بسمه تعالی
برادرم شهید میثمی ۸
هرچه به عبدالله نزدیکتر می شدم عظمتش را بیشتر احساس می کردم . اهل تهجد ونماز شب بود . ساده بود و بسیار پیچیده .لبخند می زد و دنیا عمق بود .
روزی مرا صدازد و فرمود : فلانی با حفاظت صحبت کرده ام اگر گزارشی از طلاب رسید ، آنها رسیدگی نکنند عین گزارش را به شما بدهند و شما شخصا پیگیری کنید . نمی خواهم آبروی طلاب برود . ممکن است گزارشی برسد که دروغ باشد .این بچه ها عمق مطلب را نمی دانند تا چیزی ببینند مسئله دار می شوند و به حساب همه روحانیت می گذارند . بدتر از آن اینکه گزارش را با آب وتاب برای مافوق ها می فرستند و بیخودی یک گزارش ساده به چندین پرونده تبدیل می شود .
آنقدر تیزبینی و عمق نگری در کسی ندیده بودم . ایشان می گفت: اگر اشتباهی از یک روحانی سر بزند در بوقها جار می زنند ولی اگر از دیگران دهها خلاف سر بزند کسی نمی فهمد .
ایشان می گفت بررسی کن اگر روحانیون که در جبهه هستند برای خودشان و یا خانواده شان مشکلی پیش آمد ما مسئول هستیم . بنده هم تعدادی از دوستان را مامورکردم در کلیه جبهه ها مشکلات روحانیون را بررسی کنند و مرتب به ایشان گزارش می دادم و ایشان خیلی خوشحال می شد .
روزی به من گفتند : تعدادی از روحانیون درجبهه مانده اند و توانسته اند تاثیر مثبتی روی رزمندگان داشته باشند .اگر بتوانیم یک مجموعه پیداکنیم که همسران اینها کنار هم قرار بگیرند پشتیبانان خوبی خواهند شد که آنها برای مدتی طولانی در جبهه بمانند .
بنده پیگیری کردم مسافرخانه ای را در مرکز شهر اهواز پیدا کردم که سی چهل اطاق داشت . ایشان رابردم دید و گفت خیلی خوب است ، هم ساده و بی آلایش هست و هم تعداد زیادی را می توان جا داد . گفتم اجازه بدهید با فرماندهی صحبت کنم ویا با لجستیک هزینه اجاره این مکان را از آنها بگیریم ؛ایشان گفت نه باید بانی پیدا کنیم نمی خواهم روحانیون وامدار سیستم شوند که زبانشان بسته بشود . پس از چند روزی به من گفتند بانی پیداشد . آیه الله حائری بود . ایشان اجاره یک سال راقبول کرده بودند .سریعا رفتم قرارداد نوشتم . بعد به ایشان گفتم اینجا خیلی قدیمی است بعید می دانم کسی استقبال کند . اطاقها حمام و دستشویی نداشت . کوچک بود ، حمام مشترک بود ، دستشوییها عمومی بود . اما ایشان گفت این هم چاره دارد . گفتم چه چاره ای ایشان لبخندی زد و گفت چاره اش این است که یک اطاق را به من بدهید . گفتم مسئولین همه در نیوسایت زندگی می کنند . بهترین جا را در اختیار دارند و شما نماینده امام هستید اگر اینجا بیایید موجب تحقیر و وهن مسئولیت شما خواهد بود . بالبخند ملیحی پاسخ داد نه اتفاقا درس بزرگی برای فرماندهان است . قدری غرور آنها کم می شود . از روحانیون درس می گیرند .
بالاخره قبول کردم و اولین اطاق مسافرخانه به شهید داده شد . پس از چند روز خانواده اش را آورد و به همه تبلیغ کرد که جای خوبی است . طولی نکشید که تمام اطاقها پر شد . طلبه ها زن و بچه ها را می گذاشتند و با خیال راحت به مناطق جنگی و محل ماموریت خود رفتند . خانمها و بچه ها با هم دوست شدند . و محافل گرمی تشکیل شد مسافرخانه دیگر خانه امید شده بود . همون مسافرخانه ای که تا اخرین روز خانواده های شهید فراوانی را در خود جای داده بود و همسرشهید و هادی و حسین ومهدی هم همراه با پدر مجروحشان از همین جا خارج شدند .
ادامه دارد ….میرمرشدی
mostajar.مستجار