبند و زینب علیهاالسلام ، بانویی است پا به عرش نهاده که راه را به خوبی می شناسد. او راه سعادت را در بندگی محض، تسلیم واقعی و رضا به آنچه معبود می خواهد، یافته است و این یقین چنان استوارش می دارد که سخت ترین توفان سهمگین مصیبت و داغ دیدگی هم کمرش را خم نمی کند و به ناله و گلایه اش وا نمی دارد. این تسلیم و رضا در شعر فؤاد کرمانی چنین ترسیم شده است:
تسلیم و رضا نگر که آن دخت بتول |
در مقتل کشتگان چو فرمود نزول |
شکرانه سرود که ای خداوند جلیل |
قربانی ما به پیشگاه تو قبول |
سرچشمه صبر زینب
سختی ها و مصیبت ها گاه ما را چنان از خود بی خود می کنند که بسیاری از مهم ترین امور را از یاد می بریم. گاه شدت حزن و اندوه ما را از پا می اندازد، آن گونه که لحظه ای از همه چیز غافل می شویم. با این حال، زینب، استاد صبری است که هر اندوه و مصیبتی در مقام استواری او زانو می زند. زینبی که امامش را و آخرین یادگار خاندان اهل بیت را از دست داده و سخت ترین لحظه های خلقت را تجربه کرده است. او در کاروان اسارتِ سنگ دل ترین مردمان، گاهِ نماز از همه دردها و رنج ها غافل می شود و دل به دریای معبود پیوند می زند، چنان که امام سجاد علیه السلام می فرماید: «عمه ام زینب، همه نمازهای واجب و مستحب خود را در طول مسیر ما از کوفه به شام ایستاده می خواند و در بعضی از منزل ها به دلیل ضعف و گرسنگی نشسته نماز گزارد؛ زیرا سه شب بود که غذایی را که به او می دادند، میان کودکان تقسیم می کرد. آن مرد ما سنگ دل در هر شبانه روز به ما یک قرص نان بیشتر نمی دادند.» زینب، این گونه از آرامش، صبر و استواری برخوردار می شود که بتواند یک تنه در برابر ستم کارترین حاکمان دوران بایستد و سر خم نکند.
ورود به مدینه و سرآغاز قیام ها
کاروان کربلا به مدینه بازگشت. با ورود قافله مصیبت زده کربلا، شهر مدینه یک پارچه عزا و ماتم شد و این آخرین برگ های رسالت سنگینی بود که زینب از روز عاشورا به دوش می کشید. زینب، رسول کربلاست. گفتار او و رفتار او بیانگر پیام های آسمانی کربلاست. مرثیه های او هم نه گلایه هایی بی هدف و دردواره هایی بی معنا که جمله هایی است بیانگر حقیقتی که در کربلا رخ داد. زینب علیهاالسلام این مرثیه ها را می خواند تا ذهن اهل مدینه را با واقعیت به خوبی آشنا کند. همین مرثیه ها و همین روشنگری ها، سرآغاز قیام مدینه و برپایی پرچم مخالفت با یزید در شهرهای مدینه، مکه و کوفه گردید، آن گونه که چند سالی بیش نگذشت که بنیان خاندان شقاوت زده بنی امیه برکنده شد.
پایان خطبه زینب
نگاه ها هر چه فروتر باشند، تیره تر می بینند و هر چه فراتر باشند، روشن تر. چشم را باید آسمانی کرد و آسمانی دید. جلال و شکوه دنیا اگر چشم ها را پر کند، دل از دیدن راستی ها و حقایق کور می شود. دیده اگر بر دنیا بسته شود، پرده های تاریکی و غفلت از جلویش کنار می رود و حقایق آشکار می شود و نگاه زینب از بلندای قله های کمال انسانی، همه چیز را آن گونه که هست، می بیند. با این نگاه، زینب علیهاالسلام ، شهادت امام و برادرش را رحمتی گوارا می پندارد. ازاین رو در پایان خطبه خود در برابر یزید می فرماید: «با این همه، من خدای را ستایش می کنم که آغاز زندگی ما را به سعادت و آمرزش مقرر فرمود و پایان آن را شهادت و رحمت قرار داد و از خدای تعالی می خواهم پاداش نیک خود را بر شهیدان ما کامل گرداند که به راستی او بهترین دوست و مهربان است».mostajar